خانزاده پارت جلددوم

🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت140 #جلد_دوم




سرجام برگشتم و زود به خواب رفتم صبح توی خونه خیلی کار داشتم که باید بهشون میرسیدم با سر و صدای مونس و با سردرد بدی چشمامو باز کردم و کمی جایی که توش بودم و آنالیز کردم تازه یادم اومد ما اومدیم شیراز و اینجا خونه جدیدمونه.
احساس می کردم به وزن سرم چند کیلو اضافه شده .
نمی تونستم روی تنم نگهش دارم پس بیخیال بلند شدن شدم و همونجا دراز کشیدم خبری از اهورا نبود نگاهی به اطرافم انداختم کلا توی اتاق نبود یعنی کجا رفته بود با صدای آرومی اسمشو صدا زدم اما انگار سر و صدای بیرون انقدر زیاد بود که صدای من به گوشش نرسه!

این سردرد از کجا اومده بود واقعا نمیدونستم کمی که گذشت در اتاق باز شد و اهورا توی اتاق سرکی کشید و با دیدن من که بیدار شدم وارد اتاق شد و گفت
_ خوب خوابیدی عزیزم پس چرا نمیای بیرون ؟

به سرم اشاره کردم و گفتم خیلی درد میکنه نمیتونم اصلا تکون بخورم نگران کنارم نشست و گفت
_ چی شده مگه بذار برات یه قرصی چیزی بیارم.

باشه گفتم و اون سریع از اتاق بیرون رفت وبا یه مسکن قوی و یه لیوان آب که برگشت کمکم کرد تا بخورمش دوباره منو سرجام خوابوند و گفت
_بهتره کمی استراحت کنی بعد بلند بشی وقتی که سردردت بهتر شد میتونی بیای بیرون.
اما من با سماجت گفتم کلی کار داریم باید بلند بشم اون زنیکه که داره تو خونه من می چرخه من چه جوری اینجا بخوابم؟

خندید و گفت
_وقتی حسادت می کنی باورت نمیشه اگه بگم چندبرابر خواستنی تر و خوردنی تر میشی دورت بگردم نگرانی نداره کیمیاست دیگه تو که باهاش کنار آمده بودی تو که میدونی من چقدر تورو دوست دارم تو که میدونی دخترمونو چقدر دوست دارم تو که میدونی من جزشما دونفر چشام هیچ کس دیگه ای رو نمیبینه نگرانی بابت چیه؟

غمگین کمی سکوت کردم و گفتم من نگرانی از بابت تو نیست نگرانیم از بابت اونه ...
اونه که بهش اعتماد ندارم از اون میترسم لبامو بوسید و گفت
_ترس نداره وقتی من قرار نیست هیچ وقته هیچ وقت جز تو چشمام کسی دیگه رو ببینه ...
حرف هاش آرومم میکرد آرامشی به وجودم تزریق می کرد که هر لحظه احساس میکردم بهش نیاز دارم وبهش محتاج بودم تا دوباره و دوباره این حرفارو از اهورا بشنوم دوباره خواستم بلند بشم که مانع شد گفت
باهمدیگه دراز میکشیم منم همین جا کنارت میمونم بعد پا میشیم با هم دیگه میریم صبحانه میخوریم باشه ؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#vkook #عکس_نوشته_عاشقانه_دنی😉😍 #طنز #عاشقانه #دخترونه #FANDOGHI #عکس_نوشته_عاشقانه #عکس #جذاب #خاص
دیدگاه ها (۳)

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت141 #جلد_دوموقتی قرار بود کنارم بمونه و...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت142 #جلد_دومدیگه حرفی نزدم و این بار او...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت139 #جلد_دومشبی که فکر میکردم قراره خیل...

ادامه پارت 138اهورا دست‌منو مونس به گرفته بود و من و دخترم ب...

پارت ۱۰+ببین باید حرف بزنیم اینجور نمیشه-گفتم برو تو اتاق (د...

درخواستی🖤🩸🩸

پارت دو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط