شروع دوباره پارت ۸ فیک بی تی اس
شروع دوباره پارت ۸ #فیک_بی_تی_اس
آری در رو باز کرد و اومد بیرون و با چشمای گریون به پدر و مادرش نگاه کرد
÷: چی میشد با هم ازدواج میکردین؟ ... چی میشد تو اون زنه رو دوس نداشتی؟
_: یاا دخترم ... نکن اینکارو
÷: از خونمون برو من فقط میخوام پیش مامانم بخوابم
_: ولی ...
+: کوک ... بهتره بری ... آروم که شد میای
_: خیله خب
کوک رفت ... بقیه هم همینطور ... و ا.ت آری رو بغل کرد و برد تو تخت ا.ت و گفت
+: امشب باهم بخوابیم؟
÷: اوهوم
ا.ت ویو
با آری باهم رفتیم و خوابیدیم ... ناراحت بود ... حقم داره ... واسش قصه خوندم و خوابید
[صبح]
امروز روز تعطیل بود ... رفتم صبحونه رو حاضر کردم آری رو بیدار کردم تا باهم صبحونه بخوریم ...
+ : میگم نظرت چیه امروز باهم بریم گردش؟ یه روز مادر دختری هان؟(لبخند)
÷: واقعا؟
+: اوهوم
÷: باشه
مشغول خوردن بودیم که صدای در اومد ... رفتم و باز کنم تا ببینم که که جونگکوک رو دیدم ....
آری در رو باز کرد و اومد بیرون و با چشمای گریون به پدر و مادرش نگاه کرد
÷: چی میشد با هم ازدواج میکردین؟ ... چی میشد تو اون زنه رو دوس نداشتی؟
_: یاا دخترم ... نکن اینکارو
÷: از خونمون برو من فقط میخوام پیش مامانم بخوابم
_: ولی ...
+: کوک ... بهتره بری ... آروم که شد میای
_: خیله خب
کوک رفت ... بقیه هم همینطور ... و ا.ت آری رو بغل کرد و برد تو تخت ا.ت و گفت
+: امشب باهم بخوابیم؟
÷: اوهوم
ا.ت ویو
با آری باهم رفتیم و خوابیدیم ... ناراحت بود ... حقم داره ... واسش قصه خوندم و خوابید
[صبح]
امروز روز تعطیل بود ... رفتم صبحونه رو حاضر کردم آری رو بیدار کردم تا باهم صبحونه بخوریم ...
+ : میگم نظرت چیه امروز باهم بریم گردش؟ یه روز مادر دختری هان؟(لبخند)
÷: واقعا؟
+: اوهوم
÷: باشه
مشغول خوردن بودیم که صدای در اومد ... رفتم و باز کنم تا ببینم که که جونگکوک رو دیدم ....
۲۵.۵k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.