★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«22»
نامجون: واقعا دیگه تحمل جین رو نداشتیم....گفتم...
نامجون: خدایاااااااااااااااااااااااا!چرا من پیش این وایسادم؟
شوگا:جین بسه!دو دقیقه هیچی نگو،ببینم چی میگن!...
جین:باشه بابا باشه،بی ذوقا
~=در همین حین،تهیونگ شروع به حرف زدن کرد و همه ساکت شدن...
_ببین کوکی،دوست داری بعد از این همه مدت،مامانتو ببینی؟
نمیدونم،تلاشی نکرد که پیدام بکنه...ولی کلی زجر کشید به خاطر من...آره...نه...آره...نه...نمیدونم...
_آها...
~=جونگ کوک که تازه همین الان به موقعیت خودش نگاه کرد،چشماش 4 تا شد و گونه های سرخ شد،به تهیونگ گفت...
ببخشید،میشه بزاریم زمین؟راستی ممنون که گذاشتی بغلت گریه کنم،هرکی بود اصلا براش مهم نبود...
تهیونگ=فهمیدم از اینکه روی پاک نشسته خجالت میکشه،واسه همین بهش گفتم:(باشه باشه!«با خنده»)و بعدش گذاشتمش روی صندلی خودش،داشت آب میخورد که یهو درو زدن،به جونگ کوک گفتم همونجا بشینه تا برم ببینم کیه!رفتم درو باز کردم دیدم بادیگاردام با یه سگ کوچولو دوبرمن داخل بغلشون که خیلیم شیطونه،دم درن،سگه تا از اونور جونگ کوک رو دید،سریع از بغل بادیگارد پرید بیرون و با سرعت جت پیش جونگ کوک رفت،جونگ کوکم سریع بغلش کرد و میخندید،خنده هاش قلب آدمو ذوب میکنه...جونگ کوک گفت...
دلت واسم تنگ شده بود بم کوچولو؟منم دلم برات تنگ شده ب...
«که یهو صدای جیغ میاد»
(پیش اعضا)
جین:داشتم با اعضا به اون دوتا نگاه میکردم،دیدم زنگ درو زدن و یه سگ دوبرمن،از اون سگایی که به شدت ازشون میترسم،یهو پرید بغل اون پسره تارزان«در جریانید فیکه دیگه؟»تا چند لحظه تو شک بودم بعدش که به خودم اومدم یه جیغ بنفش زدم که اعضا صد متر پریدن هوا...یهو یادم اومد داشتیم جاسوسی این دوتا رو میکردیم،الان قطعاً لو رفتیم...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«22»
نامجون: واقعا دیگه تحمل جین رو نداشتیم....گفتم...
نامجون: خدایاااااااااااااااااااااااا!چرا من پیش این وایسادم؟
شوگا:جین بسه!دو دقیقه هیچی نگو،ببینم چی میگن!...
جین:باشه بابا باشه،بی ذوقا
~=در همین حین،تهیونگ شروع به حرف زدن کرد و همه ساکت شدن...
_ببین کوکی،دوست داری بعد از این همه مدت،مامانتو ببینی؟
نمیدونم،تلاشی نکرد که پیدام بکنه...ولی کلی زجر کشید به خاطر من...آره...نه...آره...نه...نمیدونم...
_آها...
~=جونگ کوک که تازه همین الان به موقعیت خودش نگاه کرد،چشماش 4 تا شد و گونه های سرخ شد،به تهیونگ گفت...
ببخشید،میشه بزاریم زمین؟راستی ممنون که گذاشتی بغلت گریه کنم،هرکی بود اصلا براش مهم نبود...
تهیونگ=فهمیدم از اینکه روی پاک نشسته خجالت میکشه،واسه همین بهش گفتم:(باشه باشه!«با خنده»)و بعدش گذاشتمش روی صندلی خودش،داشت آب میخورد که یهو درو زدن،به جونگ کوک گفتم همونجا بشینه تا برم ببینم کیه!رفتم درو باز کردم دیدم بادیگاردام با یه سگ کوچولو دوبرمن داخل بغلشون که خیلیم شیطونه،دم درن،سگه تا از اونور جونگ کوک رو دید،سریع از بغل بادیگارد پرید بیرون و با سرعت جت پیش جونگ کوک رفت،جونگ کوکم سریع بغلش کرد و میخندید،خنده هاش قلب آدمو ذوب میکنه...جونگ کوک گفت...
دلت واسم تنگ شده بود بم کوچولو؟منم دلم برات تنگ شده ب...
«که یهو صدای جیغ میاد»
(پیش اعضا)
جین:داشتم با اعضا به اون دوتا نگاه میکردم،دیدم زنگ درو زدن و یه سگ دوبرمن،از اون سگایی که به شدت ازشون میترسم،یهو پرید بغل اون پسره تارزان«در جریانید فیکه دیگه؟»تا چند لحظه تو شک بودم بعدش که به خودم اومدم یه جیغ بنفش زدم که اعضا صد متر پریدن هوا...یهو یادم اومد داشتیم جاسوسی این دوتا رو میکردیم،الان قطعاً لو رفتیم...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
۵.۸k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.