part⁴⁵
part⁴⁵
چک: تنها اومدی؟*نگاهی به اطراف کرد
+نه با همسرم اومدم!
جک: پسر...
_جکسون !*باتعجب
همزمان نگاه هردو موم به منبع صدا کشیده شد! کوک بود اما جک رو از کجا میشناخت؟جک با تعجب بلند شدو کوتاه کوک رو بغل کرد
جک:هی مستر جئون ، خیلی خوشحالم از اینکه میبینمت!
_این همه وقت کجا بودی مردک!* با خنده
همینطور در حال گفت و گو بودن و منم متعجب دد حال نگاه کردنشون بودم؛
+شما همو میشناسید!
جک: رفیق دوران بچگی هامه * با خنده
آبرویی بالا زدم و کمی اخم کردم،چرا همه چیز داره برای من پیچیده میشه؟
+که اینطور * با لبخند فیک
اندکی گذشت و من همینطور شاهد بحث های کوک با جک شدم نفس عمیقی کشیدم و از نوشیدیم جرعه ای نوشیدم اما حرفی که کوک زد و پاسخی که جک در جواب داد نشونه خط بود
_شنیدم نامزد کردی !
جک:کرده بودم!از هم جدا شدیم*نگاه خیره به ات
_مطمئن باش اون شخص لیاقتت رو نداشته!
² hours later
لباسام رو از تنم کندم و با کوفتگی رو تخت دراز کشیدم ، به سقف خیره شدم و وارد دنیای افکارم شدم؛ جک میتونه برام تهدید باشه !به همون اندازه که در اواخر روابطمون کارای وحشتناکی انجام داد الان هم میتونه اینکار رو بکنه!امیدوارم کوک این دیدار دوستانه رو به فراموشی بسپاره!
نفس عمیقی کشیدم و به پسری که گیج و خسته روی تخت ولو شد و غلتید نگاه کردم
+خسته نباشی کوچولو*آروم و لبخند
_ممنون* آروم
به سمتش رفتم و بدن آتشفشانی اش رو در آغوش گرفتم و اروم موهاش رو نوازش کردم
+شب بخیر کوچولو
_ شب تو هم بخیر* آروم و گیج
+دو....ست ...دارم* با تردید و مکث بسیار
_من...بیشتر!
با شنیدن این دو کلمه احساس کردم زندگی تیره و تاریکم روشن شد! غافل از اینکه بدونم وجود روشنایی برای موثرتر نشون دادن تاریکیه!
.....
هیج وقت نمیشه فهمید آینده چطوریه! روشنه یا تیره؟نحسه یا پر خیر! اما همین که قبل از خواب ساعتت رو برای فردا تنظیم میکنی خودش نشون دهنده ی امید به آینده ست!
(گزارش شده بود:/)
چک: تنها اومدی؟*نگاهی به اطراف کرد
+نه با همسرم اومدم!
جک: پسر...
_جکسون !*باتعجب
همزمان نگاه هردو موم به منبع صدا کشیده شد! کوک بود اما جک رو از کجا میشناخت؟جک با تعجب بلند شدو کوتاه کوک رو بغل کرد
جک:هی مستر جئون ، خیلی خوشحالم از اینکه میبینمت!
_این همه وقت کجا بودی مردک!* با خنده
همینطور در حال گفت و گو بودن و منم متعجب دد حال نگاه کردنشون بودم؛
+شما همو میشناسید!
جک: رفیق دوران بچگی هامه * با خنده
آبرویی بالا زدم و کمی اخم کردم،چرا همه چیز داره برای من پیچیده میشه؟
+که اینطور * با لبخند فیک
اندکی گذشت و من همینطور شاهد بحث های کوک با جک شدم نفس عمیقی کشیدم و از نوشیدیم جرعه ای نوشیدم اما حرفی که کوک زد و پاسخی که جک در جواب داد نشونه خط بود
_شنیدم نامزد کردی !
جک:کرده بودم!از هم جدا شدیم*نگاه خیره به ات
_مطمئن باش اون شخص لیاقتت رو نداشته!
² hours later
لباسام رو از تنم کندم و با کوفتگی رو تخت دراز کشیدم ، به سقف خیره شدم و وارد دنیای افکارم شدم؛ جک میتونه برام تهدید باشه !به همون اندازه که در اواخر روابطمون کارای وحشتناکی انجام داد الان هم میتونه اینکار رو بکنه!امیدوارم کوک این دیدار دوستانه رو به فراموشی بسپاره!
نفس عمیقی کشیدم و به پسری که گیج و خسته روی تخت ولو شد و غلتید نگاه کردم
+خسته نباشی کوچولو*آروم و لبخند
_ممنون* آروم
به سمتش رفتم و بدن آتشفشانی اش رو در آغوش گرفتم و اروم موهاش رو نوازش کردم
+شب بخیر کوچولو
_ شب تو هم بخیر* آروم و گیج
+دو....ست ...دارم* با تردید و مکث بسیار
_من...بیشتر!
با شنیدن این دو کلمه احساس کردم زندگی تیره و تاریکم روشن شد! غافل از اینکه بدونم وجود روشنایی برای موثرتر نشون دادن تاریکیه!
.....
هیج وقت نمیشه فهمید آینده چطوریه! روشنه یا تیره؟نحسه یا پر خیر! اما همین که قبل از خواب ساعتت رو برای فردا تنظیم میکنی خودش نشون دهنده ی امید به آینده ست!
(گزارش شده بود:/)
۱۸.۵k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.