[•( ساحل )•]
[•( ساحل )•]
part ¹⁰
هانا : ( رفت نشست عقب )
تهیونگ : ببخشید هانا خانوم ولی من رانندتون نیستم که نشستید عقب ، لطفا بیاید جلو
هانا : اخه جلو راحت نیستم
تهیونگ : لطفا بیاید جلو میخوام درمورد یه چیزی باهاتون صحبت کنم
هانا : ( میره جلو ) خب بفرمائید اومدم ( کلافه )
تهیونگ : میتونم باهاتون راحت باشم؟
هانا : اره بگید
تهیونگ : راستش من فکر کنم به شما علاقه مند شدم
هانا : ... ( تعجب )
تهیونگ : ام ... خب الان نمیخوام بهم جوابتونو بگید میتونید فکر کنید و هر وقت که راحت بودید بهم بگید
هانا : ( هنوز تو شکه ) من...خب نمیدونم
ذهن هانا : وای الان بهش بگم که منم ازش خوشم میاد یا نه ؟ نه بهتره فعلا نگم بهش
هانا : خب من بهتون خبر میدم . نه اینکه ازتون بدم بیاد ها . من شما رو مثل لینو داداشم دوست دارم ( اره جون خودت . داداش😂 )
تهیونگ : ( می خنده ) ولی من تورو مثل خواهرم دوست ندارم . تورو مثل یه دختری که الان عاشقشم و منتظر جوابش هستم دوست دارم
هانا : ( خجالت می کشه و سرشو می ندازه پایین )
...☆
( تهیونگ هانا رو رسوند خونه و خودشم رفت سر کارش . وقتی هانا رسید خونه چند دیقه بعد لیسا اومد پیشش . همدیگه رو بغل کردن )
...☆
لیسا : بهتری ؟
هانا : اره بد نیستم ، فکر کنم داداشم کمکم داره به هوش میاد
لیسا : خداروشکر بازم خیلی آسیب ندیده ، خب دیگه چه خبر خوشگلممم :)
هانا : لیسا قول میدی یه چیزی بگم به هیچ کس نگی ؟
لیسا : چی ؟ اره اره قول میدم بگووو
هانا : چیزه... قول دادی دیگه
لیسا : اره بابا بگو دیگه جون به لبم گردی هانا😂
هانا : باشه بابا میگم ، ببین الان که داشتم میومدم تهیونگ منو رسوند خب ؟
لیسا : تهیونگ کیه ؟
هانا : وا راست میگی نگفتم بهت 😂 برادر شوهر عمم
لیسا : اها خوب بقیش
هانا : وقتی تو ماشین بودیم بهم گفت که ازم خوشش میاد و به منم گفت یکم فکر کنم و نظرمو بهش بگم
لیسا : واااای راست میگی ؟ پشمااام خب تو میخوای بهش چی بگی؟ بخدا اگه ردش کنی خودم میزنمت
هانا : نه ردش نمیکنم ، ( سرشو میندازه پایین و با لبخند میگه ) راستش منم ازش خوشم میاد خیلی جذابه و مهربونه
لیسا : اووووو آفرین پس بالاخره توام از یکی خوشت اومد ( بالشتو برداشت و پرت کرد سمت هانا ) پس چرا زود تر بهم نگفتی بیشور
هانا : چون همین تازگیا دیدمش اسکل 😂
part ¹⁰
هانا : ( رفت نشست عقب )
تهیونگ : ببخشید هانا خانوم ولی من رانندتون نیستم که نشستید عقب ، لطفا بیاید جلو
هانا : اخه جلو راحت نیستم
تهیونگ : لطفا بیاید جلو میخوام درمورد یه چیزی باهاتون صحبت کنم
هانا : ( میره جلو ) خب بفرمائید اومدم ( کلافه )
تهیونگ : میتونم باهاتون راحت باشم؟
هانا : اره بگید
تهیونگ : راستش من فکر کنم به شما علاقه مند شدم
هانا : ... ( تعجب )
تهیونگ : ام ... خب الان نمیخوام بهم جوابتونو بگید میتونید فکر کنید و هر وقت که راحت بودید بهم بگید
هانا : ( هنوز تو شکه ) من...خب نمیدونم
ذهن هانا : وای الان بهش بگم که منم ازش خوشم میاد یا نه ؟ نه بهتره فعلا نگم بهش
هانا : خب من بهتون خبر میدم . نه اینکه ازتون بدم بیاد ها . من شما رو مثل لینو داداشم دوست دارم ( اره جون خودت . داداش😂 )
تهیونگ : ( می خنده ) ولی من تورو مثل خواهرم دوست ندارم . تورو مثل یه دختری که الان عاشقشم و منتظر جوابش هستم دوست دارم
هانا : ( خجالت می کشه و سرشو می ندازه پایین )
...☆
( تهیونگ هانا رو رسوند خونه و خودشم رفت سر کارش . وقتی هانا رسید خونه چند دیقه بعد لیسا اومد پیشش . همدیگه رو بغل کردن )
...☆
لیسا : بهتری ؟
هانا : اره بد نیستم ، فکر کنم داداشم کمکم داره به هوش میاد
لیسا : خداروشکر بازم خیلی آسیب ندیده ، خب دیگه چه خبر خوشگلممم :)
هانا : لیسا قول میدی یه چیزی بگم به هیچ کس نگی ؟
لیسا : چی ؟ اره اره قول میدم بگووو
هانا : چیزه... قول دادی دیگه
لیسا : اره بابا بگو دیگه جون به لبم گردی هانا😂
هانا : باشه بابا میگم ، ببین الان که داشتم میومدم تهیونگ منو رسوند خب ؟
لیسا : تهیونگ کیه ؟
هانا : وا راست میگی نگفتم بهت 😂 برادر شوهر عمم
لیسا : اها خوب بقیش
هانا : وقتی تو ماشین بودیم بهم گفت که ازم خوشش میاد و به منم گفت یکم فکر کنم و نظرمو بهش بگم
لیسا : واااای راست میگی ؟ پشمااام خب تو میخوای بهش چی بگی؟ بخدا اگه ردش کنی خودم میزنمت
هانا : نه ردش نمیکنم ، ( سرشو میندازه پایین و با لبخند میگه ) راستش منم ازش خوشم میاد خیلی جذابه و مهربونه
لیسا : اووووو آفرین پس بالاخره توام از یکی خوشت اومد ( بالشتو برداشت و پرت کرد سمت هانا ) پس چرا زود تر بهم نگفتی بیشور
هانا : چون همین تازگیا دیدمش اسکل 😂
۸.۶k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.