عشق ترسناک
part ¹¹
کوک حسابی سوهو رو زد که سوهو بیهوش شد و بعد اومد پیشم و منم گوله گوله اشک میریختم
کوک: گریه نکن من اینجام (با شستش اشکای ات رو پاک کرد)
دیگه لازم نیست بترسی من پیشتم
کوک منو بغل کرد و برد اتاق خودش و منو گذاشت روی کابینت......لبام زخم شده بودن......کوک اومد جلو و لبم رو توی دستش گرفت.......
کوک: لبت زخم شده.....بعدا خودم حساب اون سوهو رو میرسم.......
کوک یه پنبه برداشت و بهش الکل زد و مالید روی لبم
ات: آییییی
کوک: اصلا بزار یه کار دیگه کنیم......
کوک لبشو به لبام نزدیک کرد و لباش رو گذاشت روی لبام
ات: آییییی
کوک: اینکارو کردم که بهتر بشه بهتر نشد؟
ات:.............
کوک: جوابمو بده دیگه .....بهتر نشد؟
ات: چرا (خیلی آروم*
کوک: چی گفتی نشنیدم
ات:...........
کوک: هعی تو چقدر خجالتی هستی
(کوک رفت سمت کمد لباسش و دوتا از کوچیک ترین لباسهاشو آورد داد به من)
کوک: بیا......لباست رو درآر و اینا رو بپوش منم میرم بیرون
ات: نههه
کوک: نگران نباش درو قفل میکنم.......بعدا میام پیشت
ات: ب..باشه
کوک رفت و منم لباسارو پوشیدم.....با اینکه کوچیکترین لباساش بودن اما بازم برای من گشاد بودن طوری که شلوارم از پام میوفتاد
رفتم روی تخت و گرفتم خوابیدم
با صدای باز شدن در از جام پاشدم
کوک: نترس منم
من هم از حالت خوابیده به نشسته در اومدم
ات: مهمونی تموم شد؟
کوک: آره.....مامان و بابات و عموی من هم رفتند باز تنها شدیم........وسایلت رو گذاشتم توی اتاقت میتونی بری
ات: راستش میترسیدم تنهایی برم اما خوب خجالت میکشیدم که به کوک بگم.......داشتم میرفتم سمت در که.......
کوک: میخوای پیش من بخوابی؟
ات: با خجالت سرم رو پایین انداختم و خیلی آروم گفتم: آره
کوک: (خنده) چه خانوم کوچولوی خجالتیای......
کوک ات رو گرفت و توی بغل هم خوابیدن
ویو ات:
صبح که از خواب پاشدم دیدم جونگکوک زول زده بهم......با یاد آوردی دیشب دوباره خجالت کشیدم و رفتم زیر پتو (حکایت من😂😔)
کوک: لازم نیست خجالت بکشی نا سلامتی ما قراره زن و شوهر بشیم
ات: من خجالت نکشیدم
کوک: آره معلومه.....من میرم صبحونه آماده کنم تو هم میتونی این لباسای گشاد رو از تنت در بیاری و لباسای خودت رو بپوشی
ات: باشه
رفتم و لباسای خودم رو پوشیدم و بعدش با کوک رفتیم و صبحونه خوردیم و نشستیم فیلم دیدیم
فیلم که تموم شد......
ات: راستی....تو هنوز دقیق جریان اون پرونده ها رو برام کامل نگفتی
که کوک اومد نزدیکم به طوری که صورتامون فقط ۱ سانت فاصله داشت و......
بعدی رو فردا شب میزارم چون امتحان دارم😊
#فیک #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیکشن #سناریو #سناریو_بی_تی_اس #سناریودرخواستی #وانشات #تکپارتی #فیک_شوگا #فیک_جیهوپ #فیک_نامجون #فیک_جین #جیمین #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #تهیونگ #جونگکوک #بی_تی_اس
کوک حسابی سوهو رو زد که سوهو بیهوش شد و بعد اومد پیشم و منم گوله گوله اشک میریختم
کوک: گریه نکن من اینجام (با شستش اشکای ات رو پاک کرد)
دیگه لازم نیست بترسی من پیشتم
کوک منو بغل کرد و برد اتاق خودش و منو گذاشت روی کابینت......لبام زخم شده بودن......کوک اومد جلو و لبم رو توی دستش گرفت.......
کوک: لبت زخم شده.....بعدا خودم حساب اون سوهو رو میرسم.......
کوک یه پنبه برداشت و بهش الکل زد و مالید روی لبم
ات: آییییی
کوک: اصلا بزار یه کار دیگه کنیم......
کوک لبشو به لبام نزدیک کرد و لباش رو گذاشت روی لبام
ات: آییییی
کوک: اینکارو کردم که بهتر بشه بهتر نشد؟
ات:.............
کوک: جوابمو بده دیگه .....بهتر نشد؟
ات: چرا (خیلی آروم*
کوک: چی گفتی نشنیدم
ات:...........
کوک: هعی تو چقدر خجالتی هستی
(کوک رفت سمت کمد لباسش و دوتا از کوچیک ترین لباسهاشو آورد داد به من)
کوک: بیا......لباست رو درآر و اینا رو بپوش منم میرم بیرون
ات: نههه
کوک: نگران نباش درو قفل میکنم.......بعدا میام پیشت
ات: ب..باشه
کوک رفت و منم لباسارو پوشیدم.....با اینکه کوچیکترین لباساش بودن اما بازم برای من گشاد بودن طوری که شلوارم از پام میوفتاد
رفتم روی تخت و گرفتم خوابیدم
با صدای باز شدن در از جام پاشدم
کوک: نترس منم
من هم از حالت خوابیده به نشسته در اومدم
ات: مهمونی تموم شد؟
کوک: آره.....مامان و بابات و عموی من هم رفتند باز تنها شدیم........وسایلت رو گذاشتم توی اتاقت میتونی بری
ات: راستش میترسیدم تنهایی برم اما خوب خجالت میکشیدم که به کوک بگم.......داشتم میرفتم سمت در که.......
کوک: میخوای پیش من بخوابی؟
ات: با خجالت سرم رو پایین انداختم و خیلی آروم گفتم: آره
کوک: (خنده) چه خانوم کوچولوی خجالتیای......
کوک ات رو گرفت و توی بغل هم خوابیدن
ویو ات:
صبح که از خواب پاشدم دیدم جونگکوک زول زده بهم......با یاد آوردی دیشب دوباره خجالت کشیدم و رفتم زیر پتو (حکایت من😂😔)
کوک: لازم نیست خجالت بکشی نا سلامتی ما قراره زن و شوهر بشیم
ات: من خجالت نکشیدم
کوک: آره معلومه.....من میرم صبحونه آماده کنم تو هم میتونی این لباسای گشاد رو از تنت در بیاری و لباسای خودت رو بپوشی
ات: باشه
رفتم و لباسای خودم رو پوشیدم و بعدش با کوک رفتیم و صبحونه خوردیم و نشستیم فیلم دیدیم
فیلم که تموم شد......
ات: راستی....تو هنوز دقیق جریان اون پرونده ها رو برام کامل نگفتی
که کوک اومد نزدیکم به طوری که صورتامون فقط ۱ سانت فاصله داشت و......
بعدی رو فردا شب میزارم چون امتحان دارم😊
#فیک #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیکشن #سناریو #سناریو_بی_تی_اس #سناریودرخواستی #وانشات #تکپارتی #فیک_شوگا #فیک_جیهوپ #فیک_نامجون #فیک_جین #جیمین #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #تهیونگ #جونگکوک #بی_تی_اس
۲۰.۴k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.