عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟑𝟗
•────────────────•
تهیونگ:دکتر...حالش چطوره
دکتر:شما کیش میشین!؟
تهیونگ:برادرشم..یه جورایی
دکتر سری تکون داد و ماسکش رو در اورد و درحالی که داشت دستک'شاشم در میاورد گفت
''حال بچه که خوبه''
نفس عمیقی کشیدم..
تهیونگ:ولی خاهرم چی!؟
دکتر:حال اونم خبه
تهیونگ:میتونم برم کنارش
دکتر:بعد اینکه به هوش اومد...ارع میتونی
احترامی گذاشتم
که ا.ت و بچه رو از اتاق اوردن بیرون
رفتم بالا سر ا.ت
تهیونگ:کجا میبریشون؟!
پرستار:بخش..بعد اینکه به هوش اومد میتونین برین پیششون
سری تکون دادم و نگاهمو به بچش دادم
وای خدا چه قوقولیه...
چشامو گذاشتم رو هم خدارو شکر که حالشون خوبه
از بیمارستان خارج شدم
رو صندلی که نزدیک اونجا بود نشستم
که یکی اومد و کنارم نشست
رومو دادم طرفش و با صورت معشوقم روبه�رو شدم
لبخند کم رنگی زدم که لب زد
ماری:گشنت نیس؟بریم یچیزی بخوریم...فک کنم چیزایی هس که باید برام توضیح بدی
تهیونگ:باشه بریم..ولی از اینجا دور نباشه
ماری:ی رستوران این طرفاس..زیاد از بیمارستان دور نیس..نگران نباش
تهیونگ:باشه..پس بریم
سری تکون داد و بلند شد و باهم به طرف رستورانی که میگف راه افتادیم.
بعد از رسیدن به سمت میزه دونفره حرکت کردیم و نشستیم
ماری:دیدی زیاد دور نیس
خنده�ای کردم و گفتم''اره دیدم''
ماری:خب چی میخوری
تهیونگ:هرچی جوجوم میخاد..
ماری:عاها..باشه
بعد از سفارش غذا ابمیوه�ای که گارسون برامون اوردع بود رو برداشتم و ازش کمی نوشیدم
که ماری دستاشو گذاشت رو میز
ماری:خب میشنوم
تهیونگ:هی.. جوجوم اینطوری نباش دیگه
بعد از شنیدن حرفام از این طرز برخوردت پشیمون میشی..
ماری:اینقد منو با چیزای بچگونه صدا نزن
تهیونگ:اوه..باشه رئیس
ببین..وقتی رفته بودم فرودگاه تا یه نفر رو بدرقه کنم
ماری:کدوم یه نفر؟
تهیونگ:وات..ماری عزیزم میزاری توضیح بدم؟
ماری:جواب سوالم
تهیونگ:خب یکی از دوستام...
وقتی میخاستم برگردم برم شرکت با دختری برخورد کردم که نزدیک بود زمین بخوره منم جلوی زمین خوردنش رو گرفتم[و.....
ماری:الهی..بیچاره دختره..حتما زیادی سختی کشیدع
تهیونگ:اره..ولی دختره خوبیه..تو این همه مدت مراقب من بود
ماری:پس باید ازش تشکر کنم که مراقب بچم بود
تهیونگ:ارع..وایسا بچت؟
ماری:اری
بلند شو بریم پیشش
اول باید گل و شیرینی بگیریم
تهیونگ:اوه...بانوی من دیدی از طرز برخوردت پشیمون شدی
عه ماری وایسا منم بیام..
_________________
چشامو باز کردم سرمو چرخوندم و به اطرافم نگاه کردم
اروم بلند شدم که صدای اشنایی به گوشم خورد
تهیونگ:بالاخره بلند شدی
ا.ت:تهیونگ...بچم..
تهیونگ:اروم باش کوچولومون حالش خبه
ا.ت:بچه دختره یا پسر ؟
تهیونگ:بچه....
