part⁴⁶
part⁴⁶
Flash back to last week
+من دوستش دارم!* جدی
پدر ات: اما اون بچه ی قاتل مادرته!* بلند
+میدونم اما دلیل نمیشه که اونم مثله پدرش باشه!
پدر ات: مگه خودت نگفتی اون پسر باباش رو کنترل میکنه! الان داری این چرت و پرت ها رو تحویلم میدی؟ تو دیوونه ای؟*داد
+منم اول همین فکر رو میکردم انا الان متوجه شدم فقط زود قضاوت کردم
پدر ات؛ نه تو وقتی متوجه میشی زود قضاوت کردی که ازش ضربه ی بدی بخوری و خواهی خورد
+بحث با تو فقط وقت تلف کنیه!* با بی خیالی
اتمام وبو ات_ tomorrow ⁹:⁵⁴am
خامه روی پنکیک مالید با نگاهی مست و خمار به دخترش خیره شد؛ پنکیک رو به چند قسمت تکه کرد دونه دونه به ات داد؛ات هم در کیوت ترین حالت پنکیک رو میخورد و نگاهی پر از عشق تحویل همسرش میداد
_مطمئنی لقب تو قلب یخ زده ست؟
+اره،چون خیلیا لیاقت این کسی که داری میبینی رو ندارن*کیوت و اروم
_خوشحالم که جز اون دسته خوش شانس هستم!
جئون به لب دخترک که خامه ای شده بود انداخت
_میدونی من خیلی خامه دوست دارم
_مخصوصا ترکیب خامه و لبت
دخترک با مکث یقه لباس همسرش رو گرفت و به خودش نزدیک کرد؛ لبش رو به آرومی روی لب جئون فشرد و بعد از مدت کوتاهی جدا کرد؛
ویو کوک
به چشم های براقش خیره شدم،اون واقعا عاشقته جونگ کوک!تو تونست قلب یخ زده رو تو دستاس بگیری! اون الان تحت کنترلته!
_اوم خیلی خوشمزه بود!
جز خنده چیزی تحویلم نداد و به سمت دیگه نگاه کرد؛گونه هاش سرخ شده بود و جلوی صورتش رو گرفت
_نمیدونستم خجالتی هم هستی!
+چه جالب!*با خنده ریز
_جالب ترش اینکه بخاطر یک بوسه اینقدر خجالتی شدی!اگه خودت رو در حین*****ببینی مطمئنا دیگه خجالت رو پشت سر میزاری
+عوضی منحرف*با خنده
اتمام ویو کوک_ویو ات
گوشیم زنگ خورد،به مخاطب نگاه کردم ؛بابام بود مثله همیشه در لحظات مهم مزاحمت ایجاد میکرد برای همین گوشی رو قطع کردم که دوباره زنگ زد
_شاید کارت داره ، جواب بده*نیشخند
نفس کلافه ای کشیدم و با گفتن<< باشه و ببخشید>> از سر میز بلند شدم و گوشیم رو برداشتم
+چی میگی فکر کنم امروز به اندازه ی کافی جرو بحث کردیم(سر جلسه کاری)
+چی؟...
follow:³⁰⁵
like:⁴¹
(بهنظرتوندرآیندهقرارهدرداستانچهاتفاقاتیرخبده؟)
Flash back to last week
+من دوستش دارم!* جدی
پدر ات: اما اون بچه ی قاتل مادرته!* بلند
+میدونم اما دلیل نمیشه که اونم مثله پدرش باشه!
پدر ات: مگه خودت نگفتی اون پسر باباش رو کنترل میکنه! الان داری این چرت و پرت ها رو تحویلم میدی؟ تو دیوونه ای؟*داد
+منم اول همین فکر رو میکردم انا الان متوجه شدم فقط زود قضاوت کردم
پدر ات؛ نه تو وقتی متوجه میشی زود قضاوت کردی که ازش ضربه ی بدی بخوری و خواهی خورد
+بحث با تو فقط وقت تلف کنیه!* با بی خیالی
اتمام وبو ات_ tomorrow ⁹:⁵⁴am
خامه روی پنکیک مالید با نگاهی مست و خمار به دخترش خیره شد؛ پنکیک رو به چند قسمت تکه کرد دونه دونه به ات داد؛ات هم در کیوت ترین حالت پنکیک رو میخورد و نگاهی پر از عشق تحویل همسرش میداد
_مطمئنی لقب تو قلب یخ زده ست؟
+اره،چون خیلیا لیاقت این کسی که داری میبینی رو ندارن*کیوت و اروم
_خوشحالم که جز اون دسته خوش شانس هستم!
جئون به لب دخترک که خامه ای شده بود انداخت
_میدونی من خیلی خامه دوست دارم
_مخصوصا ترکیب خامه و لبت
دخترک با مکث یقه لباس همسرش رو گرفت و به خودش نزدیک کرد؛ لبش رو به آرومی روی لب جئون فشرد و بعد از مدت کوتاهی جدا کرد؛
ویو کوک
به چشم های براقش خیره شدم،اون واقعا عاشقته جونگ کوک!تو تونست قلب یخ زده رو تو دستاس بگیری! اون الان تحت کنترلته!
_اوم خیلی خوشمزه بود!
جز خنده چیزی تحویلم نداد و به سمت دیگه نگاه کرد؛گونه هاش سرخ شده بود و جلوی صورتش رو گرفت
_نمیدونستم خجالتی هم هستی!
+چه جالب!*با خنده ریز
_جالب ترش اینکه بخاطر یک بوسه اینقدر خجالتی شدی!اگه خودت رو در حین*****ببینی مطمئنا دیگه خجالت رو پشت سر میزاری
+عوضی منحرف*با خنده
اتمام ویو کوک_ویو ات
گوشیم زنگ خورد،به مخاطب نگاه کردم ؛بابام بود مثله همیشه در لحظات مهم مزاحمت ایجاد میکرد برای همین گوشی رو قطع کردم که دوباره زنگ زد
_شاید کارت داره ، جواب بده*نیشخند
نفس کلافه ای کشیدم و با گفتن<< باشه و ببخشید>> از سر میز بلند شدم و گوشیم رو برداشتم
+چی میگی فکر کنم امروز به اندازه ی کافی جرو بحث کردیم(سر جلسه کاری)
+چی؟...
follow:³⁰⁵
like:⁴¹
(بهنظرتوندرآیندهقرارهدرداستانچهاتفاقاتیرخبده؟)
۲۲.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.