دختر شیطون بلا33
#دخترشیطونبلا33
آیفون رو که زدم اینبار بدون اینکه خوشمزه بازی دربیاره، در رو باز کرد و منم رفتم داخل و به سمت سالن حرکت کردم.
در سالن رو باز کرد و گفت:
_ سلام
_ سلام
_ نیم ساعت تاخیر
_ برای بستن قرارداد رفته بودم آتلیه
_ بستی؟
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
_ اگه اجازه بدی بیام داخل بعد جواب پس بدم
_ اجازه نمیدم
یه مشت محکم تو بازوش زدم و به زور از کنارش رد شدم و وارد سالن شدم که اونم پشت سرم اومد داخل، در رو بست و گفت:
_ خب؟
_ خب که چی؟
_ تعریف کن
مانتو و شالم رو درآوردم و همونجا روی مبل نشستم و گفتم:
_ هیچی دیگه قرارداد یکساله امضا کردم
_ ساعات کاری؟
_ چهار عصر تا نُه شب
_ بیخود
_ بله؟!
روی مبل روبروییم نشست و با جدیت گفت:
_ پس کار اینجا چی؟
_ صبح میام تا عصر و بعد میرم اونجا
_ نمیشه
_ چی نمیشه؟
_ پس شام چی؟
با حرص نفسی کشیدم و گفتم:
_ شام رو خودت نمیتونی درست کنی و زهرمارت کنی؟!
_ نه
_ به درک، به من چه؟
_ قول دادی
_ اونجام قرارداد بستم
_ زمانش بعد از قول دادن به من بوده
هرچی فحش ناموصی بلد بودم ریختم تو چشمام و گفتم:
_ این بچه بازی و شرط بندیه اما اون نه!
_ به هرحال من این حرفا حالیم نیست
پوزخندی زدم و زیرلب گفتم:
_ تو هیچی حالیت نیست!
_ چیزی گفتی؟
_ آره
_ چی؟!
_ گفتم تو هیچی حالیت نیست
_ آره تو حالیته
به حرفش توجهی نکردم و بعد از اینکه یکم فکر کردم، گفتم:
_ واقعا هیچی حالیت نیستا
_ ساکت شو
_ آخه بی منطقی! من از صبح تا عصر بیام اینجا کار کنم، بعد از عصر تا شب برم اونجا کار کنم، به نظرت دیگه واسم جونی میمونه که بیام برات شام بپزم کوفت کنی؟!
آیفون رو که زدم اینبار بدون اینکه خوشمزه بازی دربیاره، در رو باز کرد و منم رفتم داخل و به سمت سالن حرکت کردم.
در سالن رو باز کرد و گفت:
_ سلام
_ سلام
_ نیم ساعت تاخیر
_ برای بستن قرارداد رفته بودم آتلیه
_ بستی؟
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
_ اگه اجازه بدی بیام داخل بعد جواب پس بدم
_ اجازه نمیدم
یه مشت محکم تو بازوش زدم و به زور از کنارش رد شدم و وارد سالن شدم که اونم پشت سرم اومد داخل، در رو بست و گفت:
_ خب؟
_ خب که چی؟
_ تعریف کن
مانتو و شالم رو درآوردم و همونجا روی مبل نشستم و گفتم:
_ هیچی دیگه قرارداد یکساله امضا کردم
_ ساعات کاری؟
_ چهار عصر تا نُه شب
_ بیخود
_ بله؟!
روی مبل روبروییم نشست و با جدیت گفت:
_ پس کار اینجا چی؟
_ صبح میام تا عصر و بعد میرم اونجا
_ نمیشه
_ چی نمیشه؟
_ پس شام چی؟
با حرص نفسی کشیدم و گفتم:
_ شام رو خودت نمیتونی درست کنی و زهرمارت کنی؟!
_ نه
_ به درک، به من چه؟
_ قول دادی
_ اونجام قرارداد بستم
_ زمانش بعد از قول دادن به من بوده
هرچی فحش ناموصی بلد بودم ریختم تو چشمام و گفتم:
_ این بچه بازی و شرط بندیه اما اون نه!
_ به هرحال من این حرفا حالیم نیست
پوزخندی زدم و زیرلب گفتم:
_ تو هیچی حالیت نیست!
_ چیزی گفتی؟
_ آره
_ چی؟!
_ گفتم تو هیچی حالیت نیست
_ آره تو حالیته
به حرفش توجهی نکردم و بعد از اینکه یکم فکر کردم، گفتم:
_ واقعا هیچی حالیت نیستا
_ ساکت شو
_ آخه بی منطقی! من از صبح تا عصر بیام اینجا کار کنم، بعد از عصر تا شب برم اونجا کار کنم، به نظرت دیگه واسم جونی میمونه که بیام برات شام بپزم کوفت کنی؟!
۹.۲k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.