وقتی بزور با هم ازدواج کردین ولی تو دوسستش داری
وقتی بزور با هم ازدواج کردین ولی تو دوسستش داری....
P⁸
دختر احساساتی ای بودی اما انگار این حادثه هیچ احساسی برات بجا نگذاشته بود....تنها احساسی که برات باقی مونده بود عشقت به هیونجین و مینهو بود.
دکتر ها گفته بودن این بی احساسی ها عوارض داروهایی هست که برای افسردگی مصرف میکنی و اینا دست خودت نیست. پس لینو داشت وضعیتت رو به پسرا توضیح داد تا براشون سوتفاهم پیش نیاد.
-ببینید تا اونجایی که شما میدونید ا.ت افسردگی شدید داره....و این رفتار هاش ناشی از عوارض استفاده از قرص ضد افسردگی و آرامبخش هایی هست که توی بیمارستان بهش تزریق کردن....پس ناراحت نشید حالش خوب نیست بهش سخت گذشته و نمیتونسته به کسی حرفی بزنه
بنگچان:درکش میکنم هرکسی سختی های خودشو داره
هان:کریس راست میگه
-و اینکه اون الان تنها احساسی که داره وابستگی به برادرشه پس اگه مثل گذشته باهاتون صمیمی و راحت نیست ناراحت نشید
(همون لحظه هیون و ا.ت)
&ا.ت راستش باید یه چیزی بهت بگم......
+چیشده؟
&راستش تو لینو رو دوست داری درسته؟
+آره
&لینو هم.....لینو هم تو رو دوست داره....از همون بچگی
+چی؟ چی میگی هیون؟
&اینجوری شد دیگه
+ب...ب...بهش بگو.....بیاد اینجا
&باشه الان صداش میکنم
-ا.ت....با من کار داشتی؟
+چرا؟(گریه آروم)
-چی چرا؟ چیشده؟
+چرا بهم نگفتی؟ چرا رفتارت باهام اونجوری بود؟ چرا اذییتم کردی؟ چرا باید از زبون یکی دیگه بشنوم توام منو دوست داشتی؟(گریه)
-چی....کی بهت اینو گفته؟
+مگه مهمه کی بهم گفته؟ مهم اینکه تو اینو چندین سال ازم مخفی کردی! اگه منو از همون بچگی دوست داشتی چرا باهام این کارا رو کردی؟ حتما باید میرفتم لب مرگ تا اونم داداشم بهم بگه؟(گریه)
-نه من نمیخواستم....
-لطفا.....گریه نکن بیا وقتی آروم شدی حرف بزنیم
+اگه دوسم داری چرا بهم نگفتی؟ چرا گذاشتی توی دوراهی زندگی کنم؟ چرا....
حرفت با قرار گرفتن لب هاش روی لب هات نصفه موند...بی صدای اشک میریختید و لب هاتون رو روی هم قرار داده بودید.
بعد از ۲ مین از هم جدا شُدید.
+چی...چیکار میکنی؟
-دوستت دارم هوانگ ا.ت
+منم همینطور....لی مینهو
☆پایان☆
P⁸
دختر احساساتی ای بودی اما انگار این حادثه هیچ احساسی برات بجا نگذاشته بود....تنها احساسی که برات باقی مونده بود عشقت به هیونجین و مینهو بود.
دکتر ها گفته بودن این بی احساسی ها عوارض داروهایی هست که برای افسردگی مصرف میکنی و اینا دست خودت نیست. پس لینو داشت وضعیتت رو به پسرا توضیح داد تا براشون سوتفاهم پیش نیاد.
-ببینید تا اونجایی که شما میدونید ا.ت افسردگی شدید داره....و این رفتار هاش ناشی از عوارض استفاده از قرص ضد افسردگی و آرامبخش هایی هست که توی بیمارستان بهش تزریق کردن....پس ناراحت نشید حالش خوب نیست بهش سخت گذشته و نمیتونسته به کسی حرفی بزنه
بنگچان:درکش میکنم هرکسی سختی های خودشو داره
هان:کریس راست میگه
-و اینکه اون الان تنها احساسی که داره وابستگی به برادرشه پس اگه مثل گذشته باهاتون صمیمی و راحت نیست ناراحت نشید
(همون لحظه هیون و ا.ت)
&ا.ت راستش باید یه چیزی بهت بگم......
+چیشده؟
&راستش تو لینو رو دوست داری درسته؟
+آره
&لینو هم.....لینو هم تو رو دوست داره....از همون بچگی
+چی؟ چی میگی هیون؟
&اینجوری شد دیگه
+ب...ب...بهش بگو.....بیاد اینجا
&باشه الان صداش میکنم
-ا.ت....با من کار داشتی؟
+چرا؟(گریه آروم)
-چی چرا؟ چیشده؟
+چرا بهم نگفتی؟ چرا رفتارت باهام اونجوری بود؟ چرا اذییتم کردی؟ چرا باید از زبون یکی دیگه بشنوم توام منو دوست داشتی؟(گریه)
-چی....کی بهت اینو گفته؟
+مگه مهمه کی بهم گفته؟ مهم اینکه تو اینو چندین سال ازم مخفی کردی! اگه منو از همون بچگی دوست داشتی چرا باهام این کارا رو کردی؟ حتما باید میرفتم لب مرگ تا اونم داداشم بهم بگه؟(گریه)
-نه من نمیخواستم....
-لطفا.....گریه نکن بیا وقتی آروم شدی حرف بزنیم
+اگه دوسم داری چرا بهم نگفتی؟ چرا گذاشتی توی دوراهی زندگی کنم؟ چرا....
حرفت با قرار گرفتن لب هاش روی لب هات نصفه موند...بی صدای اشک میریختید و لب هاتون رو روی هم قرار داده بودید.
بعد از ۲ مین از هم جدا شُدید.
+چی...چیکار میکنی؟
-دوستت دارم هوانگ ا.ت
+منم همینطور....لی مینهو
☆پایان☆
- ۶.۰k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط