عشق ترسناک /
part ¹⁰
ویو کوک:
رفتن پایین تا ببینم ات اومده یا نه که دیدم کنار پنجره وایساده و نوشیدنی میخوره و به بیرون نگاه میکنه.......رفتم پیشش
کوک: سلام خانوم کوچولو
ات: سلام (لبخند)
کوک: چه لباس زیبایی خیلی خوشگل شدی
ات: ممنون تو هم خوشتیپ شدی
چرا اینجا انقدر خلوته
کوک: نگران نباش تا نیم ساعت دیگه شلوغ میشه به حدی که جای سوزن انداختن نیست
ات: اوهوم
هرکس که میومد با کوک میرفتید و بهش خوشآمد میگفتید در حالی که دستتون توی هم گره خورده بود و کوک ت رو به همه به عنوان همسر آیندهاش معرفی میکرد......همینطور هم همه رو بهت معرفی میکرد و میگفت که کیه و چهکارس.....دیگه یه جورایی همه ر میشناختی
کوک داشت با یه مرده حرف میزد و حواسش به تو نبود
که فشاری به کلیه هات وارد شد.....باید میرفتی دستشویی......پس دستت رو از دست کوک جدا کردی و رفتی
ات
رفتم دستشویی و داشتم بر میگشتم پیش کوک که یه مرده جلومو گرفت.....نگاه کردم دیدم پسر عموی کوک سوهو هست
سوهو: چطوری سکسی گرل
ات: ببخشید من باید برم پیش جونگکوک
سوهو: کجا با این عجله.....من تازه باهات کار دارم
ات: ولم کن.....
سوهو: بیا بریم تو یکی از اتاقا و......
ات: ولم کن کوک میاد حسابت رو میرسه
سوهو: تا قبل اون من کارم رو کردم
فهمیدم میخواد چیکار کنه نهههه (خودتون میدونید راستی این اسمات حساب نمیشه الکی گزارش نکنید!)
منو برد تو یکی از اتاقا و پرتم کرد رو تخت
ات: آیییی
سوهو: بهتره گرل خوبی باشی و شروع کرد بو.سیدن لبای ات
ات هم همش جیغ میرد ولی کسی صداشو نمیشنید
ویو کوک:
داشتم با دوستم صحبت میکردم که نگاه کردم دیدم ات نیست.......کلی اینطرف و اونطرف رفتم ولی پیداش نکردم......پس عمو درست میگفت......حتما زکی از پسر عمو هام ات رو گرفته......وایی نه تا قبل اینکه بخواد کاری کنه باید ات رو پیدا کنم.....رفتم و همهی اتاقا رو گشتم و......
ویو ات:
اون پسرهی عوضی داشت منو میبوسید منم هی دست و پا میزدم ولی زورم بهش نمیرسید
داشت سعی میکرد زیپ لباسم رو باز کنه ولی نمیذاشتم اما بلاخره موفق شد.....خواست لباسم رو بکنه که در باز شد و کوک اومد و سوهو رو گرفتو حسابی کتکش زد منم دیگه طاقتم تموم شد و اشکام سرازیر شدن و گریه میکردم
بعد اینکه کوک حسابی اونو زد اومد پیشم و.......
دیگه حال ندارم بقیشو بنویسم
این پارت شرط نداره ولی خودتون لایک و کامت بزارید💞
#فیک #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیکشن #سناریو #سناریو_بی_تی_اس #سناریودرخواستی #وانشات #تکپارتی
#جیمین #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #تهیونگ #جونگکوک #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جونگکوک #بی_تی_اس
#موچی #مونی #هوپی #هوبی #کوکی #ته_ته #نامی #کوک #وی #یونگی #هوسوک #سوکجین
ویو کوک:
رفتن پایین تا ببینم ات اومده یا نه که دیدم کنار پنجره وایساده و نوشیدنی میخوره و به بیرون نگاه میکنه.......رفتم پیشش
کوک: سلام خانوم کوچولو
ات: سلام (لبخند)
کوک: چه لباس زیبایی خیلی خوشگل شدی
ات: ممنون تو هم خوشتیپ شدی
چرا اینجا انقدر خلوته
کوک: نگران نباش تا نیم ساعت دیگه شلوغ میشه به حدی که جای سوزن انداختن نیست
ات: اوهوم
هرکس که میومد با کوک میرفتید و بهش خوشآمد میگفتید در حالی که دستتون توی هم گره خورده بود و کوک ت رو به همه به عنوان همسر آیندهاش معرفی میکرد......همینطور هم همه رو بهت معرفی میکرد و میگفت که کیه و چهکارس.....دیگه یه جورایی همه ر میشناختی
کوک داشت با یه مرده حرف میزد و حواسش به تو نبود
که فشاری به کلیه هات وارد شد.....باید میرفتی دستشویی......پس دستت رو از دست کوک جدا کردی و رفتی
ات
رفتم دستشویی و داشتم بر میگشتم پیش کوک که یه مرده جلومو گرفت.....نگاه کردم دیدم پسر عموی کوک سوهو هست
سوهو: چطوری سکسی گرل
ات: ببخشید من باید برم پیش جونگکوک
سوهو: کجا با این عجله.....من تازه باهات کار دارم
ات: ولم کن.....
سوهو: بیا بریم تو یکی از اتاقا و......
ات: ولم کن کوک میاد حسابت رو میرسه
سوهو: تا قبل اون من کارم رو کردم
فهمیدم میخواد چیکار کنه نهههه (خودتون میدونید راستی این اسمات حساب نمیشه الکی گزارش نکنید!)
منو برد تو یکی از اتاقا و پرتم کرد رو تخت
ات: آیییی
سوهو: بهتره گرل خوبی باشی و شروع کرد بو.سیدن لبای ات
ات هم همش جیغ میرد ولی کسی صداشو نمیشنید
ویو کوک:
داشتم با دوستم صحبت میکردم که نگاه کردم دیدم ات نیست.......کلی اینطرف و اونطرف رفتم ولی پیداش نکردم......پس عمو درست میگفت......حتما زکی از پسر عمو هام ات رو گرفته......وایی نه تا قبل اینکه بخواد کاری کنه باید ات رو پیدا کنم.....رفتم و همهی اتاقا رو گشتم و......
ویو ات:
اون پسرهی عوضی داشت منو میبوسید منم هی دست و پا میزدم ولی زورم بهش نمیرسید
داشت سعی میکرد زیپ لباسم رو باز کنه ولی نمیذاشتم اما بلاخره موفق شد.....خواست لباسم رو بکنه که در باز شد و کوک اومد و سوهو رو گرفتو حسابی کتکش زد منم دیگه طاقتم تموم شد و اشکام سرازیر شدن و گریه میکردم
بعد اینکه کوک حسابی اونو زد اومد پیشم و.......
دیگه حال ندارم بقیشو بنویسم
این پارت شرط نداره ولی خودتون لایک و کامت بزارید💞
#فیک #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیکشن #سناریو #سناریو_بی_تی_اس #سناریودرخواستی #وانشات #تکپارتی
#جیمین #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #تهیونگ #جونگکوک #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جونگکوک #بی_تی_اس
#موچی #مونی #هوپی #هوبی #کوکی #ته_ته #نامی #کوک #وی #یونگی #هوسوک #سوکجین
۲۶.۴k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.