فیک عوضی قلدر (p31)
فیک عوضی قلدر (p31)
-سه روز دیگه کریسمسه و مدرسه تقریبا خالی میشه ، ایده ای نداری؟
ات با سوال مین جه در حالی کی دستاش زیر سرش بود و دراز کشیده بود به به سمتش برگشت
-هوم!؟ببخشید حواسم نبود چی گفتی!؟
مین جه چشم غره ای بهش رفت و در حالی که روی تخت خودش دراز کشیده بود ، نشست و بیخیال اینکه جدیدا ات همش ذهنش مشغول بود و حواسش پرت بود شد
-میگم سه روز دیگه رسما اینجا تنها میشیم .. تو که حوصله خونه رفتن رو نداری ، منم علاقه ای به دیدن قیافه جیمین
خب اینجا فسیل میشیم
-جیمین میره خونه؟
-میخواستی نره؟
ات اخمی کرد و کوسن بغل دستش رو با یه نشونه گیری عالی پرت کرد و درست تو صورت مین جه خورد
-الان چه غلطی...
ات با دیدن قیافه مین جه زد زیر خنده و پا به فرار گذاشت
مین جه بالشتش رو برداشت و به قصد جونش دنبالش افتاد
-ات فقط دستم بهت نرسهه
ات در حالی که میدویید ریز خندید و به سرعتش اضافه کرد
...
-ااااخخخخ ، هوف هقققق
-ببین خودت خواستی ، تقصیر من نبود
-سر خوردن من تو راهرو تقصیر تو نبود؟؟ اخخخخ دستمممم
-اگه کوسن رو ... ببینم اصلا چرا انقدر الکی رو جیمین حساس شدی؟ چرا هر وقت اسمشو میارم ...
-مین جه خفههه شووو
مین جه ساکت شد و با شوک نگاهش کرد
ات از حرف خودش جا خورد و پشیمون شد و مین جه؟
اون چه گناهی داشت؟
ساکت بهش خیره شد و بلاخره نگاهشو گرفت و از جاش بلند شد
-باشه.
اون آدم حساسی بود ، حقش نبود که باهاش بدرفتاری بشه و الان ...
سر هیچی تشر خورد
بازم به هر حال به ات حق میداد به آرومی ازش فاصله گرفت و از اتاق بیرون رفت
-مین...
مین جه در اتاقو محکم بست و ات موند و درد مچش تنها تو اتاق
سرشو به پشتی تخت تکیه داد و چشماشو بست
چقدر که تو این مدت همه چیز عوض شده بود
هیونجین رفته بود ...
رابطش با مین جه بد شده بود ...
جیمین یه وهم و ترس عجیب شده بود ...
چیزی به فارغالتحصیل شدنش نمونده بود و خستگی از پا درش میآورد
دلش برای روزای آروم گذشتش تنگ شده بود ...
بعد چند دقیقه با تقه ای که به در خورد خوشحال شد و در حالی که مچ دردناکشو گرفته بود چشماشو باز کرد و لبخند روی لبش اومد
-مین جه؟؟؟
در باز شد و ...
