پارت صدو پنجاه و نه....
#پارت صدو پنجاه و نه....
#کارن...
رفتم اشپز خونه و ماگ قهوه ای واسه خودم درست کردم و برداشتم بردم با خودم اتاقم ...
وارد اتاق که شدم جانان روی تخت خواب بود ....
کنارش نشستم و تکیه دادم به تاج تخت و زل زدم بهش ....
موهای بلندش دورش ریخته بود و کمی از اوند روی صورتش رو پوشونده بود دست بردم سمت صورتش و موهای روی صورتش رو کنار زدم به صورت معصومش نگاه کردم این قدر خسته بود از کارای امشبش که میشه گفت الان بی هوش بود ...
کنارش اون ارامشی رو که بعد اون اتفاق دیگه خبری ازش نبود رو به دست میارم...
داشتم به دیوونه بازی هاش فکر میکرد که قلتی زد و من بغل گرفت و صورتش رو توی شکمم پنهون کرد ...
به این استایلش لبخندی زدم و دست توی موهاش کردم و شروع کردم بازی با هاشون و کم کم از قهوم خوردم بعد از کمی نشستن کنارش دراز کشیدم و تو بغل گرفتمش نمی دونم چقدر عطر موهاش رو نفس کشیدم که خوابم برد...
#جانان...
با صدای گوشی کارن از خواب بیدار شدم ...
کمی خودم رو از بغل کارن بیرون کشیدم و خم شدم به طرف پا تختی کنار کارن و گوشی رو نگاهی کردم کامین بود...
من: سلام کامین چیه کاری داشتی...
کامین: بیا تازه میگه کاری داشتی پاشین بابا لنگ ظهر به اون کارن بگو خیر سرت تو داداش دامادی هنوز واسه خودت خوابیدی اصلا خودش کجاست خیر سرش میخواست با من بیا چند تا از کارا رو انجام بدیم...
من: اوه دادش من یه نفس بکش نا کام از دنیا میریا باشه الان بیدارش میکنم ....
بابای شاه دوماد....
اومدم برگردم سر جام که با چشمای باز کارن روبه رو شدم...
هول کردم و نمیدونم چی شد یهو تعادلم رو از دست دادم و افتادم روش...
اومدم سریع بلند شم که دستش رو دورم حلقه کرد و گفت:
کجا جوجه بودی حالا...
من: ولم کن بابا پاشو دیرمون شد خیر سرت امروز عروسی داداشته ....گفت بهت بگم بیای کمکش چند تا کار هست باید انجام بدی...
کارن: اونو ول کن کارایی رو که میگه انجام دادم ...
کم تر وول بخور میخوام کمی بخوابم...
من: اوه اقا ولم کن دیرم شده تو کار نداری من باید برم خیر سرم ارایشگاه...
کارن: وول نخور فقط پنج دقیقه تورو خدا ..خودم بعد میبرمت ....
دلم واسش سوخت و اروم گرفتم یه 10دقیقه گذشت ولی اقا اصلا انگار نه انگار حوصلم سر رفته بود دوباره شروع کردم به وول خوردن....
کارن: اه جانان میمیری دو دقیقه اروم بگیری...
من: کارن بابا10دقیقه هست منو گرفتی حوصلم سر رفته ...اصلا بابا دستشویی دارم...
کارن پوفی کرد و ولم کرد مثل تیر که از چله رها شده رفتم سمت سرویس اتاق...
بعد از تموم شدن کارم اومدم بیرون که کارن رو دیدم که داره شلوارش رو بالا میکشه ...
سریع برگشتم و روم رو کردم سمت دیوار...
من: این چه طرز خوب خجالت هم خوب چیزیه...من نمیدونم داشتن حیا تقسیم میکردن تو کجا بودی...
کارن: واسه چی باید از زنم خجالت بکشم ها...
#کارن...
رفتم اشپز خونه و ماگ قهوه ای واسه خودم درست کردم و برداشتم بردم با خودم اتاقم ...
وارد اتاق که شدم جانان روی تخت خواب بود ....
کنارش نشستم و تکیه دادم به تاج تخت و زل زدم بهش ....
موهای بلندش دورش ریخته بود و کمی از اوند روی صورتش رو پوشونده بود دست بردم سمت صورتش و موهای روی صورتش رو کنار زدم به صورت معصومش نگاه کردم این قدر خسته بود از کارای امشبش که میشه گفت الان بی هوش بود ...
کنارش اون ارامشی رو که بعد اون اتفاق دیگه خبری ازش نبود رو به دست میارم...
داشتم به دیوونه بازی هاش فکر میکرد که قلتی زد و من بغل گرفت و صورتش رو توی شکمم پنهون کرد ...
به این استایلش لبخندی زدم و دست توی موهاش کردم و شروع کردم بازی با هاشون و کم کم از قهوم خوردم بعد از کمی نشستن کنارش دراز کشیدم و تو بغل گرفتمش نمی دونم چقدر عطر موهاش رو نفس کشیدم که خوابم برد...
#جانان...
با صدای گوشی کارن از خواب بیدار شدم ...
کمی خودم رو از بغل کارن بیرون کشیدم و خم شدم به طرف پا تختی کنار کارن و گوشی رو نگاهی کردم کامین بود...
من: سلام کامین چیه کاری داشتی...
کامین: بیا تازه میگه کاری داشتی پاشین بابا لنگ ظهر به اون کارن بگو خیر سرت تو داداش دامادی هنوز واسه خودت خوابیدی اصلا خودش کجاست خیر سرش میخواست با من بیا چند تا از کارا رو انجام بدیم...
من: اوه دادش من یه نفس بکش نا کام از دنیا میریا باشه الان بیدارش میکنم ....
بابای شاه دوماد....
اومدم برگردم سر جام که با چشمای باز کارن روبه رو شدم...
هول کردم و نمیدونم چی شد یهو تعادلم رو از دست دادم و افتادم روش...
اومدم سریع بلند شم که دستش رو دورم حلقه کرد و گفت:
کجا جوجه بودی حالا...
من: ولم کن بابا پاشو دیرمون شد خیر سرت امروز عروسی داداشته ....گفت بهت بگم بیای کمکش چند تا کار هست باید انجام بدی...
کارن: اونو ول کن کارایی رو که میگه انجام دادم ...
کم تر وول بخور میخوام کمی بخوابم...
من: اوه اقا ولم کن دیرم شده تو کار نداری من باید برم خیر سرم ارایشگاه...
کارن: وول نخور فقط پنج دقیقه تورو خدا ..خودم بعد میبرمت ....
دلم واسش سوخت و اروم گرفتم یه 10دقیقه گذشت ولی اقا اصلا انگار نه انگار حوصلم سر رفته بود دوباره شروع کردم به وول خوردن....
کارن: اه جانان میمیری دو دقیقه اروم بگیری...
من: کارن بابا10دقیقه هست منو گرفتی حوصلم سر رفته ...اصلا بابا دستشویی دارم...
کارن پوفی کرد و ولم کرد مثل تیر که از چله رها شده رفتم سمت سرویس اتاق...
بعد از تموم شدن کارم اومدم بیرون که کارن رو دیدم که داره شلوارش رو بالا میکشه ...
سریع برگشتم و روم رو کردم سمت دیوار...
من: این چه طرز خوب خجالت هم خوب چیزیه...من نمیدونم داشتن حیا تقسیم میکردن تو کجا بودی...
کارن: واسه چی باید از زنم خجالت بکشم ها...
۱۳.۹k
۲۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.