استایل ات برای فرود گاه
استایل ات برای فرود گاه
فریبp25
ویو سه روز بعد
از زبان کوک
_به خاطر اون شب معذرت میخوام
یونا:گفتم که اشکال نداره الان این مهم نیست مهم اینکه اگه ات بفهمه چجوری بهش بگی که ناخواسته بود
_اون زن با درکیه مطمعنم درک میکنه
واقعا درک میکنه یا قراره غوغا به پا کنه؟ اینم یکی از سوالایی که تو ذهن کوک هست
🐥جوونا دارید چه مکنید
🐰جوون؟ دیگه پیر شدیم داداش
میلای:راستی کوک این روزا چقد زیاد میای اینجا
🐰چطور میلای:چند روز پیش اینجا بودی ات رو هم دیدم ولی تنهایی رفت عصبی به نظرم میرسید دعواتون شده
🐰صب کن ات 4 روز پیش اینجا بود میلای:اره نمیدونستی؟
کوک شتی تو دلش گفت و به یونا نگاه کرد یونام اندازه کوک ترسیده بود ولی چیزی نگفتن
🐱به همه ک اینجایید میگم چرا منو به زور کشوندید اینجا راستی ات کجاست
🐰شرکته 🐱این زن واقعا عاشق کار کردنه 🐰همینطوره
حه ری: الان چی وا زنگ زد گفت پاشید بیاید خونمون
🐥وای اره بیاین بریم دلم برا وا جی تنگشده (بچه نامجون دختره)
همه باهم رفتن سمت خونه نامجون
_الو جونم عزیزم _ات داریم میریم خونه نامجون توعم زود بیا _عزیزم من نمیتونم بیام شما برید خیلی کار دارم _باشه زیاد به خودت سخت نگیر
ویو ات
تازگیا چند نفر از طرف سیبل بهم حمله کردن تا بکشنم باید برم فرانسه ی بلیط برای شب گرفتم و رفتم خونه
تا رسیدم یکم استراحت کردم وسایلامو جمع کردن و منتظر کوک موندم
ساعت 12 شب بود که کوک رسید منو که با چمدونا دید قیافش ترسیده شد
_کجا میری
_برا چند روز تو فرانسه کار دارم میرم فرانسه
چمدونمو برداشتم از کنار کوک گذشتم به در که رسیدمکوک دستمو گرفت
_چند روزه یکم سرد نشدیم باهم _اینو باید از خودت بپرسی
و رفتم سوار ماشین شدمو رفتم سمت فرودگاه
ویو کوک
ات راست میگه منم مه سرد شدم شاید چون باورم نمیشه همسرمی قاتل زنجیره ای شایدم ازش ترسیدم نمیدونم ولی واقعا میخوام که اینا ی دروغ باشهو مرگ یهویی شیون اونم بعد حرف زدنمون عادی نیست یکم نشستم ولی نتونستم تحمل کنم
_الو یونا *چی شده این وقت شب زنگ زدی _یونا میتونم بیام پیشت *معلومه ادرس خونمو الان میفرستم
ویو خونه یونا
_رابطم با ات عجیب شده و انگاری که شک کرده بهم
*درک میکنم بهتره زیاد ذهنتو درگیر نکنی (رو شوهر مردم چش داری زنیکه؟؟)
یونا دست کوک رو گرفت و تو چشاش خیره شد
فریبp25
ویو سه روز بعد
از زبان کوک
_به خاطر اون شب معذرت میخوام
یونا:گفتم که اشکال نداره الان این مهم نیست مهم اینکه اگه ات بفهمه چجوری بهش بگی که ناخواسته بود
_اون زن با درکیه مطمعنم درک میکنه
واقعا درک میکنه یا قراره غوغا به پا کنه؟ اینم یکی از سوالایی که تو ذهن کوک هست
🐥جوونا دارید چه مکنید
🐰جوون؟ دیگه پیر شدیم داداش
میلای:راستی کوک این روزا چقد زیاد میای اینجا
🐰چطور میلای:چند روز پیش اینجا بودی ات رو هم دیدم ولی تنهایی رفت عصبی به نظرم میرسید دعواتون شده
🐰صب کن ات 4 روز پیش اینجا بود میلای:اره نمیدونستی؟
کوک شتی تو دلش گفت و به یونا نگاه کرد یونام اندازه کوک ترسیده بود ولی چیزی نگفتن
🐱به همه ک اینجایید میگم چرا منو به زور کشوندید اینجا راستی ات کجاست
🐰شرکته 🐱این زن واقعا عاشق کار کردنه 🐰همینطوره
حه ری: الان چی وا زنگ زد گفت پاشید بیاید خونمون
🐥وای اره بیاین بریم دلم برا وا جی تنگشده (بچه نامجون دختره)
همه باهم رفتن سمت خونه نامجون
_الو جونم عزیزم _ات داریم میریم خونه نامجون توعم زود بیا _عزیزم من نمیتونم بیام شما برید خیلی کار دارم _باشه زیاد به خودت سخت نگیر
ویو ات
تازگیا چند نفر از طرف سیبل بهم حمله کردن تا بکشنم باید برم فرانسه ی بلیط برای شب گرفتم و رفتم خونه
تا رسیدم یکم استراحت کردم وسایلامو جمع کردن و منتظر کوک موندم
ساعت 12 شب بود که کوک رسید منو که با چمدونا دید قیافش ترسیده شد
_کجا میری
_برا چند روز تو فرانسه کار دارم میرم فرانسه
چمدونمو برداشتم از کنار کوک گذشتم به در که رسیدمکوک دستمو گرفت
_چند روزه یکم سرد نشدیم باهم _اینو باید از خودت بپرسی
و رفتم سوار ماشین شدمو رفتم سمت فرودگاه
ویو کوک
ات راست میگه منم مه سرد شدم شاید چون باورم نمیشه همسرمی قاتل زنجیره ای شایدم ازش ترسیدم نمیدونم ولی واقعا میخوام که اینا ی دروغ باشهو مرگ یهویی شیون اونم بعد حرف زدنمون عادی نیست یکم نشستم ولی نتونستم تحمل کنم
_الو یونا *چی شده این وقت شب زنگ زدی _یونا میتونم بیام پیشت *معلومه ادرس خونمو الان میفرستم
ویو خونه یونا
_رابطم با ات عجیب شده و انگاری که شک کرده بهم
*درک میکنم بهتره زیاد ذهنتو درگیر نکنی (رو شوهر مردم چش داری زنیکه؟؟)
یونا دست کوک رو گرفت و تو چشاش خیره شد
۱.۶k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.