فصل دوم p8
فصل دوم p8
ازجا پاشدم برم بیرون درو باز کردم خوردن به کسی محکم
هه سو: اخخخخ سرمممم
کوک: خوبید خانم
سرمو اوردم بالا و تو صورت اون پسره نگاه کردم، تا توی چشماش نکاه مرده نور روشنی دیدم تصویر خودمو دیدم ولی ن تصویر الانم، سرم بدحور تیر کشید دوباره و یه چیزایی داشت یادم میومد کمکم
هه سو: وایسا، اخخخخ ت... تو ن. این امکان ندارع اه
تو سرم چیزایی اکو میشد، خاطراتی که حتی تاحالا اون پسرم ندیده بودم، براچی
نویسنده ویو:
درسته دختر قصه مون یادش اومد چی شدع، ولی ن خاطرات خوبش، از الان ترس دخترک شروع میشه و ترسش بیشتر میشع، پسرک اشک هاش سرازیر میشه
درسته دست خود پسرک نبود که اشک هاش سرازیر میشدن، پسرک قصه ماهم چیزایی یادش اومد!
عاره یادش اومد این دهتر همون دخترک قصه قبلیشه و این پسر اشک هاش سرازیر میشدن
دخترک ما روی زانو هاش افتاد و سرشو با دوتا دستاش گرفته بود و داد میزد: این.... این امکان نداره ن چرا من ن
بله دخترک این کلمات را به زبون میاورد دخترک دستای پسرک رو کشید و افتادن بغل هم!
پسرک تو چشمای دخترمون زل زد، نوری رپ از ته چشماش دید که میدرخشید، اما این درخشندگی چه معنی داشت؟
معنی خوبی دارع برای دختر و پسر داستانمون یا قرار دوباره همه چی بد پیش بره
با افتاد بغل هم قلب هاشون روی هم قرار میگیرع و تپش قلب هردو میره بالا
ضربان قلبشون:
۱۰۰
.....
۱۲۰
......
۱۳۰
......
۱۴۰
......
دخترک داستان ما سرشو میزاره روی سینه پسرک، درست جایی که قلب پسر مون وحود داره!
دختر ما چشماشو میبنده ولی برای همیشه ایا؟
ایا دخترک پایان زندگیش میشه یا ن؟
ایا بهم میرسن به شادی یا ن؟
ایا قرارع دوباره یکیشون اون یکی رو ترک کنه؟
سوالاتی که برای پسرک به وجود اومده بود، درسته پسرک اشکاش شدت گرفتن به سرعت برق و باد، پسرک دخترمون رو بغل میکنه و گریه میکنه
مرد مهربون داستانمون با دیدن اون صحنه قلبش از جا کنده شد به دخترک نزدیک شد ولی پسر ما نزاشت
پسرک دختر رو بغل کرد و با خودش بردش
ایا دخترک میمیرع؟
ایا پسرک زنده میمونه تو راه؟
ایا مرد مهربون داستان تموم میشه؟
شما بگید اینو 🙂💔
ازجا پاشدم برم بیرون درو باز کردم خوردن به کسی محکم
هه سو: اخخخخ سرمممم
کوک: خوبید خانم
سرمو اوردم بالا و تو صورت اون پسره نگاه کردم، تا توی چشماش نکاه مرده نور روشنی دیدم تصویر خودمو دیدم ولی ن تصویر الانم، سرم بدحور تیر کشید دوباره و یه چیزایی داشت یادم میومد کمکم
هه سو: وایسا، اخخخخ ت... تو ن. این امکان ندارع اه
تو سرم چیزایی اکو میشد، خاطراتی که حتی تاحالا اون پسرم ندیده بودم، براچی
نویسنده ویو:
درسته دختر قصه مون یادش اومد چی شدع، ولی ن خاطرات خوبش، از الان ترس دخترک شروع میشه و ترسش بیشتر میشع، پسرک اشک هاش سرازیر میشه
درسته دست خود پسرک نبود که اشک هاش سرازیر میشدن، پسرک قصه ماهم چیزایی یادش اومد!
عاره یادش اومد این دهتر همون دخترک قصه قبلیشه و این پسر اشک هاش سرازیر میشدن
دخترک ما روی زانو هاش افتاد و سرشو با دوتا دستاش گرفته بود و داد میزد: این.... این امکان نداره ن چرا من ن
بله دخترک این کلمات را به زبون میاورد دخترک دستای پسرک رو کشید و افتادن بغل هم!
پسرک تو چشمای دخترمون زل زد، نوری رپ از ته چشماش دید که میدرخشید، اما این درخشندگی چه معنی داشت؟
معنی خوبی دارع برای دختر و پسر داستانمون یا قرار دوباره همه چی بد پیش بره
با افتاد بغل هم قلب هاشون روی هم قرار میگیرع و تپش قلب هردو میره بالا
ضربان قلبشون:
۱۰۰
.....
۱۲۰
......
۱۳۰
......
۱۴۰
......
دخترک داستان ما سرشو میزاره روی سینه پسرک، درست جایی که قلب پسر مون وحود داره!
دختر ما چشماشو میبنده ولی برای همیشه ایا؟
ایا دخترک پایان زندگیش میشه یا ن؟
ایا بهم میرسن به شادی یا ن؟
ایا قرارع دوباره یکیشون اون یکی رو ترک کنه؟
سوالاتی که برای پسرک به وجود اومده بود، درسته پسرک اشکاش شدت گرفتن به سرعت برق و باد، پسرک دخترمون رو بغل میکنه و گریه میکنه
مرد مهربون داستانمون با دیدن اون صحنه قلبش از جا کنده شد به دخترک نزدیک شد ولی پسر ما نزاشت
پسرک دختر رو بغل کرد و با خودش بردش
ایا دخترک میمیرع؟
ایا پسرک زنده میمونه تو راه؟
ایا مرد مهربون داستان تموم میشه؟
شما بگید اینو 🙂💔
۳۴.۶k
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.