🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت142 #جلد_دوم
دیگه حرفی نزدم و این بار اون به سمت من اومد و گفت
_عزیزم این شک های که داری می کنی خوب نیست داره اذیتم میکنه.
من هیچ ارتباطی با کیمیا ندارم ما داریم توی یه خونه زندگی می کنیم مجبوریم با همدیگه کنار بیایم.
نمیتونیم که جنگ و دعوا داشته باشیم همش
می تونیم؟
حرفی نزدم ۱۰ دقیقه ای نگذشته بود که کیمیا با یه سینه بزرگ به سمت من اومد و یه لیوان چایی طرف من گذاشت و گفت
_ این چای نبات مخصوص توعه سر درد تو فوری خوب می کنه اینو تو بخور اینم صبحانه است
بدون اینکه به کیمیا حرفی بزنم اهورا به من گفت
_آره راست میگه شاید فشارت افتاده چای نبات حالتو بهتر میکنه.
کمی خودمو بالا کشیدم روی مبل نشستم
چای نبات اماده کرده بود عطر خاصی داشت یه بوی خوبی داشت.
گفتم با چی درست کردی؟
اون سمت میز نشست و گفت _توی کابینت های خونه کلی چای معطر و عرقیجات و این چیزا هست از اونا ریختم خیلی خودم دوست دارم خوشت نمیاد ؟
خوبه ای گفتم و دیگه هیچ کدوم حرفی نزدیم .
من تمام اون چایی رو خوردم احساس می کردم از مزه ی شیرین حالم کمی بهتر شده بود.
با بی حالی رو به اهورا گفتم خیلی خوابم میاد دلم میخواد بازم بخوابم دستش روی پیشونیم گذاشت و گفت
_تبم که نداری چرا اینقدر بی حالی؟
شونه ای بالا انداختم بلند شدم و به سمت اتاق رفتم دلم فقط خوابیدن می خواست بدنم خسته بود احساس می کردم انقدر کار کردم که کل وجودم خسته و کوفته است دراز کشیدم و اهورا وارد اتاق شد و گفت
_به نظرت بهتر نیست بریم پیش یه دکتر ؟
حتما یه اتفاقی افتاده که این همه بی حالی...
چشمامو بستم و گفتم دکتر لازم نیس بخوابم خوب میشم.
تا من بیدار میشم تو برو چیزایی که گفته بودم بخر تو خونه نمونیا با این زنه...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#soheil_star #خلاقیت #استوری #عکس_نوشته #عاشقانه #عکس_نوشته_عاشقانه #خاص #عکس #جذاب #FANDOGHI
#خان_زاده #پارت142 #جلد_دوم
دیگه حرفی نزدم و این بار اون به سمت من اومد و گفت
_عزیزم این شک های که داری می کنی خوب نیست داره اذیتم میکنه.
من هیچ ارتباطی با کیمیا ندارم ما داریم توی یه خونه زندگی می کنیم مجبوریم با همدیگه کنار بیایم.
نمیتونیم که جنگ و دعوا داشته باشیم همش
می تونیم؟
حرفی نزدم ۱۰ دقیقه ای نگذشته بود که کیمیا با یه سینه بزرگ به سمت من اومد و یه لیوان چایی طرف من گذاشت و گفت
_ این چای نبات مخصوص توعه سر درد تو فوری خوب می کنه اینو تو بخور اینم صبحانه است
بدون اینکه به کیمیا حرفی بزنم اهورا به من گفت
_آره راست میگه شاید فشارت افتاده چای نبات حالتو بهتر میکنه.
کمی خودمو بالا کشیدم روی مبل نشستم
چای نبات اماده کرده بود عطر خاصی داشت یه بوی خوبی داشت.
گفتم با چی درست کردی؟
اون سمت میز نشست و گفت _توی کابینت های خونه کلی چای معطر و عرقیجات و این چیزا هست از اونا ریختم خیلی خودم دوست دارم خوشت نمیاد ؟
خوبه ای گفتم و دیگه هیچ کدوم حرفی نزدیم .
من تمام اون چایی رو خوردم احساس می کردم از مزه ی شیرین حالم کمی بهتر شده بود.
با بی حالی رو به اهورا گفتم خیلی خوابم میاد دلم میخواد بازم بخوابم دستش روی پیشونیم گذاشت و گفت
_تبم که نداری چرا اینقدر بی حالی؟
شونه ای بالا انداختم بلند شدم و به سمت اتاق رفتم دلم فقط خوابیدن می خواست بدنم خسته بود احساس می کردم انقدر کار کردم که کل وجودم خسته و کوفته است دراز کشیدم و اهورا وارد اتاق شد و گفت
_به نظرت بهتر نیست بریم پیش یه دکتر ؟
حتما یه اتفاقی افتاده که این همه بی حالی...
چشمامو بستم و گفتم دکتر لازم نیس بخوابم خوب میشم.
تا من بیدار میشم تو برو چیزایی که گفته بودم بخر تو خونه نمونیا با این زنه...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#soheil_star #خلاقیت #استوری #عکس_نوشته #عاشقانه #عکس_نوشته_عاشقانه #خاص #عکس #جذاب #FANDOGHI
۹.۹k
۱۶ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.