عشق دست نیافتنی p1
عشق دست نیافتنی p1
ا.ت:خسته شدم ازتون میفهمید خسته شدم همش تحقیرم میکنید همش مسخرم میکنید تو سری بهم میزنید بس کنید ،چرا نمیفهمی بابا چرا نمیفهمی منم انسانم منم دل دارم بفهم لطفا بفهم ....هق.....هق (گریه)
ب،ا.ت:دخترع دیونه گمشو تو اتاقت نمیخام ریختتو ببینم ،متاسفم که تو دختر منی اگه نمره خوب نیاری از خونه بیرونت میکنم
ا.ت:هع خودم از خونه میرم بیرون فک کردی من دلم میخاد پیش شما زندگی کنم ،هع خیلی خوش خیالی همین الانن اینجا رو ترک میکنم
(من ا.ت هستم ۲۲ساله چند سالی میشه به خاطر کار پدرم اومدیم فرانسه چون اوایل کره زندگی میکردیم و من مخالف بودم بیام فرانسه ولی مجبور بودم و میخام تا چند روز دیگه برگردم کره)
کت چرمم رو پوشیدم و کلاهمو گذاشتم سرم و درو محکم زدم بهم و زدم بیرون ،همه جا تاریک بود و مثل یه مکان متروکه بود که فقط چراغ ها روشن بود یکمی که از خوته دور شدم سردم شده بود چون زیر کت یه نیم تنه بیشتر نبود و یادم رقته بود شلوارکم رو بکنم و با همین شلوار اومده بودم بیرون ،رسیدم یه جایی هواسم پرت شد انقدر که گریه کرده بودم نمیدونم کجا بودم راه خونه رو گم کرده بودم و زدم زیر گریه
هوا بارونی شد و بارون شدیدی گرفت رفتم توی ایستگاه اتوبوس و نشستم سرمو گذاشتم رو زانوم و گریه میکردم که یهو یه دستی روی شونم احساس کردم سرمو اوردم بالا با صحنه ای مواجه شدم که انتظارشو نداشتم
پسر به اون زیبایی انگار یه تیکه از ماه بود قیافشثل فرشته ها بود
تهیونگ:ب...بخشید ولی من داشتم قدم میزدم صدای گریتو شنیدم خوبی؟
ا.ت:ها؟معذرت میخام فقط یکم دلم گرفته بود همین گریه کردم
تهیونگ:جایی رو داری بری ساعت ۲ نصف شبه
ا.ت:اوم.....با پدر و مادرم بحثم شد از خونه زدم بیرون و نمیخام دیگه به اون خونه برگردم به خاطر اونا
تهیونگ:ولی نمیتونی اینجا بمونی پس انگار جایی نداری بری
ا.ت:اوم مشکلی نیست یه هتل همین نزدیکا هست میرم اونجا ،شت پول نیوردم
تهیونگ:اشکال نداره بیا بریم خونه من امشب رو
ا.ت:ن ،میرم یه جایی بالاخره
تهیونگ:نگران نباش چیزی نمیشه بیا بریم فردا صبح برو وسایلاتو جمع کن و برو یه هتل بگیر
ا.ت:عا باشه پس من برم خونه لباس بیارم و بیام.....
ا.ت:خسته شدم ازتون میفهمید خسته شدم همش تحقیرم میکنید همش مسخرم میکنید تو سری بهم میزنید بس کنید ،چرا نمیفهمی بابا چرا نمیفهمی منم انسانم منم دل دارم بفهم لطفا بفهم ....هق.....هق (گریه)
ب،ا.ت:دخترع دیونه گمشو تو اتاقت نمیخام ریختتو ببینم ،متاسفم که تو دختر منی اگه نمره خوب نیاری از خونه بیرونت میکنم
ا.ت:هع خودم از خونه میرم بیرون فک کردی من دلم میخاد پیش شما زندگی کنم ،هع خیلی خوش خیالی همین الانن اینجا رو ترک میکنم
(من ا.ت هستم ۲۲ساله چند سالی میشه به خاطر کار پدرم اومدیم فرانسه چون اوایل کره زندگی میکردیم و من مخالف بودم بیام فرانسه ولی مجبور بودم و میخام تا چند روز دیگه برگردم کره)
کت چرمم رو پوشیدم و کلاهمو گذاشتم سرم و درو محکم زدم بهم و زدم بیرون ،همه جا تاریک بود و مثل یه مکان متروکه بود که فقط چراغ ها روشن بود یکمی که از خوته دور شدم سردم شده بود چون زیر کت یه نیم تنه بیشتر نبود و یادم رقته بود شلوارکم رو بکنم و با همین شلوار اومده بودم بیرون ،رسیدم یه جایی هواسم پرت شد انقدر که گریه کرده بودم نمیدونم کجا بودم راه خونه رو گم کرده بودم و زدم زیر گریه
هوا بارونی شد و بارون شدیدی گرفت رفتم توی ایستگاه اتوبوس و نشستم سرمو گذاشتم رو زانوم و گریه میکردم که یهو یه دستی روی شونم احساس کردم سرمو اوردم بالا با صحنه ای مواجه شدم که انتظارشو نداشتم
پسر به اون زیبایی انگار یه تیکه از ماه بود قیافشثل فرشته ها بود
تهیونگ:ب...بخشید ولی من داشتم قدم میزدم صدای گریتو شنیدم خوبی؟
ا.ت:ها؟معذرت میخام فقط یکم دلم گرفته بود همین گریه کردم
تهیونگ:جایی رو داری بری ساعت ۲ نصف شبه
ا.ت:اوم.....با پدر و مادرم بحثم شد از خونه زدم بیرون و نمیخام دیگه به اون خونه برگردم به خاطر اونا
تهیونگ:ولی نمیتونی اینجا بمونی پس انگار جایی نداری بری
ا.ت:اوم مشکلی نیست یه هتل همین نزدیکا هست میرم اونجا ،شت پول نیوردم
تهیونگ:اشکال نداره بیا بریم خونه من امشب رو
ا.ت:ن ،میرم یه جایی بالاخره
تهیونگ:نگران نباش چیزی نمیشه بیا بریم فردا صبح برو وسایلاتو جمع کن و برو یه هتل بگیر
ا.ت:عا باشه پس من برم خونه لباس بیارم و بیام.....
۱۲۵.۷k
۰۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.