رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۸
#آدین
باخوردن نور به صورتم ازخواب بیدارشدم.لباساموپوشیدم وسریع رفتم آشپزخانه که صبحانه بخورم و سریع برم دانشگاه واردآشپزخانه شدم بعداز صبح بخیر گفتن نشستم مامان که مثل همیشه داشت واسه بابا لقمه میگرفت و میزاشت گوشه بشقابش و یکثره حرف میزد بابا هم روزنامه دستش بود و الکی سرتکون میداد ،آدرینا هم که مشغول خوردن بود،منم مثل همیشه یواشکی از گوشع بشقاب بابا لقمه هارو میگرفتم میخوردم.
مامان:وای راستی آدین
نــــــه شروع شد الان باز درمورد اون دوستای خل و چلش حرف میزنه با اون دخترای عملی شون عععع
من:مامان جان من دیگه زن دارم نمی تونم به فکر دختر مردم باشم که چه شکلی لباس میپوشه،چه شکلی حرف میزنه،چه...
مامان:وا مگه من خواستم درمورد اونا صحبت کنم خودم عروس دارم چشم رنگی ناناس،به هیچ کدومشون نمی اَرزه.
آدرینایهو به سرفه ومیگه:جــــانـــم نــانــاس
مامان:خوب آره دیگه عروسم مثل فرشته ها میمونه،نه تنها خوشگله بلکه خیلی متین وخانومه،الهی فداش شم.
آدرینا:وا مامان یعنی من خوشگل نیستم.
مامان:عزیزم همه چی که به خوشگلی نیست دختر بایدمتین باشه،آروم باشه که تو متاسفانه هیچ کدوم از اونارونداری.
آدرینا:عععع حالا اینطوریع،درست میگن نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار واقعا" حقیقته،اول داداشی بعد تو مامان حالا حتما"چند روز بعد بابا،درست نور دختر خوبیه ولی شما دارین منو فراموش میکنین.
بعد با بغض به سمت بالا رفت خواستم برم دنبالش که مامان با علامت دستش گفت تو بشین من خودم میرم.
بابا:برای امشب جایی برنامه نزار قرار بریم خونه ی آقای آریایی
من:خونه ی آقای آریایی؟؟؟
بابا با تعجب سرشو از روزنامه بالا اورد و منو نگاه کردم.!!
بابا:یعنی توفامیلی زنتو نمی دونی!!!
خیلی خوشحال بودم اصلا"حواصم نبودجواب بابا رو چی دادم فقط میدونم ی چرت و پرتی ردیف کردم و گفتم بهش.
نمی دونم دانشگاه رو چطوری گڋروندم فقط میدونم
اصلا"حواصم به درس نبود.
سراستین کتم رو مرتب کردم وبا اخم به آینه نگاه کردم نه خوب بودکت مشکی تکمو پوشیدم باپیراهن مشکی با جلیقه طوسی باشلوار طوسی کفش مشکی،موهام مثل همیشه هوایی زدم.دربازشد سرموبرگردوندم آدرینا بود سرش پایین بود و تو می اومد.منم مثلاخودموزدم به اون راه دارم موهامودرست میکنم
-داداشی
-هوم
-من خیلی معڋرت میخوام نباید اونجوری حرف میزدم.
به سمتش برگشتم وبااخم نگاش میکردم.سرشو اورد بالاوگفت:
-توروبه خدا اینجوری نگام نکن
بعدبا بغض گفت:
-خوب داداشی من نمی تونم بدون تو زندگی کنم.
-آدرینا...
یهوزدزیرگریه و پاهاشوروزمین می کوبیدوگفت:
-به من....نگوآدرینا...بگوآدی طلا ..
حالافهمیدم آدرینا خیلی بهم وابسته،منم هستم،همش تقصیر منه اگه آدرینا روبه خودم انقدر وابسته نمی کردم الان اینجوری نمیشد.دستاموبازکردم وگفتم:
-یاهمین الان میای بغلم وگرنه باید ی دور بغل چرخشی بری.
زود اومد بغلم و محکم گرفته بودتم.شروع کردم به شوخی گه حالش بهترشع.
-عععع دختر من به تو صدبارنگفتم وقتی میای پیشم مظلوم بازی در نیار
خندیدوگفت:می خواستم بااین کارم ببخشی منو.
بعدسرشواوردبالاچشمکی بهم زد
-عععععععععع
-آررررهههه
-خوبمن شمارونبخشیدم.
-ععع داداشییی
-ی شرط داره
-چه شرطی؟؟؟
-که دیگه ازاین حرفانشنوم ،تازه شم امشب بانور باش والا من که کوه بودم دیدم بهش گفتی اجی!!!
-باشه چشم دیگه تکرارنمیشه،راستش من ازحرف مامان ناراحتشدم این چندوقت همش بهم گیر میده وگرنه من نور مثل خواهرمه خودم بهش گفتم اجیم باشه.
موهاشوبوسیدم وگفتم:
-باشه آدی طلاحالا بیا بریم بیرون که باز جیغ این آرزو خانوم در نیومد.
