سرنوشت شوم اخرp
سرنوشت شوم اخرp
گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش ،حرفاش توسرم اکو میشد که میگفت من ن بچه رو میخان ن تورو ،میدونستم حتنا دروغ میگه راجب بچه چون این دختری که من میشناسم انقدر بی رحم نیست
دا یون ویو:چشمامو اروم باز کردم و یکم دور و برم رو نگاه کردم فک کردم اومدم خونه جین یا تهیونگ که دیدم جیمین کنار پنجره نشسته و اروم داره گریه میکنه ،اروم صداش زدم
دا یون:جیمین
جیمین:عه بهوش اومدی ،جانم
دا یون:باید یه چیزی رو بهت بگم
جیمین :بزار اول من بگم، تو میتونی از اینجا بری ولی اگه بری بچه نابود میشه و تو یه مادر قاتل میشی
تا این حرفو زد بغض سنگینی که توی این مدت جمع شده بود تو گلوم زدم زیر گریه و گفتم
دایون:من....من نمیخام تنهاتون بزارم ، من هم تورو دوست دارم هم این جوجه کوچولو رو
جیمین:چی.....چی میگی داری راست میگی مگه ن
دایون:ا...اره (با گریه)
اومد بغلم کرد و منم بغلش کردم و گریه کردیم باهم که لباشو رو لبام گذاشت و شروع کرد به بوسیدن،نفس کم اوردیم و از هم جدا شدیم
جیمین:گریه نکن پرنسس من
با انشت های کوچولوش اشک هامو از روی گونه هام پاک کرد و رو گونم یه بوسه کوچکی زد و باهم رفتیم بیرون که یکم تو حیاط قدم بزنیم
جیمین:بیش از اون چیزی که فکر کنی دوست دارم
دا یون:منم دوست دارم
(سه سال بعد)
جیمین:سوهو پسرم مواظب باش ماشین بهت نزنه
دا یون،:یا جیمین از وقتی به یه انسان عادی تبدیل شدی خیلی جذاب تر شدی عشقم
جیمین:یا یه جور میگی انگار قبلا شبیه توفاله چای بودم
دا یون:ن عشقم تو برا من زیبا تر از این حرفایی
سوهو:بابا مامان منو بوس نکن مال خودمه میخام دوست پسرش شم
جیمین:یاااا تک بچه حرفای گنده تر از دهنت می نی صبر کن نشونت میدم الان
سوهو:من رفتم تو استخر
دا یون:یااا جیمین بگیرش ،
سریع دویدم به سمت سوهو که بگیرمش که باهم افتادیم توی اب و جیمین پرید تو اب و کلی باهم بازی کردیم
اون روز های سخت گذشت و تموم شده بود ولی یونگی همش جلو چشمم بود و یه روز نشده بود که بهش فکر نکنم که یهو در خونه باز شد و با چیزی که دیدم خشکم زد
دا یون:جیمین من خواب نمیبینم ،اون یونگیه مگه گ(بابغض
یونگی:یااا بچه خاهر عزیزم بیا که دایی اومده ، هی تو دایون نمیخای از اب بیای بیرون بیای بغلم
دا یون:یونگیییییییییی(با جیغ و گریه )اومدم
سریع رفتم و بغلش کردم و اون روز بهترین روز زندگیم بود
☆ پایان☆
(تموم شد لایک و کامنت یادتون نره)
گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش ،حرفاش توسرم اکو میشد که میگفت من ن بچه رو میخان ن تورو ،میدونستم حتنا دروغ میگه راجب بچه چون این دختری که من میشناسم انقدر بی رحم نیست
دا یون ویو:چشمامو اروم باز کردم و یکم دور و برم رو نگاه کردم فک کردم اومدم خونه جین یا تهیونگ که دیدم جیمین کنار پنجره نشسته و اروم داره گریه میکنه ،اروم صداش زدم
دا یون:جیمین
جیمین:عه بهوش اومدی ،جانم
دا یون:باید یه چیزی رو بهت بگم
جیمین :بزار اول من بگم، تو میتونی از اینجا بری ولی اگه بری بچه نابود میشه و تو یه مادر قاتل میشی
تا این حرفو زد بغض سنگینی که توی این مدت جمع شده بود تو گلوم زدم زیر گریه و گفتم
دایون:من....من نمیخام تنهاتون بزارم ، من هم تورو دوست دارم هم این جوجه کوچولو رو
جیمین:چی.....چی میگی داری راست میگی مگه ن
دایون:ا...اره (با گریه)
اومد بغلم کرد و منم بغلش کردم و گریه کردیم باهم که لباشو رو لبام گذاشت و شروع کرد به بوسیدن،نفس کم اوردیم و از هم جدا شدیم
جیمین:گریه نکن پرنسس من
با انشت های کوچولوش اشک هامو از روی گونه هام پاک کرد و رو گونم یه بوسه کوچکی زد و باهم رفتیم بیرون که یکم تو حیاط قدم بزنیم
جیمین:بیش از اون چیزی که فکر کنی دوست دارم
دا یون:منم دوست دارم
(سه سال بعد)
جیمین:سوهو پسرم مواظب باش ماشین بهت نزنه
دا یون،:یا جیمین از وقتی به یه انسان عادی تبدیل شدی خیلی جذاب تر شدی عشقم
جیمین:یا یه جور میگی انگار قبلا شبیه توفاله چای بودم
دا یون:ن عشقم تو برا من زیبا تر از این حرفایی
سوهو:بابا مامان منو بوس نکن مال خودمه میخام دوست پسرش شم
جیمین:یاااا تک بچه حرفای گنده تر از دهنت می نی صبر کن نشونت میدم الان
سوهو:من رفتم تو استخر
دا یون:یااا جیمین بگیرش ،
سریع دویدم به سمت سوهو که بگیرمش که باهم افتادیم توی اب و جیمین پرید تو اب و کلی باهم بازی کردیم
اون روز های سخت گذشت و تموم شده بود ولی یونگی همش جلو چشمم بود و یه روز نشده بود که بهش فکر نکنم که یهو در خونه باز شد و با چیزی که دیدم خشکم زد
دا یون:جیمین من خواب نمیبینم ،اون یونگیه مگه گ(بابغض
یونگی:یااا بچه خاهر عزیزم بیا که دایی اومده ، هی تو دایون نمیخای از اب بیای بیرون بیای بغلم
دا یون:یونگیییییییییی(با جیغ و گریه )اومدم
سریع رفتم و بغلش کردم و اون روز بهترین روز زندگیم بود
☆ پایان☆
(تموم شد لایک و کامنت یادتون نره)
۹۶.۰k
۰۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.