(تنفری که تبدیل به عشق شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۴۲
(تنفری که تبدیل به عشق شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۴۲
ویو ا/ت:
روز جشنواری
.....
امروز روز جشنواره هست میسو از اون روز دیگه به شرکتم نیومد
نمیدونم امروز به جشنواره میاد یا نه
هم دلم میخاد بیاد به خاطر شرکت هم دلم نمیخاد بیاد به خاطر اینکه مطمئنم دوباره یه کاری میکنه من حرصم بگیره
هوفف
امروز مامان و باباهم میان به جشنواره
ساعت ۶ بعد ازظهر جشنواره شروع میشه
میونگ و جیمین کاراشونو کرده بودن و مطمئنم عالی انجام میدن
هوسوک هم که احتیاجی به کمک های من نداشت
امروز بقیه بچه ها میان خونه ما برای دوره آخر کارمون
......
دینگ دینگ
ا/ت : مامان درو باز کن
م ا/ت : سلام میونگ چطوری عروس گلم
سلام جیمین
و ....شما
هوسوک : سلام من هوسوک هستم
م ا/ت : سلام چه پسری مودب و خوشگلی
بفرمایید داخل
*همه رو مبل نشستن
جیمین : ....منم منتظرم
م ا/ت : منتظر چچی؟
جیمین : مامانن...از همه تعریف میکنی از من نه
م ا/ت : اوففف...باشه
پسر خوشگلم ببین چه خوشگله هوسوک شی
هوسوک : بله مادر جان
م ا/ت : مادر جان؟
هوسوک : خب ....چی صدا تون کنم
م ا/ت : هر جور راحتی ولی خاله رو بیشتر دوست دارم
...
ا/ت : سلام بچه ها بیاین اتاقم
م ا/ت : خب یه کم بیشتر خودتو برام معرفی کن
ا/ت : مامان من کار دارم باهاشون فقط ۴ ساعت دیگه زمان داریمم
م ا/ت : میونگ . جیمین شما برین الان هوسوک شی هم میاد ....
نگفتی...
ا/ت : مامان
م ا/ت : ا/تت برو دیگه الان میاد
وی هوسوک :
ای خدا این منو میشناسه میدونه یه زمانی میخاستم با دخترش ازدواج کنم
اگه بفهمه من همونم و دخترشو ول کردم اصلا نخاد گذاشت با ا/ت باشم
اما اگه داستان زندگیمو بدونه چی
(همه داستان زندگیشو برای م ا/ت میگه)
هوسوک : اهم ...همش همین بود من مجبور بودم
واقعا متاسفم
م ا/ت : .....
ویو ا/ت:
روز جشنواری
.....
امروز روز جشنواره هست میسو از اون روز دیگه به شرکتم نیومد
نمیدونم امروز به جشنواره میاد یا نه
هم دلم میخاد بیاد به خاطر شرکت هم دلم نمیخاد بیاد به خاطر اینکه مطمئنم دوباره یه کاری میکنه من حرصم بگیره
هوفف
امروز مامان و باباهم میان به جشنواره
ساعت ۶ بعد ازظهر جشنواره شروع میشه
میونگ و جیمین کاراشونو کرده بودن و مطمئنم عالی انجام میدن
هوسوک هم که احتیاجی به کمک های من نداشت
امروز بقیه بچه ها میان خونه ما برای دوره آخر کارمون
......
دینگ دینگ
ا/ت : مامان درو باز کن
م ا/ت : سلام میونگ چطوری عروس گلم
سلام جیمین
و ....شما
هوسوک : سلام من هوسوک هستم
م ا/ت : سلام چه پسری مودب و خوشگلی
بفرمایید داخل
*همه رو مبل نشستن
جیمین : ....منم منتظرم
م ا/ت : منتظر چچی؟
جیمین : مامانن...از همه تعریف میکنی از من نه
م ا/ت : اوففف...باشه
پسر خوشگلم ببین چه خوشگله هوسوک شی
هوسوک : بله مادر جان
م ا/ت : مادر جان؟
هوسوک : خب ....چی صدا تون کنم
م ا/ت : هر جور راحتی ولی خاله رو بیشتر دوست دارم
...
ا/ت : سلام بچه ها بیاین اتاقم
م ا/ت : خب یه کم بیشتر خودتو برام معرفی کن
ا/ت : مامان من کار دارم باهاشون فقط ۴ ساعت دیگه زمان داریمم
م ا/ت : میونگ . جیمین شما برین الان هوسوک شی هم میاد ....
نگفتی...
ا/ت : مامان
م ا/ت : ا/تت برو دیگه الان میاد
وی هوسوک :
ای خدا این منو میشناسه میدونه یه زمانی میخاستم با دخترش ازدواج کنم
اگه بفهمه من همونم و دخترشو ول کردم اصلا نخاد گذاشت با ا/ت باشم
اما اگه داستان زندگیمو بدونه چی
(همه داستان زندگیشو برای م ا/ت میگه)
هوسوک : اهم ...همش همین بود من مجبور بودم
واقعا متاسفم
م ا/ت : .....
۳۵.۸k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.