#mahi^-^
پارت۱۸
#آدین
باخوردن نور به صورتم ازخواب بیدارشدم.لباساموپوشیدم وسریع رفتم آشپزخانه که صبحانه بخورم و سریع برم دانشگاه واردآشپزخانه شدم بعداز صبح بخیر گفتن نشستم مامان که مثل همیشه داشت واسه بابا لقمه میگرفت و میزاشت گوشه بشقابش و یکثره حرف میزد بابا هم روزنامه دستش بود و الکی سرتکون میداد ،آدرینا هم که مشغول خوردن بود،منم مثل همیشه یواشکی از گوشع بشقاب بابا لقمه هارو میگرفتم میخوردم.
مامان:وای راستی آدین
نــــــه شروع شد الان باز درمورد اون دوستای خل و چلش حرف میزنه با اون دخترای عملی شون عععع
من:مامان جان من دیگه زن دارم نمی تونم به فکر دختر مردم باشم که چه شکلی لباس میپوشه،چه شکلی حرف میزنه،چه...
مامان:وا مگه من خواستم درمورد اونا صحبت کنم خودم عروس دارم چشم رنگی ناناس،به هیچ کدومشون نمی اَرزه.
آدرینایهو به سرفه ومیگه:جــــانـــم نــانــاس
مامان:خوب آره دیگه عروسم مثل فرشته ها میمونه،نه تنها خوشگله بلکه خیلی متین وخانومه،الهی فداش شم.
آدرینا:وا مامان یعنی من خوشگل نیستم.
مامان:عزیزم همه چی که به خوشگلی نیست دختر بایدمتین باشه،آروم باشه که تو متاسفانه هیچ کدوم از اونارونداری.
آدرینا:عععع حالا اینطوریع،درست میگن نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار واقعا" حقیقته،اول داداشی بعد تو مامان حالا حتما"چند روز بعد بابا،درست نور دختر خوبیه ولی شما دارین منو فراموش میکنین.
بعد با بغض به سمت بالا رفت خواستم برم دنبالش که مامان با علامت دستش گفت تو بشین من خودم میرم.
بابا:برای امشب جایی برنامه نزار قرار بریم خونه ی آقای آریایی
من:خونه ی آقای آریایی؟؟؟
بابا با تعجب سرشو از روزنامه بالا اورد و منو نگاه کردم.!!
بابا:یعنی توفامیلی زنتو نمی دونی!!!
خیلی خوشحال بودم اصلا"حواصم نبودجواب بابا رو چی دادم فقط میدونم ی چرت و پرتی ردیف کردم و گفتم بهش.
نمی دونم دانشگاه رو چطوری گڋروندم فقط میدونم
اصلا"حواصم به درس نبود.
سراستین کتم رو مرتب کردم وبا اخم به آینه نگاه کردم نه خوب بودکت مشکی تکمو پوشیدم باپیراهن مشکی با جلیقه طوسی باشلوار طوسی کفش مشکی،موهام مثل همیشه هوایی زدم.دربازشد سرموبرگردوندم آدرینا بود سرش پایین بود و تو می اومد.منم مثلاخودموزدم به اون راه دارم موهامودرست میکنم
-داداشی
-هوم
-من خیلی معڋرت میخوام نباید اونجوری حرف میزدم.
به سمتش برگشتم وبااخم نگاش میکردم.سرشو اورد بالاوگفت:
-توروبه خدا اینجوری نگام نکن
بعدبا بغض گفت:
-خوب داداشی من نمی تونم بدون تو زندگی کنم.
-آدرینا...
یهوزدزیرگریه و پاهاشوروزمین می کوبیدوگفت:
-به من....نگوآدرینا...بگوآدی طلا ..
حالافهمیدم آدرینا خیلی بهم وابسته،منم هستم،همش تقصیر منه اگه آدرینا روبه خودم انقدر وابسته نمی کردم الان اینجوری نمیشد.دستاموبازکردم وگفتم:
-یاهمین الان میای بغلم وگرنه باید ی دور بغل چرخشی بری.
زود اومد بغلم و محکم گرفته بودتم.شروع کردم به شوخی گه حالش بهترشع.
-عععع دختر من به تو صدبارنگفتم وقتی میای پیشم مظلوم بازی در نیار
خندیدوگفت:می خواستم بااین کارم ببخشی منو.
بعدسرشواوردبالاچشمکی بهم زد
-عععععععععع
-آررررهههه
-خوبمن شمارونبخشیدم.
-ععع داداشییی
-ی شرط داره
-چه شرطی؟؟؟
-که دیگه ازاین حرفانشنوم ،تازه شم امشب بانور باش والا من که کوه بودم دیدم بهش گفتی اجی!!!
-باشه چشم دیگه تکرارنمیشه،راستش من ازحرف مامان ناراحتشدم این چندوقت همش بهم گیر میده وگرنه من نور مثل خواهرمه خودم بهش گفتم اجیم باشه.
موهاشوبوسیدم وگفتم:
-باشه آدی طلاحالا بیا بریم بیرون که باز جیغ این آرزو خانوم در نیومد.
#mahi^-^
۵.۳k
۰۴ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.