شرط پارت بعد ۱۲ لایک
─
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟑𝟗
•────────────────•
تهیونگ:دکتر...حالش چطوره
دکتر:شما کیش میشین!؟
تهیونگ:برادرشم..یه جورایی
دکتر سری تکون داد و ماسکش رو در اورد و درحالی که داشت دستک'شاشم در میاورد گفت
''حال بچه که خوبه''
نفس عمیقی کشیدم..
تهیونگ:ولی خاهرم چی!؟
دکتر:حال اونم خبه
تهیونگ:میتونم برم کنارش
دکتر:بعد اینکه به هوش اومد...ارع میتونی
احترامی گذاشتم
که ا.ت و بچه رو از اتاق اوردن بیرون
رفتم بالا سر ا.ت
تهیونگ:کجا میبریشون؟!
پرستار:بخش..بعد اینکه به هوش اومد میتونین برین پیششون
سری تکون دادم و نگاهمو به بچش دادم
وای خدا چه قوقولیه...
چشامو گذاشتم رو هم خدارو شکر که حالشون خوبه
از بیمارستان خارج شدم
رو صندلی که نزدیک اونجا بود نشستم
که یکی اومد و کنارم نشست
رومو دادم طرفش و با صورت معشوقم روبه�رو شدم
لبخند کم رنگی زدم که لب زد
ماری:گشنت نیس؟بریم یچیزی بخوریم...فک کنم چیزایی هس که باید برام توضیح بدی
تهیونگ:باشه بریم..ولی از اینجا دور نباشه
ماری:ی رستوران این طرفاس..زیاد از بیمارستان دور نیس..نگران نباش
تهیونگ:باشه..پس بریم
سری تکون داد و بلند شد و باهم به طرف رستورانی که میگف راه افتادیم.
بعد از رسیدن به سمت میزه دونفره حرکت کردیم و نشستیم
ماری:دیدی زیاد دور نیس
خنده�ای کردم و گفتم''اره دیدم''
ماری:خب چی میخوری
تهیونگ:هرچی جوجوم میخاد..
ماری:عاها..باشه
بعد از سفارش غذا ابمیوه�ای که گارسون برامون اوردع بود رو برداشتم و ازش کمی نوشیدم
که ماری دستاشو گذاشت رو میز
ماری:خب میشنوم
تهیونگ:هی.. جوجوم اینطوری نباش دیگه
بعد از شنیدن حرفام از این طرز برخوردت پشیمون میشی..
ماری:اینقد منو با چیزای بچگونه صدا نزن
تهیونگ:اوه..باشه رئیس
ببین..وقتی رفته بودم فرودگاه تا یه نفر رو بدرقه کنم
ماری:کدوم یه نفر؟
تهیونگ:وات..ماری عزیزم میزاری توضیح بدم؟
ماری:جواب سوالم
تهیونگ:خب یکی از دوستام...
وقتی میخاستم برگردم برم شرکت با دختری برخورد کردم که نزدیک بود زمین بخوره منم جلوی زمین خوردنش رو گرفتم[و.....
ماری:الهی..بیچاره دختره..حتما زیادی سختی کشیدع
تهیونگ:اره..ولی دختره خوبیه..تو این همه مدت مراقب من بود
ماری:پس باید ازش تشکر کنم که مراقب بچم بود
تهیونگ:ارع..وایسا بچت؟
ماری:اری
بلند شو بریم پیشش
اول باید گل و شیرینی بگیریم
تهیونگ:اوه...بانوی من دیدی از طرز برخوردت پشیمون شدی
عه ماری وایسا منم بیام..
_________________
چشامو باز کردم سرمو چرخوندم و به اطرافم نگاه کردم
اروم بلند شدم که صدای اشنایی به گوشم خورد
تهیونگ:بالاخره بلند شدی
ا.ت:تهیونگ...بچم..
تهیونگ:اروم باش کوچولومون حالش خبه
ا.ت:بچه دختره یا پسر ؟
تهیونگ:بچه....
شرط پارت بعد ۱۲ لایک
─
۱۰.۳k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.