فرورفته در کتاش پوستاش خودش صحنهای پرتکرار در شه

فرورفته در کُت‌اش، پوست‌اش، خودش... صحنه‌ای پرتکرار در شهرهای بزرگ.عکسی که سارنگ موید برداشته اشاره دارد به آن‌چه که گاه مسکین دانسته‌اندَش، گاه فقیر، گاه سائل و.... مترادف بسیار دارد این وضعیت. و همیشه درکِ صدق و کذب‌اش مساله‌ای‌ست جدی برای کسانی که از کنارِ این دست مردان و زنان می‌گذرند. نفسِ تکدی به‌عنوانِ راهی برای پول‌داشتنِ عملی‌ست بسیار قدیمی و باستانی. اما چه چیزی باعث می‌شود در مواجهه با این دست انسان‌ها دچارِ اندوه یا حتا خشم شویم؟ شاید یکی از دلایل‌اش را داستایفسکی به ما گفته باشد: وقتی یک انسان چنان محتاج می‌شود که دست مقابل دیگران دراز کند، حال چه به راست، چه دروغ انگار چیزی در او شکسته و سقوط کرده‌است... اما این روزها چهره‌های مردان سر در کُت‌کشیده‌ی این چنینی بسیار شده. دو سال پیش بود که حوالی بلوار کشاورز پیرمرد پنبه‌زنی که بر پله‌ی خانه‌ای مستاصل نشسته بود به من گفت «هیچی ندارم. مستاصل‌ام». بساط پنبه‌زنی‌اش دیگر دم عید خواهانی نداشت و او داشت نابود می‌شد. در کلمات‌اش واقعیتی بُرنده وجود داشت. «استیصال». وضعیتی که در هر شکل‌اش روح انسان را خُرد می‌کند. از سویی مفهومِ «یاری‌کردن» نیز معنای خود را از دست داده چون گره‌ای باز نمی‌کند مگر به شکلی باشد متمرکز. اینستا پر شده از فراخوان کمک به آدم‌های آبرودار. آدم‌هایی که هر کدام در یک سال اخیر اندک داشته‌شان بر باد رفته. بیمارند یا بیمار دارند و از سویی امید به زیستن به وضعیتی بحرانی رسیده است. به‌نحوی که مدام از مرگ به عنوان اتفاقی خوش سخن گفته می‌شود. در چنین شرایطی افسرده‌گی تمامِ لایه‌های وجود را در بر می‌گیرد و بعد حتا خشم از دیگری، نفرینِ سرنوشت و میل به نبودن. فرورفتن در کالبدِ خود. پنهان‌شدن. درخواست کمک مالی و له‌کردن غرور یکی از شکل‌های تکدی‌ست. شاید عرفی‌ترین‌شان و این در حالی‌ست که بخش مهمی از جامعه از فقدانِ شادی و از آن مهم‌تر آرامش و حتا وضعیتی معمولی رنج می‌برد. شکل‌های مختلف رنج دارد بسیاری از ما را می‌کُشد ذره‌ذره. از رنج خود تا رنج دیگری و البته نبودن چشم‌اندازی که کمی سر را از این کالبد بیرون آورد. جهان بسیاری بر مدار همین فرورفتن در خود می‌چرخد و تلاش برای گریز. چه روحی، چه جسمی. و این خود استیصال است که فردیت‌ها را نشانه رفته و غم‌ها را چنان بزرگ کرده که جایی برای نفس باقی نمانده. وقتی انسانی چنین از نفس می‌افتد بسیار سخت است یاری‌دادن‌اش. من از این تراکم غم هراسان شده‌ام. از این سرها در گریبان و بهاری که دیگر شوقی برنمی‌انگیزاند انگار. شب‌هایی که خلوت‌اند و دکان‌هایی که بسته.
دیدگاه ها (۳۲)

چشم‌هاش را نگاه کنید. چه در نمونه‌ی رنگی‌شده، چه در سیاه و س...

بازگشتِ یک شاه‌کار به بازار کتابِ ایران. رمانی که به زعمِ من...

بی‌تردید یکی از عمیق‌ترین روایت‌هایی که خوانده‌ام تا امروز د...

رمانی گره‌خورده با مفهومِ سالِ نوی مسیحی. اثری که آن قدر اقت...

آدمی کدام است!

سخنرانی استاد علی اکبر رائفی پور با موضوع ظهورامام زمان (عج)...

تفاوت اساسی و بنیادین میان مقاومت و جنگ در همینجاست. جنگ برا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط