part⁴⁸
part⁴⁸
با صدای جیغی که از بیرون اتاق به گوشم رسید به حرفم ادامه ندادم و بلند شدم، صدای زنی بود که در خواست کمک میکرد. نگاه کوتاهی به جونگ کوک کردم و یاد پدرم افتادم! با شتاب بلند شدم و به سمت در خروجی اتاق رفتم. از اتاق خارج شدم که با تن بی حال پدرم مواجه شدم، با ترس به سمتش رفتم و اروم زمزمه کردم<<بابا>>
اتمام ویو ات
هر نفسی که میکشم او هم میکشید! لبخندی که میزنم دلیل لبخند اوست و دلیلی استواری من استواری اوست؛ به دنبال کوه و پشتیبان میگشتم اما او را پیدا کردم. به دنیال سرپناه و خانه امن میگشتم، او را یافتم دلیل لبخندم<<پدرم>>
Seoul hospital _¹¹:²⁵pm
به ترک های پوست پدرش خیره بود، به موهای سفید خوش حالتش، به کسی که تنها دلیل ادامه دادنش بود؛ ازش نفرت عمیقی داشت اما بلاخره اون پدرش بود
¹⁵years ago
صدای قدم های دخترک که همراه با نقاشی در دستش پله های عمارت رو میپیمود فضا رو پر کرده بود؛ با ذوق و شوق <<مادرش>>رو صدا میکرد، اما صدای شکسته شدن ظروف از سمت آشپزخونه توجه اش رو جلب کرد؛ آروم آهسته به سمت آشپزخونه حرکت کرد ؛ با هر قدم صدای صحبت افرادی که داخل آشپزخونه بودن رو واضح تر میشنید، به آشپزخونه رسید و پشت در آشپزخونه قایم شد و با کنجکاوی داخل آشپزخونه رو نگاه انداخت
پدر ات: بزارین اون بره ! از انتخابات استعفا میدم
شخص ناشناس: بدون درس عبرت؟
پدر ات: قول میدم به کسی چیزی نگم ؛ ولش کنین* با داد
شخص ناشناس : باشه
زن رو به سمت همسرش پرت کرد ، اما زن با خودش همراهی داشت!<<گلوله>> زن رو به سمت همسرش هدایت کرد ، مرد هاج و واج به زنش که در بغلش افتاده بود خیره شد ! قطرات اشکی که از چشمانش سر میخورد با رود خون جاری بر لباس زنش هماهنگ بود
+مامان* با جیغ و گریه
شخص ناشناس: خانواده اتون کامل شد!* با خنده
پدر ات: فک کردی میتونی قسر در بری؟
مرد خانواده تلفن همراهش رو از جیبش در اورد و شماره پلیس رو گرفت
شخص ناشناس:.....
پدر ات با شنیدن جمله ای که شخص ناشناس گفت شل شد و گوشی رو رها کرد
با صدای جیغی که از بیرون اتاق به گوشم رسید به حرفم ادامه ندادم و بلند شدم، صدای زنی بود که در خواست کمک میکرد. نگاه کوتاهی به جونگ کوک کردم و یاد پدرم افتادم! با شتاب بلند شدم و به سمت در خروجی اتاق رفتم. از اتاق خارج شدم که با تن بی حال پدرم مواجه شدم، با ترس به سمتش رفتم و اروم زمزمه کردم<<بابا>>
اتمام ویو ات
هر نفسی که میکشم او هم میکشید! لبخندی که میزنم دلیل لبخند اوست و دلیلی استواری من استواری اوست؛ به دنبال کوه و پشتیبان میگشتم اما او را پیدا کردم. به دنیال سرپناه و خانه امن میگشتم، او را یافتم دلیل لبخندم<<پدرم>>
Seoul hospital _¹¹:²⁵pm
به ترک های پوست پدرش خیره بود، به موهای سفید خوش حالتش، به کسی که تنها دلیل ادامه دادنش بود؛ ازش نفرت عمیقی داشت اما بلاخره اون پدرش بود
¹⁵years ago
صدای قدم های دخترک که همراه با نقاشی در دستش پله های عمارت رو میپیمود فضا رو پر کرده بود؛ با ذوق و شوق <<مادرش>>رو صدا میکرد، اما صدای شکسته شدن ظروف از سمت آشپزخونه توجه اش رو جلب کرد؛ آروم آهسته به سمت آشپزخونه حرکت کرد ؛ با هر قدم صدای صحبت افرادی که داخل آشپزخونه بودن رو واضح تر میشنید، به آشپزخونه رسید و پشت در آشپزخونه قایم شد و با کنجکاوی داخل آشپزخونه رو نگاه انداخت
پدر ات: بزارین اون بره ! از انتخابات استعفا میدم
شخص ناشناس: بدون درس عبرت؟
پدر ات: قول میدم به کسی چیزی نگم ؛ ولش کنین* با داد
شخص ناشناس : باشه
زن رو به سمت همسرش پرت کرد ، اما زن با خودش همراهی داشت!<<گلوله>> زن رو به سمت همسرش هدایت کرد ، مرد هاج و واج به زنش که در بغلش افتاده بود خیره شد ! قطرات اشکی که از چشمانش سر میخورد با رود خون جاری بر لباس زنش هماهنگ بود
+مامان* با جیغ و گریه
شخص ناشناس: خانواده اتون کامل شد!* با خنده
پدر ات: فک کردی میتونی قسر در بری؟
مرد خانواده تلفن همراهش رو از جیبش در اورد و شماره پلیس رو گرفت
شخص ناشناس:.....
پدر ات با شنیدن جمله ای که شخص ناشناس گفت شل شد و گوشی رو رها کرد
۱۷.۲k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.