شروع دوباره پارت ۹ فیک بی تی اس
شروع دوباره پارت ۹ #فیک_بی_تی_اس
_: سلام ا.ت خوبی؟
+: سلام خوبم ... بیا تو
_: مرسی
جونگکوک اومد داخل و رفت پیش آری و خواست بغلش کنه که آری پسش زد
_: بابایی ازم ناراحتی؟
÷: .....
_: ببین میخوام چی بگم بهت ... امروز میخوام ببرمت خونه من ... تا با یولی بیشتر آشنا بشی
÷: چی؟ واقعا که منو میخوای ببری پیش اون زنه؟
_: بابایی باور کن وقتی بشناسیش ازش خوشت میاد ... اون آدم خوبیه
÷: نیستتت ... نمیخوامممم ... بعدشم قرار بود امروز روز من و مامان باشه قرار بود باهم بریم بیرون
+: آری ... مشکلی نیست اگر میخوای میتونی بری ... ما میتونیم یه روز دیگه باهم بریم بیرون ... ولی اگرم نمیخوای هیچکس زورت نمیکنه (لبخند)
_: البته
÷: دوس ندارم برم پیش اون زنه
+: آری یکم معدب باش لطفا
÷: هوففف
_: ینی نمیای؟
÷: باشه بابا ... ولم فقط یکم بعدش میام پیش مامانم ... و اینکه اون زنه نباید بهم دست بزنه
_: باشه(لبخند)
+: بیا بریم حاضرت کنم
ا.ت همراه با آری رفتن بالا و ا.ت آری رو آماده کرد و آورد پایین پیش کوک
_: بریم؟
÷: هوم (اخم کرده)
+: خدافظ مامانی
÷: خدافظ
آری و کوک سوار ماشین شدن و به سمت خونه کوک حرکت کردن ... کوک توی ماشین خیلی سعی میکرد تا با آری یکم صحبت کنه تا دلش رو بدست بیاره ولی اصلا کارساز نبود و آری حتی یه کلمه هم حرف نمیزد تا رسیدن ... باهم پیاده شدن و رفتن داخل که یولی در رو باز کرد
(علامت یولی ×)
×: سلام ... خوش اومدین
_: سلام
×: سلام کوچولو چطوری؟
÷: ....
یولی خواست دستی به موهای آری بکشه که آری خودشو کشید کنار و رو به جونگکوک گفت ....
÷: یادت که نرفته چی گفتم بهت؟
_: خیله خب بابایی
کوک و آری باهم رفتن تو سالن ... که یولی زیرلب گفت
×: دختره رو مخ ... معلومه قراره زیاد ازت بِکِشم ....
فردا امتحان ریاضی دارمممم ...
_: سلام ا.ت خوبی؟
+: سلام خوبم ... بیا تو
_: مرسی
جونگکوک اومد داخل و رفت پیش آری و خواست بغلش کنه که آری پسش زد
_: بابایی ازم ناراحتی؟
÷: .....
_: ببین میخوام چی بگم بهت ... امروز میخوام ببرمت خونه من ... تا با یولی بیشتر آشنا بشی
÷: چی؟ واقعا که منو میخوای ببری پیش اون زنه؟
_: بابایی باور کن وقتی بشناسیش ازش خوشت میاد ... اون آدم خوبیه
÷: نیستتت ... نمیخوامممم ... بعدشم قرار بود امروز روز من و مامان باشه قرار بود باهم بریم بیرون
+: آری ... مشکلی نیست اگر میخوای میتونی بری ... ما میتونیم یه روز دیگه باهم بریم بیرون ... ولی اگرم نمیخوای هیچکس زورت نمیکنه (لبخند)
_: البته
÷: دوس ندارم برم پیش اون زنه
+: آری یکم معدب باش لطفا
÷: هوففف
_: ینی نمیای؟
÷: باشه بابا ... ولم فقط یکم بعدش میام پیش مامانم ... و اینکه اون زنه نباید بهم دست بزنه
_: باشه(لبخند)
+: بیا بریم حاضرت کنم
ا.ت همراه با آری رفتن بالا و ا.ت آری رو آماده کرد و آورد پایین پیش کوک
_: بریم؟
÷: هوم (اخم کرده)
+: خدافظ مامانی
÷: خدافظ
آری و کوک سوار ماشین شدن و به سمت خونه کوک حرکت کردن ... کوک توی ماشین خیلی سعی میکرد تا با آری یکم صحبت کنه تا دلش رو بدست بیاره ولی اصلا کارساز نبود و آری حتی یه کلمه هم حرف نمیزد تا رسیدن ... باهم پیاده شدن و رفتن داخل که یولی در رو باز کرد
(علامت یولی ×)
×: سلام ... خوش اومدین
_: سلام
×: سلام کوچولو چطوری؟
÷: ....
یولی خواست دستی به موهای آری بکشه که آری خودشو کشید کنار و رو به جونگکوک گفت ....
÷: یادت که نرفته چی گفتم بهت؟
_: خیله خب بابایی
کوک و آری باهم رفتن تو سالن ... که یولی زیرلب گفت
×: دختره رو مخ ... معلومه قراره زیاد ازت بِکِشم ....
فردا امتحان ریاضی دارمممم ...
۲۲.۶k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.