رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۷
#نور
گوشه حیاط نشسته بودم وبه منظره کوه و جاده که بالامپ های سفیدمعلوم شده بود نگاه میکردم.بچه ها درحال جمع کردن وسایل بودنند قرار بود امروز حرکت کنیم به سمت خونه هامون ناراحت بودم واسه حال کسی که الان شده شاه قلبم....
ناراحت بودم واسه اینکه قرار کم ببینمش....ناراحت بودم که صداشوکه باعث ضربان قلبم میشه روکم بشنم....
ولی این سفر کوتاه باعث شد که...
نگام فقط به ی جفت تیله باشه...نفسم به نفسش بندشه...لبخندم با لبخند اون پهن شه...با نگاه شیطنتش سرخ شه....
باکاراش ضربان قلبم بالابره.....
-نور بیا میخوایم حرکت کنیم.
باشنیدن صدای بارانا به سمتش رفتم،ارسام پشت فرمون نشست و بارانا جلو کمک راننده نشست منم رفت پوشت پیشه آدین سرشو به پشتی صندلی تکیه داده بود و چشماشو بسته بود.قلبم فشرده شددکترگفت بود که بهتره برگردین شاید برای آب و هوا باشه که بدنش کوفتس که نمیتونه حرکت کنع.
با بازشدن چشماش و قفل شدن چشمامون به هم ....
چشماش سرخ شده بود و با مظلومیت نگام میکرد نگران شدم و گفتم:حالت خوبه؟؟
همینطوری نگام میکرداومدجلو.. بازم اومد.. خودمو به سمت درماشین کشیدم...اومد جلو تر..خواستم برم عقب که به در ماشین خوردم...بازم اومدجلو...دستمو اوردم بالا و گڋاشتمش رو صورتم و چشمامو بستم(کارش بچه گونه بود ولی خوب بچم ترسید،(نویسنده))...سرش رو شونم قرارگرفت...نفساش ازشالم ردمیشدوبه گردنم برخورد میکرد....دستموازروصورتم برداشتم و سرموبه سمتش برگردوندم...وآروم گفتم:چیکارمیکنی...سرشو روشونم مثل نوازش میکشید...چشمامو بستم ضربان قلبم دیونه وا میتپید...دست وپاهام بی حس شده بودنند.....
بعد مکثی...گفت:نترس!!..میشه رو پات بخوابم؟؟
سرموبه سمتش برگردوندم...سرهردومون روبه روی هم بود... نوک بینی مون جفت شده بود...فقط به چشمای هم نگاه میکردیم...آب دهنمو با قورت دادم...و با تعجب نگاش میکرد..اونم ی لبخند بی جونی زد...و نوک د.بینیشو رو بینیم مالید...
و سرشوروپام گڋاشت...و پاهاشو رو صندلی ماشین گڋاشت وخوابید...چشماموبستم...وسرموروی پلشت پوشتی صندلی گڋاشتم...وآروم نفسمو به بیرون دادم...
یهوفهمیدم که ما توچه حالتیم سریع به ارسام و بارانا نگاه کردم اصلاحواصشون به مانبودو غرق درحرفای عاشقانشون بودن.
ی نگاه بهش کردم...دلم میخواست دستامو توموهای شبش کنم...دلم میخواست پوست صورتشو نوازش کنم...دلم می خواست نوک بینیشو که به نوک بینیم مالید رو دوباره لمس کنم...دلم میخواست آروم رو همون بینی رو ببوسم...
آهی کشیدم وچشماموبستم،کافیه نباید به اینا فکر کنم اینجوری اگه بشه دیونه میشم.
با حس لمس دستام آروم چشمامو بازکردم،آدین دستمو گرفته بود و انگشتامو لمس میکرد و بعدبوسید،ضربان قلبم بالا رفته بود حس میکردم الان آدین صداشو میشنه و میفهمه که قلبم،وجودم اونو میخواد،اون وستمو بوسید یعنی ممکنه اون منو دوست داشته باشه.آدین هم بغلم کرده...هم گونمو بوسیده...هم دستمو بوسیده...حتا توموقعی که هزیون می گفت اسم منو صدای میکرد....یعنی ممکنه خداجون....
ولی فقط چون بعد از کوه توماشین خوابم برد منو بغل کردوسوار ماشین کرد...حتما"میخواست ازیتم کنه گونمو بوسید اره می خوایت ازیتم کنه چون نگاهش شیطنت داشت....
ولی چرا دستمو بوسید؟؟؟
چراهزیون میگفت اسممو صدا میکرد؟؟؟
خدایا کمکم کن دارم دیونه میشم!!!!
اگه عاشق شی میشع آدم دیونه
عشق فقط به مجنون بودنش کافی نیست....
عشق به دیونه بودنم نیاز داره....
@mahi*-*#
پارت۱۷
#نور
گوشه حیاط نشسته بودم وبه منظره کوه و جاده که بالامپ های سفیدمعلوم شده بود نگاه میکردم.بچه ها درحال جمع کردن وسایل بودنند قرار بود امروز حرکت کنیم به سمت خونه هامون ناراحت بودم واسه حال کسی که الان شده شاه قلبم....
ناراحت بودم واسه اینکه قرار کم ببینمش....ناراحت بودم که صداشوکه باعث ضربان قلبم میشه روکم بشنم....
ولی این سفر کوتاه باعث شد که...
نگام فقط به ی جفت تیله باشه...نفسم به نفسش بندشه...لبخندم با لبخند اون پهن شه...با نگاه شیطنتش سرخ شه....
باکاراش ضربان قلبم بالابره.....
-نور بیا میخوایم حرکت کنیم.
باشنیدن صدای بارانا به سمتش رفتم،ارسام پشت فرمون نشست و بارانا جلو کمک راننده نشست منم رفت پوشت پیشه آدین سرشو به پشتی صندلی تکیه داده بود و چشماشو بسته بود.قلبم فشرده شددکترگفت بود که بهتره برگردین شاید برای آب و هوا باشه که بدنش کوفتس که نمیتونه حرکت کنع.
با بازشدن چشماش و قفل شدن چشمامون به هم ....
چشماش سرخ شده بود و با مظلومیت نگام میکرد نگران شدم و گفتم:حالت خوبه؟؟
همینطوری نگام میکرداومدجلو.. بازم اومد.. خودمو به سمت درماشین کشیدم...اومد جلو تر..خواستم برم عقب که به در ماشین خوردم...بازم اومدجلو...دستمو اوردم بالا و گڋاشتمش رو صورتم و چشمامو بستم(کارش بچه گونه بود ولی خوب بچم ترسید،(نویسنده))...سرش رو شونم قرارگرفت...نفساش ازشالم ردمیشدوبه گردنم برخورد میکرد....دستموازروصورتم برداشتم و سرموبه سمتش برگردوندم...وآروم گفتم:چیکارمیکنی...سرشو روشونم مثل نوازش میکشید...چشمامو بستم ضربان قلبم دیونه وا میتپید...دست وپاهام بی حس شده بودنند.....
بعد مکثی...گفت:نترس!!..میشه رو پات بخوابم؟؟
سرموبه سمتش برگردوندم...سرهردومون روبه روی هم بود... نوک بینی مون جفت شده بود...فقط به چشمای هم نگاه میکردیم...آب دهنمو با قورت دادم...و با تعجب نگاش میکرد..اونم ی لبخند بی جونی زد...و نوک د.بینیشو رو بینیم مالید...
و سرشوروپام گڋاشت...و پاهاشو رو صندلی ماشین گڋاشت وخوابید...چشماموبستم...وسرموروی پلشت پوشتی صندلی گڋاشتم...وآروم نفسمو به بیرون دادم...
یهوفهمیدم که ما توچه حالتیم سریع به ارسام و بارانا نگاه کردم اصلاحواصشون به مانبودو غرق درحرفای عاشقانشون بودن.
ی نگاه بهش کردم...دلم میخواست دستامو توموهای شبش کنم...دلم میخواست پوست صورتشو نوازش کنم...دلم می خواست نوک بینیشو که به نوک بینیم مالید رو دوباره لمس کنم...دلم میخواست آروم رو همون بینی رو ببوسم...
آهی کشیدم وچشماموبستم،کافیه نباید به اینا فکر کنم اینجوری اگه بشه دیونه میشم.
با حس لمس دستام آروم چشمامو بازکردم،آدین دستمو گرفته بود و انگشتامو لمس میکرد و بعدبوسید،ضربان قلبم بالا رفته بود حس میکردم الان آدین صداشو میشنه و میفهمه که قلبم،وجودم اونو میخواد،اون وستمو بوسید یعنی ممکنه اون منو دوست داشته باشه.آدین هم بغلم کرده...هم گونمو بوسیده...هم دستمو بوسیده...حتا توموقعی که هزیون می گفت اسم منو صدای میکرد....یعنی ممکنه خداجون....
ولی فقط چون بعد از کوه توماشین خوابم برد منو بغل کردوسوار ماشین کرد...حتما"میخواست ازیتم کنه گونمو بوسید اره می خوایت ازیتم کنه چون نگاهش شیطنت داشت....
ولی چرا دستمو بوسید؟؟؟
چراهزیون میگفت اسممو صدا میکرد؟؟؟
خدایا کمکم کن دارم دیونه میشم!!!!
اگه عاشق شی میشع آدم دیونه
عشق فقط به مجنون بودنش کافی نیست....
عشق به دیونه بودنم نیاز داره....
@mahi*-*#
۵.۷k
۰۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.