رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۶
#آراز
توهوای سربرفی استانبول قدم میزدم و فکر می کردم به خودم،به ماهان،به مامان و بابا،به....
دیگه خسته شدم یک ساله که تو ی منطقه غریب...توی شهرغریب...توی کشورغریب...باید برگردم حال ماهان هم که بهترشده...
دستاموروهم می ثابم تا گرم شه،باشنیدن صدای ناله مانندی به سمت صدا میرم و با دیدن دختری که پاهاشو تو شکمش جمع کرد و ازسرما میلرزه،دختری با موهای مشکی فرکه دورش ریخته بود و شال بافت قرمزی که روی زمین اوفتاده بود.
نگران شدم وبه سمتش میرم وبه ترکی میگم:
-bayam خانوم)
جوابی نمیده بیشتربه خودش میلرزه به سمتش میرم و دستمو روشونش میزارم و تکونش میدم و به زبان ترکی میگم:
-bayam saddam shawn خانوم صدامومیشنوین
سرشوبالا میاره به چشمای سبزش که رگه رگه های قهوایی دارمینگرم وتکون های قلبموحس میکنم،چشمای که اززورگریه قرمزشده بود،همینطوری به چشماش نگاه میکنم میخوام نگاه خیره م رو ازش بگیرم ولی نمیشه،چشماش بسته میشه.
دستم رو رو پیشونیش میزارم تبش خیلی بالاست ی دستمو زیر سرش میگیرم و ی دست دیگمو زیر پاش میگیرم بلندش میکنم و با سرعت به سمت ماشین میرم روشن میکنم و سریع به سمت خونه حرکت میکنم.
باحس دستی روموهام سرمو بلند میکنم ،روی زمین نشسته بودم توی ی دستم پارچ خیس بود حتما" دیشب سرمورو روی دستش گذاشتم و خوابیدم با دیدن ی جفت چشم سبز جنگلی قلبم میلرزه،مظلوم نگام میکردتوچشماش اشک جمع شده بود وقتی به چشماش نگاه میکنم ی جوری میشم داغ میشم،موهای فرمشکیش دورش ریخته بودوبا دندونش پوست لبشو میکند.
آروم و زیرلب با صدای معصوم و زیبای حرف میزند :
- خدایا چیکارکنم اینجا؟؟؟خیلی میترسم...
-توایرانی هستی!!!!
با تعجب نگام میکنه وسرشوتکون میده،سرشو به پایین خم میکنه ولی انگار چیزی یادش اومده باشه سربلند میکنه و میگه:
-آآآقا توروبه خدا کمکم کن..
اشکاش میریزن سریع و بی وقفه دستمو میگیره
-آقا لطفا"..جون هرکی دوست داری...من اینجا گم شدم...تروخدا منو ببرین خونه مون....
گریش شدید شد دلم تحمل گریشو نداشت گرفتمش تو بغلم و آروم موهاشو نوازش میکردم
-باشه باشه آروم باش دختر خوب الان میری حموم ی دوش آب گرم میگیری تا حالت بهترشه بعد داروهاتو میخوری اونوقت باهم حرف میزنیم باشه.
آروم سرشو بالا میاره باشه آرومی میگه و از بغلم بیرون میاد با لبخند نگاش میکنم ازخجالت رنگش قرمز شده بود.
-خوب خانم بجای اینکه انقدر رنگ عوض کنی بیا برو حموم
وبعد دستشو میگیرم و میبرمش حموم.
گوشیم زنگ میخوره به سمتش میرم با دیدن عکس اشکان لبخند پهنی نمایان میشه ، خودش میدونه چه موقع های که نباید مزاحمم شه زنگ میزنه،جواب میدم.
-بله
-سلام عــــشـــقم جــــــانم چطوری توجـــــــونم
صدای خنده ازپشت گوشی میاد حتما"صدا رو اسپیکره
-سلام کجای که مثل آدم باهام حرف میزنی.
-قبرستونم
-باش شوخ جدای گفتم کجایی؟
-راست میگم ولی خوب داریم واسه داداش آدین آماده میشیم بریم قبرستون
بازصدای خندا بالا میره،بلندمیگم:
-اهان پس دوباره این پسر کاردستخودش دادهمش واسه این دخترس چقدر گفتم ولش کن سمت ما خوشگل پره،اخه نور هم شداسم نور دیگه چه اسمیه
-عععععع داداش اسم نور به این قشنگی ،ناناسی،خوشملی،این چه حرفیه تاز تو نورو ندیدی که ی فرشته ای که خلاصه بهت بگم تکه تکه
-عااااا خودتی والا تو بهم نیگفتی دختره ازون سلیته هاست داداشمو ازیت میکنه.
