پارت ۱۹
پارت ۱۹
رفتیم خونه داخل خونه خیلی ساده و شیک بود
جون هی:خوب اتاق من کجاست
جانگ کوک:نمیدونم سه تا اوتاق هس هر کدومو میخوای بردار
بعدش رفت منم رفت اتاق هارو دونه نگا کردم همه شون شبیه هم بود رنگ کرمی و قهوای اوفففف من هیچ کدونو دوس ندارم رفتم بیرون اتاق
رفتم طرف اتاق جانگ کوک و بدون در زدن رفتم تو همین جور که داشتم حرف میزدم درد باز کردم
جون هی:میگم جانگ کوک یه مدل اتاق دیگ.....
که باد دیدن صحنه رو بروم حرفم یادم رفت جون عجب بدنی داشت همون جور داشتم بر و بر نگاهش میکردم
جانگ کوک:چیه حرفتو بزن
ولی من همون جوری داشتم نگاهش میکردم
جانگ کوک:چیههههه انقدر خوش هیکلم میخوای دستتو بزنی
منم بدون هیچ حرفی گفتم:اره
بعدش به خودم امدم دیدم داره میاد سمتم
جون هی:چرا داری میای سمت من
جانگ کوک:مگه نگفتی میخوای دست بزنی
جون هی:چییییییی
دیدم بدون اینکه به حرفم گوش کنه داره میاد سمتم منم سریع از اتاق خارج شدم و درو بستم و سریع رفتم تو یکی از اتاق ها واییییی ولی عجب بدنی داشت معلوم نیس چقدر وقت گذاشته تا اینجوری بکنه بدنشو
واییی دارم به چی فکر میکنم باید زود بخوابم راهم دوره تا برسم اونجا اخه مگه خونه نبود امدن اینجا زندگی میکنن
(صبح)
صبح صدای الارم گوشی بلند شدم اییی من میخواستم بخوابم نمیشه امروز نرم به ساعت یه نگاهی کردم وقعا ساعت ۶ بود من ساعت ۸ میرفتم باشگاه الان دوساعت راحه وای خدا قراره چقدر اینجوری بگزره
رفتم دستشوئی و کارامو کردم ورفتم
لباسامو عوض کردم و صبحونه رو حاضر کردم و داشتم میخوردم که جانگ کوک و دیدم با بالاتنه لخت داره منو نگا میکنه معلوم بود تازه از خواب بیدار شدو مغزش هنوز لود نشده سرمو انداختم پایین و لقمه گرفتم و داشتم میخوردم که گفتم: برو لباساتو عوضکن با یه چیزی بخور من دارم میرم تو هم هروقت تموم شدی اینجارو جمع کن
بعدش بلند شدم دیدم هنوز اونجوری مونه
جون هی:جانگ کوک الو کجایییییی (باصدای بلند)کوکککککککک
به خودش امدو همون جور با صدای بلند گفت:چیهههه داد میزنی
جون هی :واقعا که اینجارو جگع کنی ها یادت نره بعدش رفتم
امروز یه ساعت دیرتر از باشگاه در امدیدم واقعا دلم میخواست برم دریا و غروب وببینم ولی میترسیدم دیر بریم شارژ گوشیمم کم بود گوه تو این شانس ولی واقعا دلم میخواست برم پس پیش به سوی دریا
وقتی رسیدم ساعت ۶ بود رفتم لبه دریا و دستمو زدن به اب یکم بازی کردم ورفتم نشستم تا غروب و ببینم گوشیمو باز کردم تا به جانگ کوک پیام بدم دیر میام هیچی نباشه هم خونه که هستیم ولی شارژ گوشیم همراهیم نکرد لعنتی ساعتم ۸ بود رفتم یه شام خوردم که شد ۹.۳۰ دو سه ساعتم راهم بود پس دیر میرسیدم شمارشم حفظ نبودم رفتم شام خوردم و سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه
رفتیم خونه داخل خونه خیلی ساده و شیک بود
جون هی:خوب اتاق من کجاست
جانگ کوک:نمیدونم سه تا اوتاق هس هر کدومو میخوای بردار
بعدش رفت منم رفت اتاق هارو دونه نگا کردم همه شون شبیه هم بود رنگ کرمی و قهوای اوفففف من هیچ کدونو دوس ندارم رفتم بیرون اتاق
رفتم طرف اتاق جانگ کوک و بدون در زدن رفتم تو همین جور که داشتم حرف میزدم درد باز کردم
جون هی:میگم جانگ کوک یه مدل اتاق دیگ.....
