فصل دوم p7
فصل دوم p7
جان: چشم قربان
نشستم رو مبل و دستمو گذاشتم رو سرم سرم خیلی درد میکرد، رفتم از تو اشپز خونه یه قرص برداشتم و خوردم...
ویو هه سو:
امروز میخاستم برم بیرون با اون وو ولی وارد اتاقش شدم نبودش، رفتم اتاق پایین اتاق پایینی هم نبود، دیدم صدای شیر اب میاد از حموم پس گفتم حتما تو حمومه رفتم و نشستم رو کاناپه تا بیادش
مشغول بازی با جکی بودم که فهمیدم اون وو اومد بیرون سرمو برگردوندم
هه سو: جیییغ
اون وو:......
هه سو: ل... لباست من رفتم
حوله دورش نبود و جیغ کشیدم و سرمو برگردوندم و با دو رفتم تو حیاط تا بیادش، چند مین گذشت و اومد، از خجالت سرمو انداختم پایین پلم قرمز شدع بود که دستی روی صورتم حس کردم سرمو اوردم بالا اومدم حرف بزنم که لباشو گذاش رو لبام و شروع کرد به بوسیدنم
بعد از چند مین نفس کم اوردیم و از هم جدا شدیم (ولی اینجور بوس ها خیلی خوبه امتحان کردم 😈)
اون وو: خیلی خوشمزه ای
هه سو: عه... چـ.. چی هیچی ولش کن
اون وو: بریم؟
هه سو: ب... بریم
اون وو: خنده
سواررماشینش شدم و بین راهحرفی بینمون رد و بدل نشد
هه سو: کجا میریم
اون وو: دکتر
هه سو: چرا دکتر
اون وو: به خاطر اینکه سرت درد میگیره
هه سو: اها ولی نیازی نبود
اون وو: پیاده شو
هه سو: ها؟ اها باشه، ولی یه چیزی
اون وو: بعدا راحبش حرف میزنیم بیا فعلا بریم چون اول همه ایم نوبت خصوصی گرفتم برات
اژ ماشین پیاده شدم و باهم رفتیم داخل، از استرسی که بین جاهای شلوغ داشتم دور ناخونامو میکندم که اون وو متوجه شد و دستمو گرفت، نگاهمو دادم بهش و سریع پس گرفتم
هه سو: چرا باید انقد مهربون باشه اخه(تو دلش)
رفتیم داخل اتاق دکتر و لبخندی بهمون تحویل داد نشستم رو صندلی کنار دکتر و همه گیز رو براش گفتم و حرف های عجیبی میزد
دکتر: دخترم تا حالا به این دقت کردی از پیش کسی رد میشی سرت تیر میکشه
هه سو: عا.... اره یه دوبار کنار یه پسر رد شدم سرم تیر کشید بعد از اون ن دیگه
داشتم این حرفارو میزدم که سرم به شدت درد گرفت و همه چی دور سرم میچرخید
دکتر: خوبی دخترم، پرستار بیاید
پرستار هااومدن و کمکم کردن بشینم رو صندلی و یه لیوان اب دادن دستم یکم از اب رو خوردو اون وو رفت بیرون گوشیش زنگ خورد از جام بلند شدم برم بیرون در رو باز کردم.....
(اوک بچه ها مجبور شدم بزارم حالمم خوب نیست چون اعتبار پیج میاد پایین با لایک و کامنت کمک کنید ♥)
جان: چشم قربان
نشستم رو مبل و دستمو گذاشتم رو سرم سرم خیلی درد میکرد، رفتم از تو اشپز خونه یه قرص برداشتم و خوردم...
ویو هه سو:
امروز میخاستم برم بیرون با اون وو ولی وارد اتاقش شدم نبودش، رفتم اتاق پایین اتاق پایینی هم نبود، دیدم صدای شیر اب میاد از حموم پس گفتم حتما تو حمومه رفتم و نشستم رو کاناپه تا بیادش
مشغول بازی با جکی بودم که فهمیدم اون وو اومد بیرون سرمو برگردوندم
هه سو: جیییغ
اون وو:......
هه سو: ل... لباست من رفتم
حوله دورش نبود و جیغ کشیدم و سرمو برگردوندم و با دو رفتم تو حیاط تا بیادش، چند مین گذشت و اومد، از خجالت سرمو انداختم پایین پلم قرمز شدع بود که دستی روی صورتم حس کردم سرمو اوردم بالا اومدم حرف بزنم که لباشو گذاش رو لبام و شروع کرد به بوسیدنم
بعد از چند مین نفس کم اوردیم و از هم جدا شدیم (ولی اینجور بوس ها خیلی خوبه امتحان کردم 😈)
اون وو: خیلی خوشمزه ای
هه سو: عه... چـ.. چی هیچی ولش کن
اون وو: بریم؟
هه سو: ب... بریم
اون وو: خنده
سواررماشینش شدم و بین راهحرفی بینمون رد و بدل نشد
هه سو: کجا میریم
اون وو: دکتر
هه سو: چرا دکتر
اون وو: به خاطر اینکه سرت درد میگیره
هه سو: اها ولی نیازی نبود
اون وو: پیاده شو
هه سو: ها؟ اها باشه، ولی یه چیزی
اون وو: بعدا راحبش حرف میزنیم بیا فعلا بریم چون اول همه ایم نوبت خصوصی گرفتم برات
اژ ماشین پیاده شدم و باهم رفتیم داخل، از استرسی که بین جاهای شلوغ داشتم دور ناخونامو میکندم که اون وو متوجه شد و دستمو گرفت، نگاهمو دادم بهش و سریع پس گرفتم
هه سو: چرا باید انقد مهربون باشه اخه(تو دلش)
رفتیم داخل اتاق دکتر و لبخندی بهمون تحویل داد نشستم رو صندلی کنار دکتر و همه گیز رو براش گفتم و حرف های عجیبی میزد
دکتر: دخترم تا حالا به این دقت کردی از پیش کسی رد میشی سرت تیر میکشه
هه سو: عا.... اره یه دوبار کنار یه پسر رد شدم سرم تیر کشید بعد از اون ن دیگه
داشتم این حرفارو میزدم که سرم به شدت درد گرفت و همه چی دور سرم میچرخید
دکتر: خوبی دخترم، پرستار بیاید
پرستار هااومدن و کمکم کردن بشینم رو صندلی و یه لیوان اب دادن دستم یکم از اب رو خوردو اون وو رفت بیرون گوشیش زنگ خورد از جام بلند شدم برم بیرون در رو باز کردم.....
(اوک بچه ها مجبور شدم بزارم حالمم خوب نیست چون اعتبار پیج میاد پایین با لایک و کامنت کمک کنید ♥)
۳۶.۰k
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.