نوری در زندگی
#p6
کوک از جاش بلند شد و به طرف دخترک رفت و دقیقا پاهاشو به کفش دخترک چسبوند دخترک کمی عقب رفت ولی همون قدم قدم عقب رفتن باعث میشد کوک بیشتر نزدیک شه
کوک:میتونی قبول نکنی من که ازت نخواستم کمکم کنی تو هیچ وقت نمیتونی برام کار بکنی شما همتون دروغگویید همتون ادا دکترارو در میارید و هیچی نمیدونید
سوفیا فهمید بود کوک هین حرف زدنش کنترلشو از دست میده اینو میشد از چشماش و حالت حرف زدنش فهمید
سوفیا:هی هی باشه آروم باش
کوک:باید همون اول که بهت گفتن پات به اینجا باز نشه به حرفشو گوش میدادی
دختر به دیوار برخورد کرد و کوک تو چشماش خیره شد
کوک:حالا که موش کوچولویی مثل تو اینجاست چرا نباید ازت استفاده کنم
سوفیا چشماشو محکم بست ولی با مخالفت شدید اون مرد روبه روش مواجه شد
کوک:منو نگاه کن(داد بلند)
سوفیا دوباره به کوک نگاه کرد چشماش خمار و مردمک چشمش تنگ شده بود قلب دخترک محکم تر از همیشه میزد
کوک:نیازه بگم کیم؟من جئون جونگ کوک معروف به نیکولاس الکساندر حالا چرا چون کسی که روبه روته تا الان چندین قتل انجام داده
همینطور که کوک داشت میگفت سوفیا اسپره ای که توش مواد بیهوش کننده داشت رو از جیب پشتش در آورد این اسپره آسیبی نمیرسونه فقط باعث میشه برا مدتی بیهوش باشی و همینطور آروم بشی سوفیا همون موقع اسپره رو تو صورت کوک زد که باعث شد بره عقب چشماش میسوخت ولی باعث شده بود تن و بدنش شل شه و رو زمین بشینه دختر به سمت مرد رفت و تنه اون مرد رو رو دوشش انداخت و به سمت تخت برد مرد شدیدا سنگین بود و باعث میشد سوفیا زانوهاش خم بشه کوک رو رو تخت خوابوند و بهش نگاه کرد و دستی رو سر و صورت اون پسر کشید همین یه لمس باعث شد کوک از اون حالت صفتی در بیاد و بدنش رو تخت شل بشه و......
بمونید تو خماری
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.