صدای دادآدین میاد که میگه:
-اشکان
اشکان:جان اشکان ای دردوبلای اشکان بخور تو سرتون،آقای عاشق پیشه بیا این گوشی تقدیم با عشق مال تو
خندم میگیره چقدر دلم واسه داداش کوچولوم تنگ شد یک ماه که ندیدمش .
...:ببخشید من لباس ندارم باید چی بپوشم؟
بادیدنش تو حوله سفید که فقط تا رون پاش می اومد و موهای فرمشکیش دورش بود باعث شد دوباره قلبم ضربان نا منظم پیدا کنه نگام به مڗه های خیش افتاد مڗه های خیسش با چشمای سبزش خیلی جڋاب شده بود،عصبی و با اخم میگه
-وا ی لباس بده دیگه
سریع به سمت کشوم میرم و یکی از پیراهنامو بهش میدم
باشنیدن صدای آدین یخ کردم نعععع
:او مای گاد داداش مارو رفتی ترکیه حال رفیق افسردتو خوب کنی یا خودتو از افسردگب نجات بدی
-آدین
اشکان:میگم داداش یکی از پیراهن هاتوبده ازونای که....
باداد میگم:بس کن اشکان
با اعصبانیت تلفنو قطع میکنم و گوشی رو روتخت پرت میکنم.
به سمتش بر میگردم لباس پوشیده بود و گوشع ای از دیوار نشسته بودو گریه میکرد،دستی بین موهام میکشم،به سمتش میرم ومیگم:
-من اصلا"...
سرحرفم میپره و میگه:
-میدونم خوب شوخی بود ولی خوب خیلی بده تنها باشی و
میزنع زیر گریه بغلش میکنم و میگم:
-آماده شو بریم پیش خانوادت
توبغلم ی دختر باچشمای به رنگ جنگلی...با موهای به رنگ شبش...با پوست به رنگ روش
پارت۱۶
#آراز
توهوای سربرفی استانبول قدم میزدم و فکر می کردم به خودم،به ماهان،به مامان و بابا،به....
دیگه خسته شدم یک ساله که تو ی منطقه غریب...توی شهرغریب...توی کشورغریب...باید برگردم حال ماهان هم که بهترشده...
دستاموروهم می ثابم تا گرم شه،باشنیدن صدای ناله مانندی به سمت صدا میرم و با دیدن دختری که پاهاشو تو شکمش جمع کرد و ازسرما میلرزه،دختری با موهای مشکی فرکه دورش ریخته بود و شال بافت قرمزی که روی زمین اوفتاده بود.
نگران شدم وبه سمتش میرم وبه ترکی میگم:
-bayam خانوم)
جوابی نمیده بیشتربه خودش میلرزه به سمتش میرم و دستمو روشونش میزارم و تکونش میدم و به زبان ترکی میگم:
-bayam saddam shawn خانوم صدامومیشنوین
سرشوبالا میاره به چشمای سبزش که رگه رگه های قهوایی دارمینگرم وتکون های قلبموحس میکنم،چشمای که اززورگریه قرمزشده بود،همینطوری به چشماش نگاه میکنم میخوام نگاه خیره م رو ازش بگیرم ولی نمیشه،چشماش بسته میشه.
دستم رو رو پیشونیش میزارم تبش خیلی بالاست ی دستمو زیر سرش میگیرم و ی دست دیگمو زیر پاش میگیرم بلندش میکنم و با سرعت به سمت ماشین میرم روشن میکنم و سریع به سمت خونه حرکت میکنم.
باحس دستی روموهام سرمو بلند میکنم ،روی زمین نشسته بودم توی ی دستم پارچ خیس بود حتما" دیشب سرمورو روی دستش گذاشتم و خوابیدم با دیدن ی جفت چشم سبز جنگلی قلبم میلرزه،مظلوم نگام میکردتوچشماش اشک جمع شده بود وقتی به چشماش نگاه میکنم ی جوری میشم داغ میشم،موهای فرمشکیش دورش ریخته بودوبا دندونش پوست لبشو میکند.
آروم و زیرلب با صدای معصوم و زیبای حرف میزند :
- خدایا چیکارکنم اینجا؟؟؟خیلی میترسم...
-توایرانی هستی!!!!
با تعجب نگام میکنه وسرشوتکون میده،سرشو به پایین خم میکنه ولی انگار چیزی یادش اومده باشه سربلند میکنه و میگه:
-آآآقا توروبه خدا کمکم کن..
اشکاش میریزن سریع و بی وقفه دستمو میگیره
-آقا لطفا"..جون هرکی دوست داری...من اینجا گم شدم...تروخدا منو ببرین خونه مون....
گریش شدید شد دلم تحمل گریشو نداشت گرفتمش تو بغلم و آروم موهاشو نوازش میکردم
-باشه باشه آروم باش دختر خوب الان میری حموم ی دوش آب گرم میگیری تا حالت بهترشه بعد داروهاتو میخوری اونوقت باهم حرف میزنیم باشه.
آروم سرشو بالا میاره باشه آرومی میگه و از بغلم بیرون میاد با لبخند نگاش میکنم ازخجالت رنگش قرمز شده بود.
-خوب خانم بجای اینکه انقدر رنگ عوض کنی بیا برو حموم
وبعد دستشو میگیرم و میبرمش حموم.
گوشیم زنگ میخوره به سمتش میرم با دیدن عکس اشکان لبخند پهنی نمایان میشه ، خودش میدونه چه موقع های که نباید مزاحمم شه زنگ میزنه،جواب میدم.
-بله
-سلام عــــشـــقم جــــــانم چطوری توجـــــــونم
صدای خنده ازپشت گوشی میاد حتما"صدا رو اسپیکره
-سلام کجای که مثل آدم باهام حرف میزنی.
-قبرستونم
-باش شوخ جدای گفتم کجایی؟
-راست میگم ولی خوب داریم واسه داداش آدین آماده میشیم بریم قبرستون
بازصدای خندا بالا میره،بلندمیگم:
-اهان پس دوباره این پسر کاردستخودش دادهمش واسه این دخترس چقدر گفتم ولش کن سمت ما خوشگل پره،اخه نور هم شداسم نور دیگه چه اسمیه
-عععععع داداش اسم نور به این قشنگی ،ناناسی،خوشملی،این چه حرفیه تاز تو نورو ندیدی که ی فرشته ای که خلاصه بهت بگم تکه تکه
-عااااا خودتی والا تو بهم نیگفتی دختره ازون سلیته هاست داداشمو ازیت میکنه.
صدای دادآدین میاد که میگه:
-اشکان
اشکان:جان اشکان ای دردوبلای اشکان بخور تو سرتون،آقای عاشق پیشه بیا این گوشی تقدیم با عشق مال تو
خندم میگیره چقدر دلم واسه داداش کوچولوم تنگ شد یک ماه که ندیدمش .
...:ببخشید من لباس ندارم باید چی بپوشم؟
بادیدنش تو حوله سفید که فقط تا رون پاش می اومد و موهای فرمشکیش دورش بود باعث شد دوباره قلبم ضربان نا منظم پیدا کنه نگام به مڗه های خیش افتاد مڗه های خیسش با چشمای سبزش خیلی جڋاب شده بود،عصبی و با اخم میگه
-وا ی لباس بده دیگه
سریع به سمت کشوم میرم و یکی از پیراهنامو بهش میدم
باشنیدن صدای آدین یخ کردم نعععع
:او مای گاد داداش مارو رفتی ترکیه حال رفیق افسردتو خوب کنی یا خودتو از افسردگب نجات بدی
-آدین
اشکان:میگم داداش یکی از پیراهن هاتوبده ازونای که....
باداد میگم:بس کن اشکان
با اعصبانیت تلفنو قطع میکنم و گوشی رو روتخت پرت میکنم.
به سمتش بر میگردم لباس پوشیده بود و گوشع ای از دیوار نشسته بودو گریه میکرد،دستی بین موهام میکشم،به سمتش میرم ومیگم:
-من اصلا"...
سرحرفم میپره و میگه:
-میدونم خوب شوخی بود ولی خوب خیلی بده تنها باشی و
میزنع زیر گریه بغلش میکنم و میگم:
-آماده شو بریم پیش خانوادت
توبغلم ی دختر باچشمای به رنگ جنگلی...با موهای به رنگ شبش...با پوست به رنگ روش
۱۵.۰k
۰۱ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.