{ در روزه ازدواج جدید }
{ در روزه ازدواج جدید }
پارت ۲۰
دوستت جیمین هم اینجاست
ات صدا اش رو عوض کرد و با مریض حال گفت
ات : آره بیایین
هوسوک نگران وارده اوتاق شد و جیمین هم پشته سر اش وارده اوتاق شد ...
هوسوک نگران وارده اوتاق شد و جیمین هم پشته سر اش وارده اوتاق شد مردمک چشم هایه جیمین به سمته ات بود و فقد با نگرانی به ات نگاهی میکرد رفت روبه رویه تخت ایستاد
هوسوک : آبجی جون میتونی بلند شی دوستت جیمین اومده
ات نیم نگاهی به جیمین دوخت
ات : چرا اومدی
جیمین نگاهی به هوسوک کرد و گفت
جیمین: میشه برام آب بیارین آخه تشنمه
هوسوک از مهربونی لبخندی زد و از اوتاق خارج شد و هالا این دو نفر تو اوتاق تنها بودن جیمین سمته ات رفت و روبه روی اش رویه تخت نشست
جیمین: خوبی
ات رویه تخت نشست و با بی حالی گفت
ات : آره خوبم راستی چرا اومدی
جیمین نگاهش رو سمته زمین دوخت
جیمین : دو روزه که نرفتی مدرسه منم ....
ات : منم چی ها
جیمین شک شد بود و میخواست حرف بزنه اما نمیتونست از کجا شروع کنه
جیمین : چرا فرصت حرف زدن رو نمیدی
آخر حرف اش عصبی شد
ات با پر رویی به یه سمت خیره شد
ات : می شنوم اما زود باش
جیمین مچ هر دو دست ات رو گرفت و هولش داد سمته تخت و رویه ات خی* مه زد ات چشم هایش درشت شده بودن و شک شده بود با صدایه آروم گفت
ات: جیمین جیمین چیکار میکنی
جیمین : کاری نمیکنم هالا تو بگو ببینم دوسم داری ؟
ات ترسیده بود از اینکه هوسوک الان بیاد برایه همین زود گفت
ات : جیمین اره دوست دارم اما از روم بلند شو اگه کسی بیاد چی
جیمین صورت اش رو نزدیک صورت ات کرد و همان دقیقه صدایه دست گیره در به گوشش خورد و زود از رویه دختره بلند شد هوسوک وارده اوتاق شد و لیوان رو دسته جیمین داد
جیمین : ممنونم
هوسوک : من کار دارم بعدا میبینمتون
هوسوک با عجله زود از اوتاق خارج شد ات عصبی به جیمین نگاه میکرد جیمین نگاهش رو از هوسوک گرفت و سمته ات دوخت
جیمین : چیه چرا اینجوری نگاهم میکنی
ات : چرا همچین کاری کردی
جیمین : خوب مگه چیه بینه زوج ها این اتفاقا طبیعیه
ات تک خندیی کرد و گفت
ات : چه زوجی چی میگی اوف جیمین از اوتاقم برو بیرون
جیمین از رویه تخت بلند شد و لب هایش رو نزدیک گوشه ات کرد
جیمین: اگه فردا خودتو خوشگل کنی دیگه دوست دوخترمی اما اگه نیامدی یا خودتو خوشگل نکردی مطمئنم که دیگه دوسم نداری
ات نشسته بود وقتی جیمین حرف هایش تموم شو از اوتاقم خارج شد ات شکه نشسته بود
ات : یعنی اونم دوسم داره یا الکی میگه ایی خدا من چیکار کنم خوب امتحان که ضرر نداره
》》》》》》》》》》》》》》
صبح با ذوق و شوق سمته حمام رفت و بعد از دوش گرفتن لباسش رو پوشید و سمته سالون رفت
با صدایه پدر اش خنده بر لب اش اومد
یونگی : دخترم چه خوشگل شده
ات خندیی کرد و سمته پدرش رفت و از پشت دست هایش رو دوره شانه های پدرش حلقه کرد
پدرش مشغول خوردن صبحونه بود
ات : بابایی جونم
یونگی : دختر خوشگل من امروز چقدر خوشحاله
ات : خوب معلومه که خوشحالم چون پدری مصله شیر دارم
برادرش ...
پارت ۲۰
دوستت جیمین هم اینجاست
ات صدا اش رو عوض کرد و با مریض حال گفت
ات : آره بیایین
هوسوک نگران وارده اوتاق شد و جیمین هم پشته سر اش وارده اوتاق شد ...
هوسوک نگران وارده اوتاق شد و جیمین هم پشته سر اش وارده اوتاق شد مردمک چشم هایه جیمین به سمته ات بود و فقد با نگرانی به ات نگاهی میکرد رفت روبه رویه تخت ایستاد
هوسوک : آبجی جون میتونی بلند شی دوستت جیمین اومده
ات نیم نگاهی به جیمین دوخت
ات : چرا اومدی
جیمین نگاهی به هوسوک کرد و گفت
جیمین: میشه برام آب بیارین آخه تشنمه
هوسوک از مهربونی لبخندی زد و از اوتاق خارج شد و هالا این دو نفر تو اوتاق تنها بودن جیمین سمته ات رفت و روبه روی اش رویه تخت نشست
جیمین: خوبی
ات رویه تخت نشست و با بی حالی گفت
ات : آره خوبم راستی چرا اومدی
جیمین نگاهش رو سمته زمین دوخت
جیمین : دو روزه که نرفتی مدرسه منم ....
ات : منم چی ها
جیمین شک شد بود و میخواست حرف بزنه اما نمیتونست از کجا شروع کنه
جیمین : چرا فرصت حرف زدن رو نمیدی
آخر حرف اش عصبی شد
ات با پر رویی به یه سمت خیره شد
ات : می شنوم اما زود باش
جیمین مچ هر دو دست ات رو گرفت و هولش داد سمته تخت و رویه ات خی* مه زد ات چشم هایش درشت شده بودن و شک شده بود با صدایه آروم گفت
ات: جیمین جیمین چیکار میکنی
جیمین : کاری نمیکنم هالا تو بگو ببینم دوسم داری ؟
ات ترسیده بود از اینکه هوسوک الان بیاد برایه همین زود گفت
ات : جیمین اره دوست دارم اما از روم بلند شو اگه کسی بیاد چی
جیمین صورت اش رو نزدیک صورت ات کرد و همان دقیقه صدایه دست گیره در به گوشش خورد و زود از رویه دختره بلند شد هوسوک وارده اوتاق شد و لیوان رو دسته جیمین داد
جیمین : ممنونم
هوسوک : من کار دارم بعدا میبینمتون
هوسوک با عجله زود از اوتاق خارج شد ات عصبی به جیمین نگاه میکرد جیمین نگاهش رو از هوسوک گرفت و سمته ات دوخت
جیمین : چیه چرا اینجوری نگاهم میکنی
ات : چرا همچین کاری کردی
جیمین : خوب مگه چیه بینه زوج ها این اتفاقا طبیعیه
ات تک خندیی کرد و گفت
ات : چه زوجی چی میگی اوف جیمین از اوتاقم برو بیرون
جیمین از رویه تخت بلند شد و لب هایش رو نزدیک گوشه ات کرد
جیمین: اگه فردا خودتو خوشگل کنی دیگه دوست دوخترمی اما اگه نیامدی یا خودتو خوشگل نکردی مطمئنم که دیگه دوسم نداری
ات نشسته بود وقتی جیمین حرف هایش تموم شو از اوتاقم خارج شد ات شکه نشسته بود
ات : یعنی اونم دوسم داره یا الکی میگه ایی خدا من چیکار کنم خوب امتحان که ضرر نداره
》》》》》》》》》》》》》》
صبح با ذوق و شوق سمته حمام رفت و بعد از دوش گرفتن لباسش رو پوشید و سمته سالون رفت
با صدایه پدر اش خنده بر لب اش اومد
یونگی : دخترم چه خوشگل شده
ات خندیی کرد و سمته پدرش رفت و از پشت دست هایش رو دوره شانه های پدرش حلقه کرد
پدرش مشغول خوردن صبحونه بود
ات : بابایی جونم
یونگی : دختر خوشگل من امروز چقدر خوشحاله
ات : خوب معلومه که خوشحالم چون پدری مصله شیر دارم
برادرش ...
۵.۶k
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.