رمان همزاد
رمان همزاد
پارت ۱۹
با دیدن دخترروبه روم متوجه شدم که چقدر دلم براش تنگشده دلم برای نگاه جنگلیش....دلم برای صورت سرخ شدش....دلم برای خنده هاش....دلم برای صدای آرومش...حتا دلم برای ضربان های بی موقع قلبم....
ی شونیزمشکی،شلوارسفید،کفش مشکی،شال سفیدپوشیده بود موهای قهوایش رو کج گرفتع بود چقدر خوشگل شده بود و مثل همیشه بودن آرایش بو وبدون آرایش و نقاشی زیباتربود.
با پدرجون(منظورپدرنور)صحبت می کردیم که صدای خندی آدی و نور بلندشد!!!چی نور؟!؟!
ازخنده صورتش قرمز شده بود موهای جلوش رو صورتش ریخته بودن،ازچشمای سبزش اشک جمع شده بود.
با لبخندنگاش میکردم نه تنها من همه مادرجون(مادرنور)با خوشحالی به دخترش نگاه میکرد نمیدونم ولی حس میکردم مادرجون حالش خوب نیست امشب....
نور آروم سرشوبالااوردوبه همه نگاه کرد وقتی نگاهش به من رسید چشماش ی طوری شد نمی تونستم بخونمشون.
موقع شام شده بود داشتم غذامیخوردم که با حس کردن طمع بادمجون تو دهنم حالت تهوع بهم دست داد به بادمجون حساسیت شدیدی داشتم اگه بخورم نه تنها بهم حالت تهوعدست میده بلکه بعداز تهوع تب میکنم...
هرکاری کردم که جلوی خودموبگیرم تا جلوی سفر آبروم نرع ولی نمی شد دستمو رو دهنم چشماموبستم خواستم نفس عمیق بکشم که یکی از خدمت کاری ویلا دقیقا"ظرف بادمجونو کناد من گذاشت وقتی بوش تو بینیم پیچید...
سریع معذرت خواهی کردم و سمت آشپزحانه رفتم هرچی خوردمو نخوردمو بالا اوردم دیگه هیچ جونی توبدنم نمونده بود همبنطوری بالا میوردم که احساس کردم دستی روی کمرم اومد و اروم نوازش میکرد و آروم میزد....
دست و صورتموشستم برام حوله اورد اصلاجون نداشتم خودموتکون بدم متوجه شدو دستموگرفت و سمت صندلی بردُ نشوند وآروم صورتمو با حوله خشک میکرد....
موهام جلوصورتم ریخت بود با دستش آروم موهاموبالا فرستاد ولی باز اومدپایین ...اخمی کرد و دوباره موهامو بالافرستاد...موهام همون بالا موند لبخندی زد...به چشمام نگاه کردمن همون کارو کردم...خجالت کشید و سرشو انداخت پایین ولی یهو سرشوبلندکردوگفت:
-حالت خوبع؟؟
حالم اصلا"خوب نبودتازه اولش بودوقتی بادمجون میخوردم انگار ی دوره جهنم رو رفتم و برگشتم.
-آدین خوبی عزیزم؟؟
مامان آرزوبود.مادرجون گفت:
-وای عزیزم رنگت مثل گچ شدبیاعزیزم برواتاق نوراستراحتکن
من:ممنونم مادرجون،حالم بهترمیشه.
مادرجون:عزیزم توالان برو استراحت بکن اصلا"یکم دراز بکش حالت که بهترشد بیا پایین..
دراز کشیدم بلشتش بوی عطر موهاش که وقتی توماشین سرمو نزدیک شونش کردم و موهاشو بو کردم همون عطرملایم
صدای در اومد و کسی وارد شد چون چشمام بسته بود آروم پایین تخت نشست و گفت:
-برات چای نبات و لیمو اوردم حالتوبهترمیکنه..
چرا بهم نمیگه آدین؟...چرااسممو صدا نمیکنه؟...چرابااون صدای آروم و دوست داشتنینش اسممُ صدانمی کنه؟...
بلندشدم و بهش نگاه کردم لیوانُبه دستم دادآروم می خوردم.
-برای چی تو حال می خندیدی؟
مظلوم نگام کردوگفت:ببخشیدنباید میخندیدم توجمع
-من گفتم کارت اشتباه بود.
لبخندزدوگفت:نبود؟؟؟
خداجونم این دختر دیونم میکنه با این گاراش آخر...
فقط نگاش کردم گفت:
-آدرینابهم ی فیلم وعکس خنده دارنشون داردبرای همین خندیدم...
-چه فیلمو عکس خنده داری نشونت داد که ازاین به بعد من به تونشون بدم توهم بخندی؟؟
-نمیشه بهت بگم
آروم گفت:دخترونست
-عععع پس دخترونست
سرشوتکون دادبه من نمیگی من که آخر از آدرینا میفهمم
-نگوخودم از آدرینا میپرسم.
-آدرینا بهت نمیگه
-نه پس چیز زیاد خوبی نبودوایسا باید گوشی رو از آدرینابگیرم
-نه نه نگیر،اصلا مگه تو حالت بد نبود.
-چرا موضوع روعوض میکنی!!!
بعدلیوان چای نبات که تا آخرخورده بودمو بالا بردموگفتم:
-چای نبات خوردم حالم بهترشد.
نگام به چشمای سبزش کشیده شد نگاه میکردم به چشماش که صدای آدی اومد که می گفت:
-نوربیا آدی بخوابع حالش بهترمیشه
نورم از خدا خواسته بلندمیشه و به سمت در پرواز میکنه.
