فیک عوضی قلدر (p32)اخر*
فیک عوضی قلدر (p32)
پارت آخر*
کریسمس ، سالن مدرسه :
ات با بافتنی سفیدش روی زمین رو به روی درخت کریسمس که با کاغذ رنگی هاو چراغ های رنگارنگ تزئین شده بود نشسته بود و زانو هاشو بغل کرده بود
مچ دستش بهتر شده بود و از مین جه معذرت خواسته بود
از وقتی که جیمین مچش رو باند پیچی کرده بود ندیده بودش و حدس میزد که به خونه رفته باشه
مین جه در خواست ارون رو برای قرار گذاشتن باهاش قبول کرده بود و برای اینکه بیشتر ببینتش خونه رفته بود و به جز ات و چند نفر دیگه کسی تو مدرسه نبود
ات سرش رو به سمت شونش کج کرد و به آویزی که شکل فرشته به درخت بود خیره شد
چقدر که این آرامشو دوست داشت
تنها صدایی که به گوش میرسید صدای بخاری گوشه سالن بود
خودشو جلو کشید و یکی از گوی های تزئینی درخت رو برداشت و بهش خیره شد
رنگ قرمز جیغش و سطح صاف و بی خط و خطش خیلی به دل مینشست
یکم تو دستش تابش داد و باهاش بازی کرد که نگاهش به انعکاس داخلش افتاد
یکی داشت سمتش میومد
بازم جیمین؟
به پشت برگشت و ...
به افکار مسخره ی توی ذهنش پوزخند زد
معلوم شد جیمین نبود
یکی دیگه از دانش آموزای خوش شانس مدرسه بود که جایی برای رفتن و جشن گرفتن کریسمس کنار خانواده رو داشت
ولی اگه جیمین بود چی؟
چی میگفت؟
بازم موهاشو نوازش میکرد؟
عمرا اگه ات میتونست منکر اینکه چه حسی خوبی داشت وقتی اونطوری نوازشش کرد بشه
-یااا چته ات
زیر لب لعنتی فرستاد و افکار مسخره تو ذهنش رو دور کرد
از جا بلند شد و با دو دست دو سر بافتنیشو به هم نزدیک کرد و سمت حیاط راه افتاد
بیرون سرد بود ولی برای یکم هواخوری قابل تحمل بود
چشماشو بست و بافتنیشو همونطور نگه داشت
بعد از چند دقیقه
با صدای قدم های کسی از پشت سر چشماشو باز کرد
یعنی میشه...؟
برگشت تا ببینه کیه که
دو دست مقابل چشماش قرار گرفت و نزاشت حرکت کنه
- ابنبات نمیگی با این لباسا سردت میشه؟
ات با اسمی که خطاب شده بود دستاشو کنار زد و به سمتش برگشت
-ابنبات؟
-اوممم ، میخوام از این به بعد بهت بگم ابنبات
وقتی که از کوره در میری مثل یه ابنبات ترش میشی
وقتی ناراحتی یه ابنبات تلخ میشی و همه رو ناراحت میکنی
و وقتی ...
میخندی ، از هر ابنباتی تو دنیا شیرین تر میشی
جیمین با دو انگشت بینی ات رو گرفت و بعد چند ثانیه ول کرد
-الانم که بینیت از سرما قرمز شده و به طرز بانمکی خوردنی شدی ، خودت بگو چی باید بهت بگم؟
ات دو تا چشم داشت
شد چهار تا
با اخم بامزه ای بهش نگاه میکرد و نقشه قتلشو میکشید
خواست چیزی بگه که جیمین نزاشت
-قبل از اینکه چیزی بگی
از جیب سوییشرتش یه جعبه کوچیک ربان زده با طرح ابنبات درآورد
دست ات رو گرفت و جعبه رو تو دستش گذاشت
ات با تعجب به جعبه خیره شده بود
-بازش کن دیگه
ات به آرومی روبان رو کشید و در جعبه رو باز کرد
یه گردنبند با یه آویز کوچیک به شکل فرشته و نگین کاری شده داخلش بود
جیمین با لبخند نفسشو بیرون داد و گردنبند رو از جعبه رو برداشت
پشت سر ات رفت و موهاش رو کنار زد قفل گردنبند رو بست
پارت آخر*
کریسمس ، سالن مدرسه :
ات با بافتنی سفیدش روی زمین رو به روی درخت کریسمس که با کاغذ رنگی هاو چراغ های رنگارنگ تزئین شده بود نشسته بود و زانو هاشو بغل کرده بود
مچ دستش بهتر شده بود و از مین جه معذرت خواسته بود
از وقتی که جیمین مچش رو باند پیچی کرده بود ندیده بودش و حدس میزد که به خونه رفته باشه
مین جه در خواست ارون رو برای قرار گذاشتن باهاش قبول کرده بود و برای اینکه بیشتر ببینتش خونه رفته بود و به جز ات و چند نفر دیگه کسی تو مدرسه نبود
ات سرش رو به سمت شونش کج کرد و به آویزی که شکل فرشته به درخت بود خیره شد
چقدر که این آرامشو دوست داشت
تنها صدایی که به گوش میرسید صدای بخاری گوشه سالن بود
خودشو جلو کشید و یکی از گوی های تزئینی درخت رو برداشت و بهش خیره شد
رنگ قرمز جیغش و سطح صاف و بی خط و خطش خیلی به دل مینشست
یکم تو دستش تابش داد و باهاش بازی کرد که نگاهش به انعکاس داخلش افتاد
یکی داشت سمتش میومد
بازم جیمین؟
به پشت برگشت و ...
به افکار مسخره ی توی ذهنش پوزخند زد
معلوم شد جیمین نبود
یکی دیگه از دانش آموزای خوش شانس مدرسه بود که جایی برای رفتن و جشن گرفتن کریسمس کنار خانواده رو داشت
ولی اگه جیمین بود چی؟
چی میگفت؟
بازم موهاشو نوازش میکرد؟
عمرا اگه ات میتونست منکر اینکه چه حسی خوبی داشت وقتی اونطوری نوازشش کرد بشه
-یااا چته ات
زیر لب لعنتی فرستاد و افکار مسخره تو ذهنش رو دور کرد
از جا بلند شد و با دو دست دو سر بافتنیشو به هم نزدیک کرد و سمت حیاط راه افتاد
بیرون سرد بود ولی برای یکم هواخوری قابل تحمل بود
چشماشو بست و بافتنیشو همونطور نگه داشت
بعد از چند دقیقه
با صدای قدم های کسی از پشت سر چشماشو باز کرد
یعنی میشه...؟
برگشت تا ببینه کیه که
دو دست مقابل چشماش قرار گرفت و نزاشت حرکت کنه
- ابنبات نمیگی با این لباسا سردت میشه؟
ات با اسمی که خطاب شده بود دستاشو کنار زد و به سمتش برگشت
-ابنبات؟
-اوممم ، میخوام از این به بعد بهت بگم ابنبات
وقتی که از کوره در میری مثل یه ابنبات ترش میشی
وقتی ناراحتی یه ابنبات تلخ میشی و همه رو ناراحت میکنی
و وقتی ...
میخندی ، از هر ابنباتی تو دنیا شیرین تر میشی
جیمین با دو انگشت بینی ات رو گرفت و بعد چند ثانیه ول کرد
-الانم که بینیت از سرما قرمز شده و به طرز بانمکی خوردنی شدی ، خودت بگو چی باید بهت بگم؟
ات دو تا چشم داشت
شد چهار تا
با اخم بامزه ای بهش نگاه میکرد و نقشه قتلشو میکشید
خواست چیزی بگه که جیمین نزاشت
-قبل از اینکه چیزی بگی
از جیب سوییشرتش یه جعبه کوچیک ربان زده با طرح ابنبات درآورد
دست ات رو گرفت و جعبه رو تو دستش گذاشت
ات با تعجب به جعبه خیره شده بود
-بازش کن دیگه
ات به آرومی روبان رو کشید و در جعبه رو باز کرد
یه گردنبند با یه آویز کوچیک به شکل فرشته و نگین کاری شده داخلش بود
جیمین با لبخند نفسشو بیرون داد و گردنبند رو از جعبه رو برداشت
پشت سر ات رفت و موهاش رو کنار زد قفل گردنبند رو بست
۱۱۶.۱k
۲۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.