★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«20»
~=تهیونگ اصلا طاقت اشکای جونگ کوک رو نداشت...قلبش درد میگرفت،جونگ کوک رو محکم بغل کرده بود...خودش نزدیک بود گریش بگیره...ولی تونست اشکاش و کنترل کنه و گریه نکنه،سر جونگ کوک رو بلند کرد و به چشمای اشکیش نگاه کرد،گفت...
_ببین جونگ کوک،اشکال نداره کوکی صدات کنم؟
+«با گریه»ن...نه،تا ح...الا ک...سی به ای...این اس...اسم صدام ن...نزده بود!
_خب باشه،ببین کوکی!من نمیدونم چرا طاقت گریه کردناتو ندارم،وقتی گریه میکنی قلبم درد میگیره،لطفا دیگه گریه نکن،تو اولین نفری هستی که اصلاً طاقت اشکاتو ندارم،لطفا،به خاطر من،گریه نکن!«بعد با انگشت شصتش اشکای جونگ کوک رو پاک کرد😆🤌🏻جوووون»
+چرا...چرا با من آنقدر مهربونی؟تو مگه بزرگ ترین مافیای آسیا نیستی؟همونی که اگه کسی دم گوشش نفس بکشه یه تیر حرومش میکنه؟چرا منو بغل میکنی؟چرا طاقت اشکای منو نداری؟چرا آنقدر به من محبت میکنی؟ چرا با من خیلی صمیمی هستی؟تو که همین امروز تازه منو شناختی!کسی تا حالا حتی با من اینطوری حرف نزده بود!چه برسه به رفتارش!نمیدونستم بزرگ ترین مافیای آسیا میتونه انقدرررر مهربون باشه!
~=تهیونگ خیلی از حرفهای جونگ کوک تعجب کرده بود...یه لحظه به حرفهای جونگ کوک فکر کرد و بهش گفت...
_خودمم نمیدونم!شاید باورت نشه ولی من بعد از مرگ پدر و مادرم،با کسی اصلا آنقدر بلند نخندیده بودم!حتی با پسرا!«منظورش همون اعضاست»فقط رفتارم با تو اینطوری شده...من کسی رو تا حالا اینطوری بغل نکرده بودم،فقط تورو اینطوری بغل کردم...نمیدونم شاید خیلی کیوت و گوگولی و من از آدمای کیوت و گوگولی خوشم میاد...«همزمان وقتی اینو گفت لپ جونگ کوک رو کشید»ببین خودمم نمیدونم چرا آنقدر زود باهات صمیمی شدم،شاید یه چیزی تو خودت داری که من زود بهت جذب شدم...شاید یه دلیلی پشتشه که اینطوری شده،حالا جدا از این مسائل،یه سوال ازت بپرسم؟
+بپرس!ولی بزار قبلش یه چیزی بگم،ببین من خودمم نمیدونم چرا انقدر زود باهات صمیمی شدم،شاید باورت نشه من هیچ وقت پیش کسی گریه نکردم،دلیلشم این بوده که فقط پیش کسایی که باهاشون خیلی راحت و صمیمی ام گریه ام میگیره!شاید باورت نشه من تا حالا هیچکس رو بغل نکرده بودم،تو اولین نفری هستی که بغلش میکنم، حتی تو اون 14 سالی ام که توی پرورشگاه بودم،کسی رو بغل نمیکردم چون از کسی اونجا خوشم نمیومد...به قول تو شاید یه دلیلی پشتشه که آنقدر زود با هم صمیمی شدیم،چطوری بگم،احساس راحتی دارم باهات،بر خلاف چیز هایی که ازت میشنیدم و توقع داشتم،تو اصلا آدم سردی نیستی! تازه خیلیم مهربونی!«آخرش لبخند ملیح»
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«20»
~=تهیونگ اصلا طاقت اشکای جونگ کوک رو نداشت...قلبش درد میگرفت،جونگ کوک رو محکم بغل کرده بود...خودش نزدیک بود گریش بگیره...ولی تونست اشکاش و کنترل کنه و گریه نکنه،سر جونگ کوک رو بلند کرد و به چشمای اشکیش نگاه کرد،گفت...
_ببین جونگ کوک،اشکال نداره کوکی صدات کنم؟
+«با گریه»ن...نه،تا ح...الا ک...سی به ای...این اس...اسم صدام ن...نزده بود!
_خب باشه،ببین کوکی!من نمیدونم چرا طاقت گریه کردناتو ندارم،وقتی گریه میکنی قلبم درد میگیره،لطفا دیگه گریه نکن،تو اولین نفری هستی که اصلاً طاقت اشکاتو ندارم،لطفا،به خاطر من،گریه نکن!«بعد با انگشت شصتش اشکای جونگ کوک رو پاک کرد😆🤌🏻جوووون»
+چرا...چرا با من آنقدر مهربونی؟تو مگه بزرگ ترین مافیای آسیا نیستی؟همونی که اگه کسی دم گوشش نفس بکشه یه تیر حرومش میکنه؟چرا منو بغل میکنی؟چرا طاقت اشکای منو نداری؟چرا آنقدر به من محبت میکنی؟ چرا با من خیلی صمیمی هستی؟تو که همین امروز تازه منو شناختی!کسی تا حالا حتی با من اینطوری حرف نزده بود!چه برسه به رفتارش!نمیدونستم بزرگ ترین مافیای آسیا میتونه انقدرررر مهربون باشه!
~=تهیونگ خیلی از حرفهای جونگ کوک تعجب کرده بود...یه لحظه به حرفهای جونگ کوک فکر کرد و بهش گفت...
_خودمم نمیدونم!شاید باورت نشه ولی من بعد از مرگ پدر و مادرم،با کسی اصلا آنقدر بلند نخندیده بودم!حتی با پسرا!«منظورش همون اعضاست»فقط رفتارم با تو اینطوری شده...من کسی رو تا حالا اینطوری بغل نکرده بودم،فقط تورو اینطوری بغل کردم...نمیدونم شاید خیلی کیوت و گوگولی و من از آدمای کیوت و گوگولی خوشم میاد...«همزمان وقتی اینو گفت لپ جونگ کوک رو کشید»ببین خودمم نمیدونم چرا آنقدر زود باهات صمیمی شدم،شاید یه چیزی تو خودت داری که من زود بهت جذب شدم...شاید یه دلیلی پشتشه که اینطوری شده،حالا جدا از این مسائل،یه سوال ازت بپرسم؟
+بپرس!ولی بزار قبلش یه چیزی بگم،ببین من خودمم نمیدونم چرا انقدر زود باهات صمیمی شدم،شاید باورت نشه من هیچ وقت پیش کسی گریه نکردم،دلیلشم این بوده که فقط پیش کسایی که باهاشون خیلی راحت و صمیمی ام گریه ام میگیره!شاید باورت نشه من تا حالا هیچکس رو بغل نکرده بودم،تو اولین نفری هستی که بغلش میکنم، حتی تو اون 14 سالی ام که توی پرورشگاه بودم،کسی رو بغل نمیکردم چون از کسی اونجا خوشم نمیومد...به قول تو شاید یه دلیلی پشتشه که آنقدر زود با هم صمیمی شدیم،چطوری بگم،احساس راحتی دارم باهات،بر خلاف چیز هایی که ازت میشنیدم و توقع داشتم،تو اصلا آدم سردی نیستی! تازه خیلیم مهربونی!«آخرش لبخند ملیح»
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
۷.۲k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.