#mahi*-*
پارت ۱۹
با دیدن دخترروبه روم متوجه شدم که چقدر دلم براش تنگشده دلم برای نگاه جنگلیش....دلم برای صورت سرخ شدش....دلم برای خنده هاش....دلم برای صدای آرومش...حتا دلم برای ضربان های بی موقع قلبم....
ی شونیزمشکی،شلوارسفید،کفش مشکی،شال سفیدپوشیده بود موهای قهوایش رو کج گرفتع بود چقدر خوشگل شده بود و مثل همیشه بودن آرایش بو وبدون آرایش و نقاشی زیباتربود.
با پدرجون(منظورپدرنور)صحبت می کردیم که صدای خندی آدی و نور بلندشد!!!چی نور؟!؟!
ازخنده صورتش قرمز شده بود موهای جلوش رو صورتش ریخته بودن،ازچشمای سبزش اشک جمع شده بود.
با لبخندنگاش میکردم نه تنها من همه مادرجون(مادرنور)با خوشحالی به دخترش نگاه میکرد نمیدونم ولی حس میکردم مادرجون حالش خوب نیست امشب....
نور آروم سرشوبالااوردوبه همه نگاه کرد وقتی نگاهش به من رسید چشماش ی طوری شد نمی تونستم بخونمشون.
موقع شام شده بود داشتم غذامیخوردم که با حس کردن طمع بادمجون تو دهنم حالت تهوع بهم دست داد به بادمجون حساسیت شدیدی داشتم اگه بخورم نه تنها بهم حالت تهوعدست میده بلکه بعداز تهوع تب میکنم...
هرکاری کردم که جلوی خودموبگیرم تا جلوی سفر آبروم نرع ولی نمی شد دستمو رو دهنم چشماموبستم خواستم نفس عمیق بکشم که یکی از خدمت کاری ویلا دقیقا"ظرف بادمجونو کناد من گذاشت وقتی بوش تو بینیم پیچید...
سریع معذرت خواهی کردم و سمت آشپزحانه رفتم هرچی خوردمو نخوردمو بالا اوردم دیگه هیچ جونی توبدنم نمونده بود همبنطوری بالا میوردم که احساس کردم دستی روی کمرم اومد و اروم نوازش میکرد و آروم میزد....
دست و صورتموشستم برام حوله اورد اصلاجون نداشتم خودموتکون بدم متوجه شدو دستموگرفت و سمت صندلی بردُ نشوند وآروم صورتمو با حوله خشک میکرد....
موهام جلوصورتم ریخت بود با دستش آروم موهاموبالا فرستاد ولی باز اومدپایین ...اخمی کرد و دوباره موهامو بالافرستاد...موهام همون بالا موند لبخندی زد...به چشمام نگاه کردمن همون کارو کردم...خجالت کشید و سرشو انداخت پایین ولی یهو سرشوبلندکردوگفت:
-حالت خوبع؟؟
حالم اصلا"خوب نبودتازه اولش بودوقتی بادمجون میخوردم انگار ی دوره جهنم رو رفتم و برگشتم.
-آدین خوبی عزیزم؟؟
مامان آرزوبود.مادرجون گفت:
-وای عزیزم رنگت مثل گچ شدبیاعزیزم برواتاق نوراستراحتکن
من:ممنونم مادرجون،حالم بهترمیشه.
مادرجون:عزیزم توالان برو استراحت بکن اصلا"یکم دراز بکش حالت که بهترشد بیا پایین..
دراز کشیدم بلشتش بوی عطر موهاش که وقتی توماشین سرمو نزدیک شونش کردم و موهاشو بو کردم همون عطرملایم
صدای در اومد و کسی وارد شد چون چشمام بسته بود آروم پایین تخت نشست و گفت:
-برات چای نبات و لیمو اوردم حالتوبهترمیکنه..
چرا بهم نمیگه آدین؟...چرااسممو صدا نمیکنه؟...چرابااون صدای آروم و دوست داشتنینش اسممُ صدانمی کنه؟...
بلندشدم و بهش نگاه کردم لیوانُبه دستم دادآروم می خوردم.
-برای چی تو حال می خندیدی؟
مظلوم نگام کردوگفت:ببخشیدنباید میخندیدم توجمع
-من گفتم کارت اشتباه بود.
لبخندزدوگفت:نبود؟؟؟
خداجونم این دختر دیونم میکنه با این گاراش آخر...
فقط نگاش کردم گفت:
-آدرینابهم ی فیلم وعکس خنده دارنشون داردبرای همین خندیدم...
-چه فیلمو عکس خنده داری نشونت داد که ازاین به بعد من به تونشون بدم توهم بخندی؟؟
-نمیشه بهت بگم
آروم گفت:دخترونست
-عععع پس دخترونست
سرشوتکون دادبه من نمیگی من که آخر از آدرینا میفهمم
-نگوخودم از آدرینا میپرسم.
-آدرینا بهت نمیگه
-نه پس چیز زیاد خوبی نبودوایسا باید گوشی رو از آدرینابگیرم
-نه نه نگیر،اصلا مگه تو حالت بد نبود.
-چرا موضوع روعوض میکنی!!!
بعدلیوان چای نبات که تا آخرخورده بودمو بالا بردموگفتم:
-چای نبات خوردم حالم بهترشد.
نگام به چشمای سبزش کشیده شد نگاه میکردم به چشماش که صدای آدی اومد که می گفت:
-نوربیا آدی بخوابع حالش بهترمیشه
نورم از خدا خواسته بلندمیشه و به سمت در پرواز میکنه.
#mahi*-*
۵.۶k
۰۵ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.