عشق ترسناک
part ⁹
چشمام رو باز کردم دیدم جونگکوک پیشم نیست و پام باند پیچی شده......حتما وفتی خواب بودم پام رو باند پیچی کرده......بلند شدم که دیدم جونگکوک داره میاد سمتم.....
کوک: بلاخره بیدار شدی خانوم کوچولو
ات: آره
کوک: یه خبر خوب دارم.....عموم رنگ زد و گفت تا یه ساعت دیگه اینجان......
ات: واقعا.....چه خوب پس من برم وسایلم رو جمع کنم
کوک: نیازی نیست خودم جمع میکنم
ات: نه
کوک اومد ات رو براید استایل بغل کرد و بردش اتاقش و وسایل ات رو با کمک هم جمع کردن
کوک: خانوم کوچولو یادت نره چیزایی که دیدی رو به کسی نگی
ات: ب..باشه
کوک: آها راستی....درباره ی همون پرونده میخوام برات بگم.....اون پروندهی قتل پدر و مادرم بود......اونا توی آتیش سوزی نمردند
ات: ولی تو اون پرونده اسم تو رو نوشته بود
کوک: آره اون اسم من بود.....ولی من اونها رو نکشتم اصلا چرت باید پدر و مادر خودم رو بکشم.....اسم من به خاطر این اونجا بود.....که عموم من رو مسئول کرد که بفهمم
که زنگ در خورد
کوک: بقیش رو بعدا برات توضیح میدم
ات: باشه پس من میرم
رفتم بیرون سوار ماشین شدم و آقای پارک بیرون رفت و ازشون خداحافظی کردیم و رفتیم خونهی خودمون
الان ۲ هفته هس که از کوک خبر ندارم......نکنه دیگه منو دوست نداشته باشه؟.....انگار......منم عاشقش شدم......ولی از یه طرفی هم هنوز ازش میترسم.......یعنی راست میگفت؟ پدر و مادرش رو کشتند؟ هعی دلم میخواد دوباره ببینمش
که مامانم اومد داخل اتاق
مات: ات حاضرشو آقای جئون یه مهمونی ترتیب داده تا یه ساعت دیگه باید اونجا باشیم
ات: چی؟ یه ساعت دیگه چرا زودتر نگفتی؟
مات: هنوزم دیر نشده زود باش حاظر شو......در ضمن.......دوباره باید چند روزی پیش جونگکوک بمونی
ات: باشه
بلند شدم و یه لباس سفید با کفش پاشنه بلند سفید پوشیدم و یه میکاپ ساده هم کردم و با مامان و بابا رفتیم عمارت آقای جئون
رفتیم داخل......هرچی نگاه کردم جونگکوک رو ندیدم.....رفتم کنار پنجره ایستادم و مشغول شدم به خوردن نوشیدنی ام
آقای جئون: جونگکوک تو باید حواست به ات باشه
کوک: چرا؟
آقای جئون: چون ممکنه بعضی از عموزاده هات به ات تجا.وز کنن
کوک: چی؟
آقای جئون: چهار چشمی حواست به ات باشه.....نزار این اتفاق براش بیوفته
کوک: چشم عمو.....من ات رو دوست دارم نمیزارم یه تار مو از سرش کم بشه
۲۰ لایک
۲۰ کامنت
#فیک #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیکشن #سناریو #سناریو_بی_تی_اس #سناریودرخواستی #وانشات #تکپارتی
#جیمین #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #تهیونگ #جونگکوک #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جونگکوک #بی_تی_اس
#موچی #مونی #هوپی #هوبی #کوکی #ته_ته #نامی #بانی #هانی #کیوت #ورلد_واید_هندسام #کوک #وی #یونگی #هوسوک #سوکجین #آرمی #آر_ام
چشمام رو باز کردم دیدم جونگکوک پیشم نیست و پام باند پیچی شده......حتما وفتی خواب بودم پام رو باند پیچی کرده......بلند شدم که دیدم جونگکوک داره میاد سمتم.....
کوک: بلاخره بیدار شدی خانوم کوچولو
ات: آره
کوک: یه خبر خوب دارم.....عموم رنگ زد و گفت تا یه ساعت دیگه اینجان......
ات: واقعا.....چه خوب پس من برم وسایلم رو جمع کنم
کوک: نیازی نیست خودم جمع میکنم
ات: نه
کوک اومد ات رو براید استایل بغل کرد و بردش اتاقش و وسایل ات رو با کمک هم جمع کردن
کوک: خانوم کوچولو یادت نره چیزایی که دیدی رو به کسی نگی
ات: ب..باشه
کوک: آها راستی....درباره ی همون پرونده میخوام برات بگم.....اون پروندهی قتل پدر و مادرم بود......اونا توی آتیش سوزی نمردند
ات: ولی تو اون پرونده اسم تو رو نوشته بود
کوک: آره اون اسم من بود.....ولی من اونها رو نکشتم اصلا چرت باید پدر و مادر خودم رو بکشم.....اسم من به خاطر این اونجا بود.....که عموم من رو مسئول کرد که بفهمم
که زنگ در خورد
کوک: بقیش رو بعدا برات توضیح میدم
ات: باشه پس من میرم
رفتم بیرون سوار ماشین شدم و آقای پارک بیرون رفت و ازشون خداحافظی کردیم و رفتیم خونهی خودمون
الان ۲ هفته هس که از کوک خبر ندارم......نکنه دیگه منو دوست نداشته باشه؟.....انگار......منم عاشقش شدم......ولی از یه طرفی هم هنوز ازش میترسم.......یعنی راست میگفت؟ پدر و مادرش رو کشتند؟ هعی دلم میخواد دوباره ببینمش
که مامانم اومد داخل اتاق
مات: ات حاضرشو آقای جئون یه مهمونی ترتیب داده تا یه ساعت دیگه باید اونجا باشیم
ات: چی؟ یه ساعت دیگه چرا زودتر نگفتی؟
مات: هنوزم دیر نشده زود باش حاظر شو......در ضمن.......دوباره باید چند روزی پیش جونگکوک بمونی
ات: باشه
بلند شدم و یه لباس سفید با کفش پاشنه بلند سفید پوشیدم و یه میکاپ ساده هم کردم و با مامان و بابا رفتیم عمارت آقای جئون
رفتیم داخل......هرچی نگاه کردم جونگکوک رو ندیدم.....رفتم کنار پنجره ایستادم و مشغول شدم به خوردن نوشیدنی ام
آقای جئون: جونگکوک تو باید حواست به ات باشه
کوک: چرا؟
آقای جئون: چون ممکنه بعضی از عموزاده هات به ات تجا.وز کنن
کوک: چی؟
آقای جئون: چهار چشمی حواست به ات باشه.....نزار این اتفاق براش بیوفته
کوک: چشم عمو.....من ات رو دوست دارم نمیزارم یه تار مو از سرش کم بشه
۲۰ لایک
۲۰ کامنت
#فیک #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیکشن #سناریو #سناریو_بی_تی_اس #سناریودرخواستی #وانشات #تکپارتی
#جیمین #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #تهیونگ #جونگکوک #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جونگکوک #بی_تی_اس
#موچی #مونی #هوپی #هوبی #کوکی #ته_ته #نامی #بانی #هانی #کیوت #ورلد_واید_هندسام #کوک #وی #یونگی #هوسوک #سوکجین #آرمی #آر_ام
۲۲.۹k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.