دختر شیطون بلا34
#دخترشیطونبلا34
با یه حالت بدجنسانه بهم نگاه کرد و گفت:
_ یه کاری میتونی بکنی
_ چه کاری؟
_ یه ماه به قرارمون اضافه کنیم و به جاش شبها نیایی
حرفش رو که شنیدم با حرص دندونام رو روی هم فشار دادم و گفتم:
_ خدایا منو گاو کن
_ گاو که هستی
_ خفه شو بابا
_ خیلی بی ادبی
_ همینه که هست
از روی مبل پاشد و گفت:
_ به هرحال من پیشنهادم رو دادم، تصمیم گیری با خودت
_ من اینکار احمقانه رو نمیکنم
و قبل از اینکه چیزی بگه از روی مبل پاشدم و گفتم:
_ تا همین جاشم که قبول کردم احمق بودم و اشتباه کردم
_ اشتباه کردی؟
_ آره
_ چرا؟
_ چون دلم نمیخواست بزنم زیر حرف خودم
_ مطمئنی دلیلش فقط همینه؟
_ یعنی چی؟
با یه حالت مرموزانه ای بهم زل زد و گفت:
_ مطمئنی فقط بخاطر اینکه نزنی زیر حرف خودت قبول کردی بیای اینجا؟
_ نه پس، برا چی اومدم؟
_ نمیدونم، اونو تو باید بگی
سرم رو تکون دادم و با اخم گفتم:
_ من نمیفهمم چی میگی! عین آدم بنال دیگه
_ هیچی بیخیال
_ حرفتو نصفه نیمه و مبهم نزن!
_ مبهم نگفتم، تو خنگی
_ خنگ تویی و اون...
یهویی دستش رو روی دهنم گذاشت و گفت:
_ وای چقدر حرف میزنی، بسه!
اولش سعی کردم دستش رو از روی دهنم بردارم اما وقتی تکون نخورد، یه گاز جانانه از دستش گرفتم که سریع عقب کشید و با عصبانیت گفت:
_ چرا هار میشی یهو!
_ تا تو باشی دهن منو نگیری
_ وقتی ساکت نمیشی مجبورم اینکار رو کنم
_ برو بابا
و بالافاصله به سمت آشپزخونه رفتم و گفتم:
_ من برم یه چیزی بپزم تا هم خودم نوش جان کنم و هم تو کوفت کنی
پشت سرم راه افتاد اومد و گفت:
_ تصمیمت رو نگفتی!
_ تصمیمی ندارم، همون سه ماهی که قبلا گفته بودیم از صبح تا عصر میام
_ نه من قبول ندارمش
کنار گاز ایستادم و گفتم:
_ ببین ما نمیتونیم با هم به توافق برسیم پس قبل اینکه بیشتر از این روی مخ هم بریم برو، تا من یه چیزی درست کنم
با یه حالت بدجنسانه بهم نگاه کرد و گفت:
_ یه کاری میتونی بکنی
_ چه کاری؟
_ یه ماه به قرارمون اضافه کنیم و به جاش شبها نیایی
حرفش رو که شنیدم با حرص دندونام رو روی هم فشار دادم و گفتم:
_ خدایا منو گاو کن
_ گاو که هستی
_ خفه شو بابا
_ خیلی بی ادبی
_ همینه که هست
از روی مبل پاشد و گفت:
_ به هرحال من پیشنهادم رو دادم، تصمیم گیری با خودت
_ من اینکار احمقانه رو نمیکنم
و قبل از اینکه چیزی بگه از روی مبل پاشدم و گفتم:
_ تا همین جاشم که قبول کردم احمق بودم و اشتباه کردم
_ اشتباه کردی؟
_ آره
_ چرا؟
_ چون دلم نمیخواست بزنم زیر حرف خودم
_ مطمئنی دلیلش فقط همینه؟
_ یعنی چی؟
با یه حالت مرموزانه ای بهم زل زد و گفت:
_ مطمئنی فقط بخاطر اینکه نزنی زیر حرف خودت قبول کردی بیای اینجا؟
_ نه پس، برا چی اومدم؟
_ نمیدونم، اونو تو باید بگی
سرم رو تکون دادم و با اخم گفتم:
_ من نمیفهمم چی میگی! عین آدم بنال دیگه
_ هیچی بیخیال
_ حرفتو نصفه نیمه و مبهم نزن!
_ مبهم نگفتم، تو خنگی
_ خنگ تویی و اون...
یهویی دستش رو روی دهنم گذاشت و گفت:
_ وای چقدر حرف میزنی، بسه!
اولش سعی کردم دستش رو از روی دهنم بردارم اما وقتی تکون نخورد، یه گاز جانانه از دستش گرفتم که سریع عقب کشید و با عصبانیت گفت:
_ چرا هار میشی یهو!
_ تا تو باشی دهن منو نگیری
_ وقتی ساکت نمیشی مجبورم اینکار رو کنم
_ برو بابا
و بالافاصله به سمت آشپزخونه رفتم و گفتم:
_ من برم یه چیزی بپزم تا هم خودم نوش جان کنم و هم تو کوفت کنی
پشت سرم راه افتاد اومد و گفت:
_ تصمیمت رو نگفتی!
_ تصمیمی ندارم، همون سه ماهی که قبلا گفته بودیم از صبح تا عصر میام
_ نه من قبول ندارمش
کنار گاز ایستادم و گفتم:
_ ببین ما نمیتونیم با هم به توافق برسیم پس قبل اینکه بیشتر از این روی مخ هم بریم برو، تا من یه چیزی درست کنم
۶.۷k
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.