🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت141 #جلد_دوم
وقتی قرار بود کنارم بمونه وقتی قرار بود پیشم بخوابه چرا که نه؟
عاشق دراز کشیدن می شدم عاشق استراحت کردن میشدم فقط و فقط کنار من باید می موند.
کمی که گذشت احساس کردم سردردم کمی بهتر
شده اما وقتی از جام بلند شدم اونم به کمک اهورا سرگیجه داشتم .
انگار سردرد معمولی نبود نمیدونم چم شده بود به کمک که اهورا از اتاق بیرون رفتیم و مونس با دیدن من به سمتم اومد و گفت
_ مامانی حالت خوبه چقد زیاد خوابیدی؟
تا خم شدم ببوسمش روی زمین نشستم نمیتونستم خودمو سرپا نگه دارم اهورا نگران دوباره کمکم کرد بلند بشم اپو روی مبل دراز بکشم و گفت
_ عزیزم به نظرت بهتر نیست بریم پیش یه دکترگ
خنده ای کردم و گفتم
_دکتر چه خبره دیوونه نه !
سردرد دیگه خوب میشه.
کیمیا یه گوشه ایستاده بود و به ما نگاه می کرد به من گفت
_ به نظر منم بهتره پیش دکتربری حالت نگار خیلی بده .
چنان توی با آرامش حرف میزد انگار که مثلاً واقعا دوست یا خواهر منه که نگرانمه جوابشو ندادم ازش رو گرفتم و موهای دخترمو با دستم نوازش کردم و اهورا از جاش بلند شد و گفت
_من میرم صبحانه تو برات بیارم اینجا باشه ؟
حرفی نزدم مخالفت نکردم اما کیمیا گفت
_ لازم نیست تو بیای من درست می کنم میارم داشتم برای مونس هم صبحانه آماده میکردم میارمش همینجا مادر دختر با هم بخورن.
اهورا به سمت کیمیا رفت گفت پس بریم با هم درست کنیم
نگاهم پشت سرشون میرفت میخواستن صبحانه درست کنن این از کجا در اومد ؟
اما کیمیا وسط راه ایستاد و گفت _توبشین پیش آیلین نمی خواد بیای خودم درست می کنم یه صبحانه که دیگه چیزی نیست.
وقتی که اهورا متوجه اخمی روی صورتم من بود شد نگاهم کرد گفت
_پس درد نکنه خودت انجامش بده...
کنارم که نشست با اخم بهش گفتم چه خبره انگاری زیادی با این کیمیا صمیمی شدی...
ابروهاشو بالا داد و گفت
_دیوونه شدی یعنی چی؟ من کجا باهاش صمیمی شدم میخواستم برات صبحانه درست کنم !
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#soheil_star #خلاقیت #استوری #عکس_نوشته #عاشقانه #عکس_نوشته_عاشقانه #خاص #عکس #جذاب #FANDOGHI
#خان_زاده #پارت141 #جلد_دوم
وقتی قرار بود کنارم بمونه وقتی قرار بود پیشم بخوابه چرا که نه؟
عاشق دراز کشیدن می شدم عاشق استراحت کردن میشدم فقط و فقط کنار من باید می موند.
کمی که گذشت احساس کردم سردردم کمی بهتر
شده اما وقتی از جام بلند شدم اونم به کمک اهورا سرگیجه داشتم .
انگار سردرد معمولی نبود نمیدونم چم شده بود به کمک که اهورا از اتاق بیرون رفتیم و مونس با دیدن من به سمتم اومد و گفت
_ مامانی حالت خوبه چقد زیاد خوابیدی؟
تا خم شدم ببوسمش روی زمین نشستم نمیتونستم خودمو سرپا نگه دارم اهورا نگران دوباره کمکم کرد بلند بشم اپو روی مبل دراز بکشم و گفت
_ عزیزم به نظرت بهتر نیست بریم پیش یه دکترگ
خنده ای کردم و گفتم
_دکتر چه خبره دیوونه نه !
سردرد دیگه خوب میشه.
کیمیا یه گوشه ایستاده بود و به ما نگاه می کرد به من گفت
_ به نظر منم بهتره پیش دکتربری حالت نگار خیلی بده .
چنان توی با آرامش حرف میزد انگار که مثلاً واقعا دوست یا خواهر منه که نگرانمه جوابشو ندادم ازش رو گرفتم و موهای دخترمو با دستم نوازش کردم و اهورا از جاش بلند شد و گفت
_من میرم صبحانه تو برات بیارم اینجا باشه ؟
حرفی نزدم مخالفت نکردم اما کیمیا گفت
_ لازم نیست تو بیای من درست می کنم میارم داشتم برای مونس هم صبحانه آماده میکردم میارمش همینجا مادر دختر با هم بخورن.
اهورا به سمت کیمیا رفت گفت پس بریم با هم درست کنیم
نگاهم پشت سرشون میرفت میخواستن صبحانه درست کنن این از کجا در اومد ؟
اما کیمیا وسط راه ایستاد و گفت _توبشین پیش آیلین نمی خواد بیای خودم درست می کنم یه صبحانه که دیگه چیزی نیست.
وقتی که اهورا متوجه اخمی روی صورتم من بود شد نگاهم کرد گفت
_پس درد نکنه خودت انجامش بده...
کنارم که نشست با اخم بهش گفتم چه خبره انگاری زیادی با این کیمیا صمیمی شدی...
ابروهاشو بالا داد و گفت
_دیوونه شدی یعنی چی؟ من کجا باهاش صمیمی شدم میخواستم برات صبحانه درست کنم !
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#soheil_star #خلاقیت #استوری #عکس_نوشته #عاشقانه #عکس_نوشته_عاشقانه #خاص #عکس #جذاب #FANDOGHI
۹.۶k
۱۶ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.