اسلاید بعد استایل ات که بهاش بردنش به بازجویی
اسلاید بعد استایل ات که بهاش بردنش به بازجویی
فریب ادامهp24
ویو کوک
چشمامو باز کردم و متوجه زنی شدم که تو بغلم خوابیده حتی بدون نگاه کردن بهش متوجه شدم که ات نیست پس این کیه از جام پا شدم و با یونا مواجه شدم
_ص...صب کن ما چیکار کردیم
*کوک اشکال نداره
_یعنی چی که اشکال نداره من زن دارم الان رسما بهش خیانت کردم(با عربده)
کوک بعد گفتن این حرفش یهو مکس کردو فک کرد
زن؟ خیانت؟ اصلا اون هیولا رو میتونم زن خودم بدونم؟
*اشکال نداره تو مست بودی منم همینطور نخواسته اتفاق افتاده
کوک چیزی نگفت لباساشو پوشید و رفت
ساعت 4 صبح بود که رسید رمز درو زد وارد خونه شد داشت میرفت سمت اتاق که با صدای ات وایساد
_کجا بودی
_چرا بیداری _سوالمو با سوال جواب نده کجا بودی
_تو کلاب میلای _و چرا الان اومدی _مست شدم و ی گوشه بی هوش افتادم یکم پیش که به خودم اومدم پا شدم اومدم
_باش ممنون که راستشو میگی
ات سمت کوک رفت و کونشو بوسید ولی متوجه عطر شیرینی شد که نه متعلق به ات نه کوک و متعلق به یکی دیگس
دوتایی باهم رفتن سمت اتاق کوک لباسشو در اورد تا بره حموم که ات متوجه جای چنگایی پشت کوک شد
_داری میری حموم؟ _اوهوم _منم میام
دوتاشون رفتن حموم و تو وان نشستن ات تو بغل کوک نشسته بود کوکم داشت با موهای ات بازی میکرد دوتاشونم زهنشون درگیر بود
_کوک _جونم _در هدی دوسم داری که بهم خیانت نکنی و منو جوری که هستم قبول کنی مگه نه؟
کوک فک کرد میتونست بفهمه که ات چیزایی فهمیده و بهش شک کرده هر چی نباشه کسی که چند سال نصف کارای باند به اون بزرگی رو انجام میداد فهمیدن این چیزا براش مثل اب خوردن بود کوک با شکی که تو ذهنو قلبو روحو وجودش بود گفت
_اره _خیالم راحت شد میدونم که تو این دنیای کثافت ترو دارم که دوسم داشته باشیو باورم کنی درکم کنی ممنونم عشقم کوک سر ات رو بوسید و از توی شیشه جلوییش به ات و خودش زل زد
ویو ساعت 8 صبح
زنگ در به شدت داشت می خورد ات رفت درو باز کرد که با چنتا مامور مواجه شد
*خانوم لی ات
_بله خودمم *شما بهجرم قتل مامور شیون چا وو بازداشتید _صب کن چی داری میگی قتل
به دستای ات دسبند زدن بردنش توی ماشین کوکی که همه چیزو شنیده بود توجاش خشکش زدهبود شیون به قتل رسیده و امان اینکه ات بکشتش زیاده
کوک به خودش ا. مد پشت سرش راه افتاد به سمت بازداشت گاه
ویو درحال باز جویی از ات
*خب ات شی لطفا باهامون همکاری بکن و همه چیزو بگو _صب کن کتتو بده من سردمه کاراگاه کتشو در اورد و رو شونه ات انداخت ات از جیب کت سیگاری در اورد و بین لباش قرار دادو کاراگاهم روشنش کرد
_مدرکت چیه که نشون میده من کشتمش
کاراگاه عکسی به ات نشون داد که داشت وارد خونش میشد _مدرکت همینه؟ *ا...اره
ات شروع کرد به قهقه زدن گفت
فریب ادامهp24
ویو کوک
چشمامو باز کردم و متوجه زنی شدم که تو بغلم خوابیده حتی بدون نگاه کردن بهش متوجه شدم که ات نیست پس این کیه از جام پا شدم و با یونا مواجه شدم
_ص...صب کن ما چیکار کردیم
*کوک اشکال نداره
_یعنی چی که اشکال نداره من زن دارم الان رسما بهش خیانت کردم(با عربده)
کوک بعد گفتن این حرفش یهو مکس کردو فک کرد
زن؟ خیانت؟ اصلا اون هیولا رو میتونم زن خودم بدونم؟
*اشکال نداره تو مست بودی منم همینطور نخواسته اتفاق افتاده
کوک چیزی نگفت لباساشو پوشید و رفت
ساعت 4 صبح بود که رسید رمز درو زد وارد خونه شد داشت میرفت سمت اتاق که با صدای ات وایساد
_کجا بودی
_چرا بیداری _سوالمو با سوال جواب نده کجا بودی
_تو کلاب میلای _و چرا الان اومدی _مست شدم و ی گوشه بی هوش افتادم یکم پیش که به خودم اومدم پا شدم اومدم
_باش ممنون که راستشو میگی
ات سمت کوک رفت و کونشو بوسید ولی متوجه عطر شیرینی شد که نه متعلق به ات نه کوک و متعلق به یکی دیگس
دوتایی باهم رفتن سمت اتاق کوک لباسشو در اورد تا بره حموم که ات متوجه جای چنگایی پشت کوک شد
_داری میری حموم؟ _اوهوم _منم میام
دوتاشون رفتن حموم و تو وان نشستن ات تو بغل کوک نشسته بود کوکم داشت با موهای ات بازی میکرد دوتاشونم زهنشون درگیر بود
_کوک _جونم _در هدی دوسم داری که بهم خیانت نکنی و منو جوری که هستم قبول کنی مگه نه؟
کوک فک کرد میتونست بفهمه که ات چیزایی فهمیده و بهش شک کرده هر چی نباشه کسی که چند سال نصف کارای باند به اون بزرگی رو انجام میداد فهمیدن این چیزا براش مثل اب خوردن بود کوک با شکی که تو ذهنو قلبو روحو وجودش بود گفت
_اره _خیالم راحت شد میدونم که تو این دنیای کثافت ترو دارم که دوسم داشته باشیو باورم کنی درکم کنی ممنونم عشقم کوک سر ات رو بوسید و از توی شیشه جلوییش به ات و خودش زل زد
ویو ساعت 8 صبح
زنگ در به شدت داشت می خورد ات رفت درو باز کرد که با چنتا مامور مواجه شد
*خانوم لی ات
_بله خودمم *شما بهجرم قتل مامور شیون چا وو بازداشتید _صب کن چی داری میگی قتل
به دستای ات دسبند زدن بردنش توی ماشین کوکی که همه چیزو شنیده بود توجاش خشکش زدهبود شیون به قتل رسیده و امان اینکه ات بکشتش زیاده
کوک به خودش ا. مد پشت سرش راه افتاد به سمت بازداشت گاه
ویو درحال باز جویی از ات
*خب ات شی لطفا باهامون همکاری بکن و همه چیزو بگو _صب کن کتتو بده من سردمه کاراگاه کتشو در اورد و رو شونه ات انداخت ات از جیب کت سیگاری در اورد و بین لباش قرار دادو کاراگاهم روشنش کرد
_مدرکت چیه که نشون میده من کشتمش
کاراگاه عکسی به ات نشون داد که داشت وارد خونش میشد _مدرکت همینه؟ *ا...اره
ات شروع کرد به قهقه زدن گفت
۱.۸k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.