[•( ساحل )•]
[•( ساحل )•]
part ⁸
( تهیونگ حاضر شد و رفت خونه جین. پر از دختر بود اونجا...تهیونگ رفت نشست روی مبل دور از بقیه که جین اومد پیشش )
...
جین : تهیونگ کی رسیدی؟ اینجا نشین بین پیش بقیه بشین
تهیونگ : چرا اینقدر دختر دعوت کردی ( عصبی ) تو که میدونی من بدم میاد حداقل منو دعوت نمی کردی .
جین : خب بابا خونسردیتو حفظ کن حالا که اومدی بزار بهمون خوش بگذره ( پیشینه پیشش )
تهیونگ : ( یه نفس عمیق می کشه ) جین جدیدا یه جوری شدم
جین : چه جوری ؟ کسی اذیتت کرده ؟ بگو داداش راحت باش ما که از این حرفا نداریم هرکی باشه میرم...
تهیونگ : ( حرف جینو قطع می کنه ) وای یه نفس بگیر بابا . اگه بزاری میگم 😐
جین : خوب بگو
تهیونگ : فکر کنم عاشق شدم
جین : نه بابا ؟! راست میگی ؟ مبارکه چه عجب تو ام عاشق میشی مگه ؟😂
تهیونگ : نه فقط تویی که هر پنج دیقه یبار رو یکی کراش میزنی 😒
جین : خب حالا بگو ببینم این دختر خوش شانس کیه ؟ آشناس؟
تهیونگ : اره تازگیا با هم فامیل شدیم . برادر زاده ی زنداداشم. خیلی ازش خوشم اومده دختر بامزه ایه ولی خیلی خجالت می کشه . همش لپاش گل میندازه ( با لبخند میگه )
جین : اوووووو تهیونگ بد عاشق شدی ها لازم شد یبار حتما ببینمش این خانم خوشگلو
تهیونگ : خانم خوشگلو درد ، حواستو جمع کنااا. من نمیزارم ببینیش اصلا
جین : حالا میذاشتی برسه ، از همین الان داری روش عصب مصب میزنی😂 خودتو کنترل کن
تهیونگ : برو دیگه خیلی حرف زدی سرمون درد گرفت 😂
☆...
( شب شده بود و تهیونگ یکم مست کرده بود و نمی تونست رانندگی کنه به خاطر همون شب رو خونه ی جین موند. وقتی صبح بیدار شد دید ساعت ۱۲ شده و بدون اینکه صبحونه بخوره از اونجا زد بیرون )
☆...
▪︎ ویو هانا ▪︎
( تو این یه ماه تا عروسی فلیکس قراره همش اینجا باشه . آدم باحالیه ولی یجوریه نمیدونم چرا یه حسی بهش دارم . ولی یجورایی از داداشش خوشم اومده . فردا هم لینو بر میگرده و میاد دنبالم . )
☆...
( هانا هنوز خواب بود که با صدای جنی و مامان بزرگ از خواب پرید )
'▪︎...
جنی : کدوم بیمارستان؟ ( نگران ) باشه زود میام
مادر بزرگ : چی شده جنی به منم بگو نگرانم کردی
دوست دارید این فیکو اصلا ¿😔🌱💖
part ⁸
( تهیونگ حاضر شد و رفت خونه جین. پر از دختر بود اونجا...تهیونگ رفت نشست روی مبل دور از بقیه که جین اومد پیشش )
...
جین : تهیونگ کی رسیدی؟ اینجا نشین بین پیش بقیه بشین
تهیونگ : چرا اینقدر دختر دعوت کردی ( عصبی ) تو که میدونی من بدم میاد حداقل منو دعوت نمی کردی .
جین : خب بابا خونسردیتو حفظ کن حالا که اومدی بزار بهمون خوش بگذره ( پیشینه پیشش )
تهیونگ : ( یه نفس عمیق می کشه ) جین جدیدا یه جوری شدم
جین : چه جوری ؟ کسی اذیتت کرده ؟ بگو داداش راحت باش ما که از این حرفا نداریم هرکی باشه میرم...
تهیونگ : ( حرف جینو قطع می کنه ) وای یه نفس بگیر بابا . اگه بزاری میگم 😐
جین : خوب بگو
تهیونگ : فکر کنم عاشق شدم
جین : نه بابا ؟! راست میگی ؟ مبارکه چه عجب تو ام عاشق میشی مگه ؟😂
تهیونگ : نه فقط تویی که هر پنج دیقه یبار رو یکی کراش میزنی 😒
جین : خب حالا بگو ببینم این دختر خوش شانس کیه ؟ آشناس؟
تهیونگ : اره تازگیا با هم فامیل شدیم . برادر زاده ی زنداداشم. خیلی ازش خوشم اومده دختر بامزه ایه ولی خیلی خجالت می کشه . همش لپاش گل میندازه ( با لبخند میگه )
جین : اوووووو تهیونگ بد عاشق شدی ها لازم شد یبار حتما ببینمش این خانم خوشگلو
تهیونگ : خانم خوشگلو درد ، حواستو جمع کنااا. من نمیزارم ببینیش اصلا
جین : حالا میذاشتی برسه ، از همین الان داری روش عصب مصب میزنی😂 خودتو کنترل کن
تهیونگ : برو دیگه خیلی حرف زدی سرمون درد گرفت 😂
☆...
( شب شده بود و تهیونگ یکم مست کرده بود و نمی تونست رانندگی کنه به خاطر همون شب رو خونه ی جین موند. وقتی صبح بیدار شد دید ساعت ۱۲ شده و بدون اینکه صبحونه بخوره از اونجا زد بیرون )
☆...
▪︎ ویو هانا ▪︎
( تو این یه ماه تا عروسی فلیکس قراره همش اینجا باشه . آدم باحالیه ولی یجوریه نمیدونم چرا یه حسی بهش دارم . ولی یجورایی از داداشش خوشم اومده . فردا هم لینو بر میگرده و میاد دنبالم . )
☆...
( هانا هنوز خواب بود که با صدای جنی و مامان بزرگ از خواب پرید )
'▪︎...
جنی : کدوم بیمارستان؟ ( نگران ) باشه زود میام
مادر بزرگ : چی شده جنی به منم بگو نگرانم کردی
دوست دارید این فیکو اصلا ¿😔🌱💖
۴.۸k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.