عشق هیولا💗 قسمت 6

دید سونیک:تقریبا ۵ روزی میشه که امی به اینجا اومده 🙂ولی امی باید حقیقت رو بدونه 😞
سونیک:الو...شدو اونجایی، آه ...سلام شدو من تورو برای یک مهمونی ۲نفره دعوتت میکنم ،نگو نه باید بیای.ساعت ۸ شب ،آره امروزه، باشه پس تاشب 🙂
سونیک:امی!یک لحظه میای.
امی:سونیک صدام کردی؟
سونیک:او...آره ،امی من شدو رو برای شام دعوت کردم و ازت میخوام که تو هم توی مهمونی باشی 🙂
امی:ب...باشه 🙂
سونیک:خوبه ،پس برو آماده شو.
امی :چشم 🙂
دید امی:رفتم تو اوتاقم و درو بستم .و با خودم گفتم:عیب نداره،چیزی نمیشه. تو دیگه تنها نیستی 😥
دید سونیک:دیدم شدو اومد تو .
سونیک:سلام شدو ،بیا اینجا بشین 🙂
شدو:سلام😒
سونیک:آآااا...😧
دید سونیک:منو و شدو گرم حرف زدن بودیم، که یهو امی اومد تو......
شدو:ها!....امی!چ...چقدر زیبا شده.
دید امی:روبه شدو شدم،و گفتم:
امی:سلام😐
شدو:سلام😐
دید سونیک:یک ساعت گذشته، دیگه باید بگم
سونیک:خوب،شدو تو به امی گفتی که پادشاه هیولا ها هستی؟
امی:ها!
شدو:😡
سونیک:نمیگی، باشه خودم میگم. امی اون تو رو ولکرد چون میخواست جات تو جهنم نباشه 😠
شدو:سونیک😡
امی:این راسته؟😰
شدو:امی من می خواستم بهت بگم ولی ....
امی:نه
شدو:ها!
امی:اگه می خواستی بگی خیلی زودتر میگفتی 😢اصلا به من فکر کردی؟ میدونی من تو این مدتی که تو نبودی من چقدر گریه کردم؟نه معلومه نمیدونی، فقط سونیک اینو میدونه 😭بعد من از اونجارفتم ،یعنی از قلعه بیرون رفتم رفتم دم پرت گاه و می خواستم خودمو پرت کنم😭
شدو :امی، نه!
دید شدو:دیگه وای نستادم رفتم دمبالش 😥

این داستان ادامه دارد.......
دیدگاه ها (۰)

عشق هیولا 💗قسمت 7

عشق دیوانه💞

عشق هیولا 💗قسمت 5

عشق هیولا💗 قسمت 4

تحت تعقیب

ستارگان جادویی

ادامه پارت پنجسونیک: اوکی پس بیاد بریم... برگشتیم و از امی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط