دخترشیطونبلا

#دختر‌شیطون‌بلا32

دستش رو به سمت آتلیه گرفت و گفت:

_ بفرمایید داخل
_ ممنونم

مشخص بود آدم مودب و با شخصیتیه پس لبخندی زدم و وارد آتلیه شدم.
با دیدن فضای داخل کلی ذوق کردم و با دقت به همه جاش نگاه کردم.
یه سالن بزرگ بود که روی تمام دیوارهاش پر بود از عکسهای متنوع و گوشه ی سالن هم یه میز بود و دقیقا کنار میز، دوتا در وجود داشت که احتمالا درِ اتاقهای عکاسی بود.

_ خب خانم فلاحی در خدمتم

با شنیدن صداش از فکر بیرون اومدم و گفتم:

_ واسه استخدام اومدم
_ بله میدونم
_ خب الان باید چیکار کنم؟
_ مدرک تحصیلیتون چیه؟
_ فارغ التحصیل رشته ی عکاسیم
_ نمونه کار دارید؟

سرم رو به نشونه ی " آره " تکون دادم و نمونه عکسهایی که گرفته بودم رو از داخل کیفم درآوردم، جلوش گذاشتم و گفتم:

_ بفرمایید

یکم به نمونه ها نگاه کرد و گفت:

_ خوبه
_ خب؟
_ شما با ساعت کاری چهار عصر تا نُه شب مشکلی دارید؟

بدون اینکه مکث کنم سرم رو تکون دادم و گفتم:

_ نه هیچ مشکلی ندارم
_ خب پس حله دیگه
_ نمونه هارو پسندیدید؟
_ بله
_ خب میتونید درمورد حقوق و بیمه توضیح بدید؟
_ بله حتما

عینکش رو زد و همینطور که با دقت به یه کاغذی نگاه میکرد، گفت:

_ بیمه که میشید و حقوقتونم ماهی یک میلیون و پونصدهزارتومنه

با اینکه پول زیادی نبود ولی برای اولین جایی که قرار بود کار کنم مناسب بود مخصوصا که هیچ سابقه ای نداشتم پس سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم:

_ قبوله
_ پس لطفا این قراردادِ یک ساله رو بخونید و اگه موافقید امضا کنید
_ باشه حتما

برگه رو ازش گرفتم و بعد از اینکه همه ی موارد رو خوندم، امضاش کردم و برگه رو بهش پس دادم.
از روی صندلی پاشدم و گفتم:

_ از کِی میتونم کارم رو شروع کنم؟
_ از همین شنبه تشریف بیارید
_ باشه خیلی ممنون، خداحافظِ شما
_ بسلامت، خداحافظ

با ذوق از آتلیه بیرون اومدم و به عقربه های ساعت که روی یازده بودن نگاه کردم.
اگه میخواستم پیاده برم، فردا میرسیدم پس یه تاکسی گرفتم و آدرس خونه ی سامان رو به راننده دادم...
دیدگاه ها (۱۰)

#دختر‌شیطون‌بلا33آیفون رو که زدم اینبار بدون اینکه خوشمزه با...

#دختر‌شیطون‌بلا34با یه حالت بدجنسانه بهم نگاه کرد و گفت:_ یه...

#دختر‌شیطون‌بلا31تمام مدت تو سکوت بهم زل زده بود و وقتی که ح...

#دختر‌شیطون‌بلا30یکی از ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:_ اول...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۳رفتم سمت اتاق کارم نشستم پشت میز و...

․·•°°º+º°°•·․𝒥𝑒💘𝓃𝑔 𝒴☯♡𝓃․·•°°º+º°°•·․

رمان بغلی من پارت ۳۲دیانا: دنیا رو سرم خراب شد دکتر منو با ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط