زندگی جدید پارت۴۶
زندگی جدید پارت۴۶
هانا: چیه خوشحالی
میسو: چرا نباید خوشحال باشم
هانا: اره چرا نباید خوشحول باشی وقتی قراره با هیون ازدواج کنی
میسو: از کجا فهمیدی دلیل خنده هام این بود
هانا: خب بقیر از این واسه چه چیزی انقدر باید خوشحال باشی؟
میسو: خوبه که خوب منو میشناسی
هانا: خب معلومه تو اجی خودمی
میسو: میخوای تاکسی بگیریم؟
هانا: باشه بگیریم
میسو: پس بیا یکی اونور خیابون هست
هانا: باشه بریم
باهمدیگه رفتیم اونور خیابون و سوار تاکسی شدیم و رسیدیم به خونه و من پساده شدم و میسو هم با تاکسی رفت خونه خودش
_چه عجب از بیرون دل کندی اومدی خونه
هانا: اره دیگه
_حالا کجا رفته بودی؟
هانا: رفتم شرکت پیش بابا
_خب که چی بشه رفتی؟
هانا: وای من به تو نگفتم مامان
_چیو نگفتی؟
هانا:*همچی رو میگه*
_میسو داره ازدواج میکنه؟ حالا اون کی هست؟
هانا: اسمش هیونه خیلی خوشگله
_معلومه که خوشگله
هانا: مگه تو دیدیش؟
_نه ولی خب میسو وقتی قراره باهاش ازدواج بکنه یعنی خوشگله دیگه
هانا: بعضی موقه ها با خودم میگم چرا میسو تو خوانواده ما نبود
_اره
هانا: که تو انقدر دوسش داری*میره*
_چقدر این بچه حسوده خدایا
ویو هانا
رفتم بالا تو اتاقم و لباس گرفتم و رفتم حموم و وقتی اوموم بیرون روی تختم نشستم و گوشیم رو باز کردم و دیدم یکی بهم زنگ زده و فهمیدم هان بود و خودم بهش زنگ زدم و جواب داد
_الو
+الو عشقم چیشده؟
_ها هیچی
+اخه زنگ زدی
_اره نگران شده بودم خواستم ببینم رسیدی یا ن
+اره بابا خیلی وقته اومدم وقت رفتم حموم
_اها خب عشقم من دیگه برم کاری نداری؟
+ن عشقم برو خدافظ
*هیچی به ذهنم نمیاد داره چرت میشه*
☆☆☆☆☆
ویو هان
روی مبل نشسته بودم و بقیه هم در حال سر رو صدا کردن بودن که یه پیام برام اومد و دیدم بابام بود که لوکیشن یه جایی رو برام فرستاده بود و بهم گفت که بیا اینجا از جام بلند شدم و رفتم لباس پوشیدم
لینو: باز کجا میری
هان: بابا گفته بیا اینجا
لینو: کجا؟
هان: نمیدونم یه لوکیشن فرستاده برم ببینم چیشده
لینو: باشه برو زود بیا
هان: باشه
سوییچ ماشین رو گرفتم و رفتم همونجا که دیدم بابام همونجاست اونجا یه خونه بزرگ بود و رفتم توی حیاطش
+اومدی
هان: اینجا کجاست
+خونه خودت
هان: چی؟
+بعد از عدوسیت با هانا میایی اینجا باهم زندگی میکنین
هان: ولی بابا این یکم بزرگه
+خب مشکلش چیه تازه به فکر وسایل نباش خودش داره
هان: هم خونه گرفتی هم وسایلش رو؟
+این خونه رو خیلی ساله که دارمش ولی به تو و لینو نشون ندادم
هان: خب اونوقت چرا؟
+چون میخواستم ببینم کدومتون زودتر ازدواج میکنه تا بدم به اون
هانا: چیه خوشحالی
میسو: چرا نباید خوشحال باشم
هانا: اره چرا نباید خوشحول باشی وقتی قراره با هیون ازدواج کنی
میسو: از کجا فهمیدی دلیل خنده هام این بود
هانا: خب بقیر از این واسه چه چیزی انقدر باید خوشحال باشی؟
میسو: خوبه که خوب منو میشناسی
هانا: خب معلومه تو اجی خودمی
میسو: میخوای تاکسی بگیریم؟
هانا: باشه بگیریم
میسو: پس بیا یکی اونور خیابون هست
هانا: باشه بریم
باهمدیگه رفتیم اونور خیابون و سوار تاکسی شدیم و رسیدیم به خونه و من پساده شدم و میسو هم با تاکسی رفت خونه خودش
_چه عجب از بیرون دل کندی اومدی خونه
هانا: اره دیگه
_حالا کجا رفته بودی؟
هانا: رفتم شرکت پیش بابا
_خب که چی بشه رفتی؟
هانا: وای من به تو نگفتم مامان
_چیو نگفتی؟
هانا:*همچی رو میگه*
_میسو داره ازدواج میکنه؟ حالا اون کی هست؟
هانا: اسمش هیونه خیلی خوشگله
_معلومه که خوشگله
هانا: مگه تو دیدیش؟
_نه ولی خب میسو وقتی قراره باهاش ازدواج بکنه یعنی خوشگله دیگه
هانا: بعضی موقه ها با خودم میگم چرا میسو تو خوانواده ما نبود
_اره
هانا: که تو انقدر دوسش داری*میره*
_چقدر این بچه حسوده خدایا
ویو هانا
رفتم بالا تو اتاقم و لباس گرفتم و رفتم حموم و وقتی اوموم بیرون روی تختم نشستم و گوشیم رو باز کردم و دیدم یکی بهم زنگ زده و فهمیدم هان بود و خودم بهش زنگ زدم و جواب داد
_الو
+الو عشقم چیشده؟
_ها هیچی
+اخه زنگ زدی
_اره نگران شده بودم خواستم ببینم رسیدی یا ن
+اره بابا خیلی وقته اومدم وقت رفتم حموم
_اها خب عشقم من دیگه برم کاری نداری؟
+ن عشقم برو خدافظ
*هیچی به ذهنم نمیاد داره چرت میشه*
☆☆☆☆☆
ویو هان
روی مبل نشسته بودم و بقیه هم در حال سر رو صدا کردن بودن که یه پیام برام اومد و دیدم بابام بود که لوکیشن یه جایی رو برام فرستاده بود و بهم گفت که بیا اینجا از جام بلند شدم و رفتم لباس پوشیدم
لینو: باز کجا میری
هان: بابا گفته بیا اینجا
لینو: کجا؟
هان: نمیدونم یه لوکیشن فرستاده برم ببینم چیشده
لینو: باشه برو زود بیا
هان: باشه
سوییچ ماشین رو گرفتم و رفتم همونجا که دیدم بابام همونجاست اونجا یه خونه بزرگ بود و رفتم توی حیاطش
+اومدی
هان: اینجا کجاست
+خونه خودت
هان: چی؟
+بعد از عدوسیت با هانا میایی اینجا باهم زندگی میکنین
هان: ولی بابا این یکم بزرگه
+خب مشکلش چیه تازه به فکر وسایل نباش خودش داره
هان: هم خونه گرفتی هم وسایلش رو؟
+این خونه رو خیلی ساله که دارمش ولی به تو و لینو نشون ندادم
هان: خب اونوقت چرا؟
+چون میخواستم ببینم کدومتون زودتر ازدواج میکنه تا بدم به اون
۱۰.۰k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.