که باد دیدن صحنه رو بروم حرفم یادم رفت جون عجب بدنی داشت همون جور داشتم بر و بر نگاهش میکردم
جانگ کوک:چیه حرفتو بزن
ولی من همون جوری داشتم نگاهش میکردم
جانگ کوک:چیههههه انقدر خوش هیکلم میخوای دستتو بزنی
منم بدون هیچ حرفی گفتم:اره
بعدش به خودم امدم دیدم داره میاد سمتم
جون هی:چرا داری میای سمت من
جانگ کوک:مگه نگفتی میخوای دست بزنی
جون هی:چییییییی
دیدم بدون اینکه به حرفم گوش کنه داره میاد سمتم منم سریع از اتاق خارج شدم و درو بستم و سریع رفتم تو یکی از اتاق ها واییییی ولی عجب بدنی داشت معلوم نیس چقدر وقت گذاشته تا اینجوری بکنه بدنشو
واییی دارم به چی فکر میکنم باید زود بخوابم راهم دوره تا برسم اونجا اخه مگه خونه نبود امدن اینجا زندگی میکنن
(صبح)
صبح صدای الارم گوشی بلند شدم اییی من میخواستم بخوابم نمیشه امروز نرم به ساعت یه نگاهی کردم وقعا ساعت ۶ بود من ساعت ۸ میرفتم باشگاه الان دوساعت راحه وای خدا قراره چقدر اینجوری بگزره
رفتم دستشوئی و کارامو کردم ورفتم
لباسامو عوض کردم و صبحونه رو حاضر کردم و داشتم میخوردم که جانگ کوک و دیدم با بالاتنه لخت داره منو نگا میکنه معلوم بود تازه از خواب بیدار شدو مغزش هنوز لود نشده سرمو انداختم پایین و لقمه گرفتم و داشتم میخوردم که گفتم: برو لباساتو عوضکن با یه چیزی بخور من دارم میرم تو هم هروقت تموم شدی اینجارو جمع کن
بعدش بلند شدم دیدم هنوز اونجوری مونه
جون هی:جانگ کوک الو کجایییییی (باصدای بلند)کوکککککککک
به خودش امدو همون جور با صدای بلند گفت:چیهههه داد میزنی
جون هی :واقعا که اینجارو جگع کنی ها یادت نره بعدش رفتم
امروز یه ساعت دیرتر از باشگاه در امدیدم واقعا دلم میخواست برم دریا و غروب وببینم ولی میترسیدم دیر بریم شارژ گوشیمم کم بود گوه تو این شانس ولی واقعا دلم میخواست برم پس پیش به سوی دریا
وقتی رسیدم ساعت ۶ بود رفتم لبه دریا و دستمو زدن به اب یکم بازی کردم ورفتم نشستم تا غروب و ببینم گوشیمو باز کردم تا به جانگ کوک پیام بدم دیر میام هیچی نباشه هم خونه که هستیم ولی شارژ گوشیم همراهیم نکرد لعنتی ساعتم ۸ بود رفتم یه شام خوردم که شد ۹.۳۰ دو سه ساعتم راهم بود پس دیر میرسیدم شمارشم حفظ نبودم رفتم شام خوردم و سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه
۶.۸k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.