یک روز پاهایم را بر می دارم
یکروز پاهایم را بر میدارم
دستانم را
چشمانم را
قلبم را!
و هر آنچه را که تاوان دادهاند در من.
میگذارمِشان لای یک بقچه از تنهایی
دور میشوم از آدمها...
از تمام خاطراتی که در من، مرا نقض کردهاند!
آسوده خاطر از نیشخندِ پنجرهای نیمه باز
که رفتنم را به مقصدی نابرگشت بدرقه میکند.
میخواهم رفتن را بیآموزم...
بیاموزش از گنجشکهایی که
ترسیده از سنگپرانی دستهای بیاحساس
رهایی را در پرواز دیدهاند
میخواهم دور بیاندازم خود را...
آنقدر که دستِ هیچ خاطرهای
آلوده نسازد خیالم را.
پرت شوم میانِ ناپیدایی
گم شوم در ازدحامِ دلتنگیهایی..
که در مصائب بودنشان، خود را به سوگ نشستهام.
تا شاید فراموش شدهای باشم...
فراموش شدهای در یک ناکجاآباد
یک ناکجاآباد به وسعتِ دردهایم
آنجا که در انزوای خویش...
هیچ آغوشی را به احساسم بدهکار نباشم!
دستانم را
چشمانم را
قلبم را!
و هر آنچه را که تاوان دادهاند در من.
میگذارمِشان لای یک بقچه از تنهایی
دور میشوم از آدمها...
از تمام خاطراتی که در من، مرا نقض کردهاند!
آسوده خاطر از نیشخندِ پنجرهای نیمه باز
که رفتنم را به مقصدی نابرگشت بدرقه میکند.
میخواهم رفتن را بیآموزم...
بیاموزش از گنجشکهایی که
ترسیده از سنگپرانی دستهای بیاحساس
رهایی را در پرواز دیدهاند
میخواهم دور بیاندازم خود را...
آنقدر که دستِ هیچ خاطرهای
آلوده نسازد خیالم را.
پرت شوم میانِ ناپیدایی
گم شوم در ازدحامِ دلتنگیهایی..
که در مصائب بودنشان، خود را به سوگ نشستهام.
تا شاید فراموش شدهای باشم...
فراموش شدهای در یک ناکجاآباد
یک ناکجاآباد به وسعتِ دردهایم
آنجا که در انزوای خویش...
هیچ آغوشی را به احساسم بدهکار نباشم!
۱۰۲.۴k
۰۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.