چرا هر وقت بهش فکر میکرد سر و کلش پیدا میشد؟؟؟
جیمین داخل اتاق شد و در از پشت بست و سمت ات رفت
انگار باندی توی دستش بود
ات با حرکت جیمین به سمتش بلافاصله از جاش بلند شد و خواست از اتاق بیرون بزنه که دست جیمین مقابل بدنش مانعش شد
دستشو به سرعت کنار زد و سمت در رفت ،
دستشو به دستگیره رسوند که جیمین اونو چرخوند و به در کوبوند
مقابلش با فاصله کمی ایستاد و با یه دست کلید رو تو قفل در چرخوند
اینبار بهش اجازه نمیداد که بره
ات با صدای قفل شدن در و نزدیکی جیمین بهش لرزی به تنش افتاد
-لج بازی نکن ، مین جه گفت بدجوری زمین خوردی . فقط دستتو باند پیچی میکنم و میرم باشه!؟
ات چپ چپ نگاهش کرد و یکم دستشو شل کرد
خیلی درد داشت و نمیتونست منکر این موضوع بشه
جیمین به نرمی مچش رو توی دستش گرفت با دقت و آرومی باند رو دور دستش تاب داد
سرش پایین و نگاهش به باند بود و نفس های گرمش به صورت ات برخورد میکرد
ات ناخواسته به لباش خیره شد که با حرف جیمین به خودش اومد
-خیلی داری؟؟
ات اروم سرشو تکون داد و نگاهشو سمت باند کشید ، فضا براش واقعا سنگین شده بود
جیمین برای آخرین بار باند رو دور دستش چرخوند و گره زد
وقتی از مین جه شنید که ات آسیب دیده و باهاش بحثش شده نمیدونست چجوری خودشو پیشش رسوند
-ممنونم
ات زیر لب تشکر کرد و با دست دیگش مچش رو به آرومی نگهش داشت و سرشو پایین انداخت
هنوزم جیمین همونقدر بهش نزدیک بود
جیمین دستشو سمت تارهای موهاش برد و ...
اینا تار های ابریشم بودند؟
بدون اینکه دست خودش باشه نوازشش کرد و فاصلش رو کمتر کرد
اون لحظه به وضوع میشد صدای ضربان قلب ات رو شنید
جیمین همونطور که دستشو به موهای ات میکشید سرشو کنار گوش ات برد و با صدای بم شدش لب زد:
-دیگه .... نبینم به خودت صدمه بزنی
سرش رو کج کرد و خودش رو بیشتر بهش نزدیک کرد
-صدمه دیدن تو مساوی با عصبی شدن من پس بهتره مراقب خودت باشی
به ارومی ازش جدا شد و قفل در رو باز کرد
ات در حالی که گر گرفته بود کم کم از در فاصله گرفت و جیمین از اتاق بیرون رفت تا اون راحت باشه
...
-سه روز دیگه کریسمسه و مدرسه تقریبا خالی میشه ، ایده ای نداری؟
ات با سوال مین جه در حالی کی دستاش زیر سرش بود و دراز کشیده بود به به سمتش برگشت
-هوم!؟ببخشید حواسم نبود چی گفتی!؟
مین جه چشم غره ای بهش رفت و در حالی که روی تخت خودش دراز کشیده بود ، نشست و بیخیال اینکه جدیدا ات همش ذهنش مشغول بود و حواسش پرت بود شد
-میگم سه روز دیگه رسما اینجا تنها میشیم .. تو که حوصله خونه رفتن رو نداری ، منم علاقه ای به دیدن قیافه جیمین
خب اینجا فسیل میشیم
-جیمین میره خونه؟
-میخواستی نره؟
ات اخمی کرد و کوسن بغل دستش رو با یه نشونه گیری عالی پرت کرد و درست تو صورت مین جه خورد
-الان چه غلطی...
ات با دیدن قیافه مین جه زد زیر خنده و پا به فرار گذاشت
مین جه بالشتش رو برداشت و به قصد جونش دنبالش افتاد
-ات فقط دستم بهت نرسهه
ات در حالی که میدویید ریز خندید و به سرعتش اضافه کرد
...
-ااااخخخخ ، هوف هقققق
-ببین خودت خواستی ، تقصیر من نبود
-سر خوردن من تو راهرو تقصیر تو نبود؟؟ اخخخخ دستمممم
-اگه کوسن رو ... ببینم اصلا چرا انقدر الکی رو جیمین حساس شدی؟ چرا هر وقت اسمشو میارم ...
-مین جه خفههه شووو
مین جه ساکت شد و با شوک نگاهش کرد
ات از حرف خودش جا خورد و پشیمون شد و مین جه؟
اون چه گناهی داشت؟
ساکت بهش خیره شد و بلاخره نگاهشو گرفت و از جاش بلند شد
-باشه.
اون آدم حساسی بود ، حقش نبود که باهاش بدرفتاری بشه و الان ...
سر هیچی تشر خورد
بازم به هر حال به ات حق میداد به آرومی ازش فاصله گرفت و از اتاق بیرون رفت
-مین...
مین جه در اتاقو محکم بست و ات موند و درد مچش تنها تو اتاق
سرشو به پشتی تخت تکیه داد و چشماشو بست
چقدر که تو این مدت همه چیز عوض شده بود
هیونجین رفته بود ...
رابطش با مین جه بد شده بود ...
جیمین یه وهم و ترس عجیب شده بود ...
چیزی به فارغالتحصیل شدنش نمونده بود و خستگی از پا درش میآورد
دلش برای روزای آروم گذشتش تنگ شده بود ...
بعد چند دقیقه با تقه ای که به در خورد خوشحال شد و در حالی که مچ دردناکشو گرفته بود چشماشو باز کرد و لبخند روی لبش اومد
-مین جه؟؟؟
در باز شد و ...
چرا هر وقت بهش فکر میکرد سر و کلش پیدا میشد؟؟؟
جیمین داخل اتاق شد و در از پشت بست و سمت ات رفت
انگار باندی توی دستش بود
ات با حرکت جیمین به سمتش بلافاصله از جاش بلند شد و خواست از اتاق بیرون بزنه که دست جیمین مقابل بدنش مانعش شد
دستشو به سرعت کنار زد و سمت در رفت ،
دستشو به دستگیره رسوند که جیمین اونو چرخوند و به در کوبوند
مقابلش با فاصله کمی ایستاد و با یه دست کلید رو تو قفل در چرخوند
اینبار بهش اجازه نمیداد که بره
ات با صدای قفل شدن در و نزدیکی جیمین بهش لرزی به تنش افتاد
-لج بازی نکن ، مین جه گفت بدجوری زمین خوردی . فقط دستتو باند پیچی میکنم و میرم باشه!؟
ات چپ چپ نگاهش کرد و یکم دستشو شل کرد
خیلی درد داشت و نمیتونست منکر این موضوع بشه
جیمین به نرمی مچش رو توی دستش گرفت با دقت و آرومی باند رو دور دستش تاب داد
سرش پایین و نگاهش به باند بود و نفس های گرمش به صورت ات برخورد میکرد
ات ناخواسته به لباش خیره شد که با حرف جیمین به خودش اومد
-خیلی داری؟؟
ات اروم سرشو تکون داد و نگاهشو سمت باند کشید ، فضا براش واقعا سنگین شده بود
جیمین برای آخرین بار باند رو دور دستش چرخوند و گره زد
وقتی از مین جه شنید که ات آسیب دیده و باهاش بحثش شده نمیدونست چجوری خودشو پیشش رسوند
-ممنونم
ات زیر لب تشکر کرد و با دست دیگش مچش رو به آرومی نگهش داشت و سرشو پایین انداخت
هنوزم جیمین همونقدر بهش نزدیک بود
جیمین دستشو سمت تارهای موهاش برد و ...
اینا تار های ابریشم بودند؟
بدون اینکه دست خودش باشه نوازشش کرد و فاصلش رو کمتر کرد
اون لحظه به وضوع میشد صدای ضربان قلب ات رو شنید
جیمین همونطور که دستشو به موهای ات میکشید سرشو کنار گوش ات برد و با صدای بم شدش لب زد:
-دیگه .... نبینم به خودت صدمه بزنی
سرش رو کج کرد و خودش رو بیشتر بهش نزدیک کرد
-صدمه دیدن تو مساوی با عصبی شدن من پس بهتره مراقب خودت باشی
به ارومی ازش جدا شد و قفل در رو باز کرد
ات در حالی که گر گرفته بود کم کم از در فاصله گرفت و جیمین از اتاق بیرون رفت تا اون راحت باشه
...
۱۳۱.۵k
۲۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.