پارت۲۰
پارت۲۰
شوگا شروع کرد با کمربند یونجی و زد انقدر زد که جونی برای بچه نمونده بود و پاشو محکم روی دست دختر کوچولو فشار داد یونجی حالش خیلی بد بود و بیهوش شد شوگا از اتاق اومد بیرون و در رو قفل کرد
بعد ۲ساعت اما برگشت
اما:سلام پسرم
یه جون:سلام مامانی
اما:پس خواهرت و بابایی کجان
یه جون:(کل ماجرای پارک و تعریف کرد)بابایی رفت حموم ولی هرچی میرم سمت اتاق یونجی جوابم و نمیده نمیدونم چرا بابایی هم در اتاق و بهش قفل کرده
اما:باشه پسرم الان خودم میرم سراغش
اما:یونجی یونجی(باداد)
شوگا:سلام اومدی
اما:در اتاق و باز کن خواهش میکنم
شوگا:حقش بود باید به حرفم گوش میکرد
اما:شوگا خواهش میکنم اونم دخترمونه چرا همش فقط به فکر یه جون هستی ها میدونی اینکارت یونجی و نابود کرده خواهش میکنم در و باز کن(گریش میگیره)
شوگا:بیا اینم کلید
ویو اما
رفتم داخل اتاق که دیدم همه چی بهم ریخته اس هرچی یونجی و صدازدم جواب نداد دستش کبود شده بود و ورم کرده بود کل بدنش خونی بود خیلی ترسیده بودم سوییچ ماشین و برداشتم و یونجی و بغل کردم و بدو بدو بردمش تو ماشین
شوگا:کجا میری
اما:از جلوی در برو کنار حال بچم خوب نیست خواهش میکنم برو کنار
شوگا:نمیرم کنار هیچ چیزش نمیشه
اما:شوگا بسهههه حال بچم خوب نیست ببین بدنش چقدر داغه ببین چقدر عرق کرده زخماش و ببین برو کنار ازت خواهش میکنم(گریه)
شوگا ازجلوی در رفت کنار و اما یونجی و برد بیمارستان
*پرش زمانی به بیمارستان*
.............
شوگا شروع کرد با کمربند یونجی و زد انقدر زد که جونی برای بچه نمونده بود و پاشو محکم روی دست دختر کوچولو فشار داد یونجی حالش خیلی بد بود و بیهوش شد شوگا از اتاق اومد بیرون و در رو قفل کرد
بعد ۲ساعت اما برگشت
اما:سلام پسرم
یه جون:سلام مامانی
اما:پس خواهرت و بابایی کجان
یه جون:(کل ماجرای پارک و تعریف کرد)بابایی رفت حموم ولی هرچی میرم سمت اتاق یونجی جوابم و نمیده نمیدونم چرا بابایی هم در اتاق و بهش قفل کرده
اما:باشه پسرم الان خودم میرم سراغش
اما:یونجی یونجی(باداد)
شوگا:سلام اومدی
اما:در اتاق و باز کن خواهش میکنم
شوگا:حقش بود باید به حرفم گوش میکرد
اما:شوگا خواهش میکنم اونم دخترمونه چرا همش فقط به فکر یه جون هستی ها میدونی اینکارت یونجی و نابود کرده خواهش میکنم در و باز کن(گریش میگیره)
شوگا:بیا اینم کلید
ویو اما
رفتم داخل اتاق که دیدم همه چی بهم ریخته اس هرچی یونجی و صدازدم جواب نداد دستش کبود شده بود و ورم کرده بود کل بدنش خونی بود خیلی ترسیده بودم سوییچ ماشین و برداشتم و یونجی و بغل کردم و بدو بدو بردمش تو ماشین
شوگا:کجا میری
اما:از جلوی در برو کنار حال بچم خوب نیست خواهش میکنم برو کنار
شوگا:نمیرم کنار هیچ چیزش نمیشه
اما:شوگا بسهههه حال بچم خوب نیست ببین بدنش چقدر داغه ببین چقدر عرق کرده زخماش و ببین برو کنار ازت خواهش میکنم(گریه)
شوگا ازجلوی در رفت کنار و اما یونجی و برد بیمارستان
*پرش زمانی به بیمارستان*
.............
۲.۵k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.