پارت ۱۸
پارت ۱۸
مامان:جون هی کی میخوای بری امروز یا فردا فردا کع ما میریم بهتره امشب بری
جون هی:مامان بزار از باشگاه برگردم بعد درمورد اون حرف می زنیم
مامان باشه ای گفت من تز خونه زدم بیرون باید هر وقت که برگشتم میرفتم هنوز اون زیاد مهم نیس اونم صبح میره منم میرم پس زیاد باهم روبه رو نمیشیم اینش خوبه نکنه اتاق اضافه نداشته باش یه جا بخوابیم درسته واسم فرق نمیکنه ولی با اینجور خوابیدن من میترسم بچه ناکار بچه نتونه دیگه بچه دار شه اه این چه فکرای من میکنم اخه احمق یکی نیس بگه اون وقت خاله اینا کجا میخوابیدن تو همین فکرا بودم که رسیدم باشگاه خوبه هنوز نصف روزم اینجا میگذره
جون هی:مامان میخوان فردا برم نظرم عوض شد فردا که شما رفتین یه راس میرم اونجا
مامان:باشه فقط مواظب خودت باش خوب
جون هی:مامان بچه نیستم هاا
مامان:ولی واسه من بچه ای بشین سر جات شامتو بخور
(فردا)
داشتیم میرفتیم فرودگاه قرار بود جانگ کوک خاله اینارو بیاره همه وسایلاشنو جمع کرده بودن منم که قرار بود از اونجا برم خونه جانگ کوک پش منم وسایلامو برداشتم
مامان:بازم نمیگرم ها مواظب خودت باش
جون هی:به خدا مواظبم شما مواظب خودتون باشین
جو هان:آبجی دلم برات تنگ میشه
جون هی:خوبه خوبه خودتو جمع کن کشی نگا کنه میگه انگار قرار نیس هم دیگرو ببینیم
بعد بغلش کردم و گفتم:مواظب خودت باش خوب غذا بخور و درسانو خوب بخون منم بعضی وقتا میام بهت سر بزنم خوب
بعد خدافظی منو جانگ کوک موندیم
جانگ کوک:خوب الان میای خونه من
جون هی :میخوای نیام مگه خونه ای دارم که برم
جانگ کوک:خیلی خوب چرا میزنی بیا بریم
خواستم یه چیزی یگم که رفتیم بیرون و هر کس سوار ماشین خودش شد و رفت منم داشتم دنبال جانگ کوک میرفتم فقط داشتم خدا خدا میکردم جای دوری نباشه وگرنه چطوری قرار بود برم باشگاه انگار من داشتم با دیوار حرف میزدم خونش درست جای بود که نه خونه های دیگه ای بود نه به باشگاهم نزدیک بلکه خیلیم دور بود الان باید چه گوهی میخودم من کی میره این همه راهو ای خدا نمیشه من نیام اینجا با توقف از ماشین پیاده شدم
جون هی:میخواستی روی کوه میساختی خونه رو من الان چطوری برم باشگاه این همه راهو هوم؟
جانگ کوک:اونش دیگه به تو مربوطه من خودمم زیاد خونم نزدیک باشگاه نیس خود دانی
مرتیکه عوضی یعنی میخواستم همه موهاشو دونه دونه بکنم اونم عذاب بکشه ولی چاره ای نبود باید قبول میکردم
مامان:جون هی کی میخوای بری امروز یا فردا فردا کع ما میریم بهتره امشب بری
جون هی:مامان بزار از باشگاه برگردم بعد درمورد اون حرف می زنیم
مامان باشه ای گفت من تز خونه زدم بیرون باید هر وقت که برگشتم میرفتم هنوز اون زیاد مهم نیس اونم صبح میره منم میرم پس زیاد باهم روبه رو نمیشیم اینش خوبه نکنه اتاق اضافه نداشته باش یه جا بخوابیم درسته واسم فرق نمیکنه ولی با اینجور خوابیدن من میترسم بچه ناکار بچه نتونه دیگه بچه دار شه اه این چه فکرای من میکنم اخه احمق یکی نیس بگه اون وقت خاله اینا کجا میخوابیدن تو همین فکرا بودم که رسیدم باشگاه خوبه هنوز نصف روزم اینجا میگذره
جون هی:مامان میخوان فردا برم نظرم عوض شد فردا که شما رفتین یه راس میرم اونجا
مامان:باشه فقط مواظب خودت باش خوب
جون هی:مامان بچه نیستم هاا
مامان:ولی واسه من بچه ای بشین سر جات شامتو بخور
(فردا)
داشتیم میرفتیم فرودگاه قرار بود جانگ کوک خاله اینارو بیاره همه وسایلاشنو جمع کرده بودن منم که قرار بود از اونجا برم خونه جانگ کوک پش منم وسایلامو برداشتم
مامان:بازم نمیگرم ها مواظب خودت باش
جون هی:به خدا مواظبم شما مواظب خودتون باشین
جو هان:آبجی دلم برات تنگ میشه
جون هی:خوبه خوبه خودتو جمع کن کشی نگا کنه میگه انگار قرار نیس هم دیگرو ببینیم
بعد بغلش کردم و گفتم:مواظب خودت باش خوب غذا بخور و درسانو خوب بخون منم بعضی وقتا میام بهت سر بزنم خوب
بعد خدافظی منو جانگ کوک موندیم
جانگ کوک:خوب الان میای خونه من
جون هی :میخوای نیام مگه خونه ای دارم که برم
جانگ کوک:خیلی خوب چرا میزنی بیا بریم
خواستم یه چیزی یگم که رفتیم بیرون و هر کس سوار ماشین خودش شد و رفت منم داشتم دنبال جانگ کوک میرفتم فقط داشتم خدا خدا میکردم جای دوری نباشه وگرنه چطوری قرار بود برم باشگاه انگار من داشتم با دیوار حرف میزدم خونش درست جای بود که نه خونه های دیگه ای بود نه به باشگاهم نزدیک بلکه خیلیم دور بود الان باید چه گوهی میخودم من کی میره این همه راهو ای خدا نمیشه من نیام اینجا با توقف از ماشین پیاده شدم
جون هی:میخواستی روی کوه میساختی خونه رو من الان چطوری برم باشگاه این همه راهو هوم؟
جانگ کوک:اونش دیگه به تو مربوطه من خودمم زیاد خونم نزدیک باشگاه نیس خود دانی
مرتیکه عوضی یعنی میخواستم همه موهاشو دونه دونه بکنم اونم عذاب بکشه ولی چاره ای نبود باید قبول میکردم
۸.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.