سقوط در میان نور ها

"سقوط در میان نور ها"
من همچنان چشم دوخته بودم به اون تصویری که گویی خودم بودم انگار تمام ستاره های آسمان تو چشمام جا گرفتن.
درختان شاخه‌هایشان را مانند دستانی مهربان به سوی من دراز کردند
رودخانه آهسته زمزمه کرد:"فرشته ام..سبک بال باش"
گل ها عطرشان رو در هوای اطرافم قفل کرده بودن
من تحملشو نداشتم نمیتونستم حتی دیگه یه لحظه ای خودمو ببینم ولی انگار اون فهمیده بود
چشماش گرد شد،نفسشو تو سینه حبس کرد و بعد وقتی که دیگه تمام اون صحنه ها داشت از جلوی چشمام تار میشد اون برای یک ثانیه یخ زد
دستاش لرزید و فریاد زد"نه...الان نه!"
برگ های درختا مثل سپر دورمون حلقه زدن
اما با نگاه کردن به من که داشتم از هوش میرفتم همه چیز رو فراموش کرد
خودشو به من نزدیک کرد.....آنقدر سریع که باد موهاشو پریشان کرد
دستاش پیش از اینکه به زمین برسم کمرمو گرفت و منو به سینه اش چسبود
وقتی گرفته بودم.......
نفس هاش روی صورتم گرم بود،مثل آفتاب نیمه شب
دستاش داغ تر از همیشه بود،انگارمیخواست با تمام وجودش گرمای زندگی رو بهم بر گردونه
زمزمه آرومی کرد:"سرا چشماتو باز کن،میخوام دوباره تو آینه وجودت خودم رو ببینم"
سرا؟این اسم من بود؟تاحالا کسی به این نام صدام نکرده بود ولی میتونستم بشنوم که یه چیزی در این باره داره زمزمه میشه ولی نمیدونستم از کجاست
"به معنای"ستاره‌ی درخشان"ودرعین حال،نزدیک به واژه‌ی "فرشته" . نرم و رمانتیک، اما با هاله‌ای از اسرار!"
وقتی چشمام شروع به بسته شدن کرد اون با وحشتی آمیخته به عشق عمل کرد
اشک هاش روی گونم ریخت و به الماس های آبی تبدیل شد (رنگی که فقط در چشم های او یافت می‌شود!)
دستانش هنگام لمس من می‌لرزید، انگار چیزی مقدس را لمس می‌کند و آهسته زمزمه کرد طوری که فقط خود و خودش بشنیم"حتا اگر هزار سال هم زندگی کنم،هرگز چیزی به زیبایی تو نمیبینم"
دیدگاه ها (۱)

بریم ادامه رمان؟

"اعتراف در حین بیهوشی"همون وقتی که داشتم از هوش میرفتم کاری ...

"رؤیای فرشتۀ گمشده در طبیعت"""تو قشنگ ترین چیزی هستی که بعد ...

فصل دوم"قدم‌زدن در کهکشانِ "بی خیال،آسمون همچنا تاریک بود، ا...

تو این هجوم درد تنهایی یه مردغم نبودنت با زندگیم چه کردروزای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط