بی رحم
#بی_رحم
part 54
ویو یوری
مشغول صحبت با پدر و مادرم بودم که گوشی جیمین زنگ خورد انگاری با دیدن اون اسمی که روی صفحه بود اعصبی بود برای همین از پدر و مادرم عذر خواهی کرد و از اتاق خارج شد
بعد از چند دقیقه جیمین دوباره به اتاق اومد اما خوب میتونستم بفهمم که اعصبانی هست یعنی اون شخص پشت تلفن کی بوده
چند دقیقه ای از اون موقع گذشت مادرم به خدمتکارا گفته بود که میز شام رو اماده کنن خودش و پدرمم ما رو تنها گذاشته بودن
از این فرصت تنهاییم با جیمین استفاده کردم
باید می فهمیدم چند دقیقه پیش چه اتفاقی افتاد
نگاهی به جیمین انداختم ولی اون هیچ اهمیتی به من نمیداد و به گوشه ای خیره بود
اروم دستمو روی دستش گذاشتم دستش کاملا سرد بود و این نگران ترم میکرد
با همون صدام که نگرانی توش موج میزد گفتم :جیمین حالت خوبه... کی پشت تلفن بود که انقدر اعصبیت کرده
دستش رو از زیر دستم بیرون کشید و گفت : با من حرف نزن حوصله ی تو یکی رو دیگه ندارم
از این لحن صحبتش متنفر بودم درست مثل زمان اول ازدواجمون
نمی تونستم بگم که از این لحن صحبتش ناراحت نشده بودم میتونست راحت بگه که فقط از چیزی اعصبیه یا اینکه فقط برم و تنهاش بزارم
برای همین از روی مبل بلند شدم بدون حرفی از اونجا خارج شدم
بعدم به سمت سالن غذا خوری رفتم که با پدر و مادرم رو به رو شدم که انگاری مشغول صحبت در باره ی موضوع مهمی بودن
همونجا روی صندلی رو به رویی نشستم و رو به مادرم گفتم : دارید در باره چی صحیت میکنید
مادرم نگاهشو از پدرم گرفت و رو به من گفت : پدرت تو این فکره که بعد از ارائه ی پروژه ی تو به یه سفر بره
اخه اون از همون اول تاسیس شرکت و رشت اون به جز سفر های کاری به سفر دیگه ای نرفته
_ منم با پدر موافقم بنطر منم تصمیم خوبیه اینطوری خستگی این چند سال از بین میره بلاخره شما هم به یه سفر نیاز دارید
پدرم تک خنده ای کرد و گفت : پس الا که تو هم تایید کردی دیگه حرفی نمیمونه
راستی چرا خودت تنهایی اومدی جیمین کجاست
با شنیدن اسم جیمین یاد حرف چند دقیقع پیشش افتادم اخم ریزی کردم و گفتم : قرار بود پشت سر من بیاد ... الا میرم دنبالش ببینم داره چیکار میکنه
همونطور که داشتم از روی صندلی بلند میشدم مادرم گفت : یوری اتفاقی بین تو و جیمین افتاده
با این سوالش کمی مکث کردم اما بعد لبخندی زدم و گفتم : این چه سوالیه مامان چرا باید اتفاقی بین منو و جیمین بیوفته فقط این چند وقت بخاطر پروژه های جدیدی که داریم روش کار میکنیم زیادی درگیر کارامونیم همین
_که اینطور
بعدم بدون صحبت دیگه ای اونجا رو ترک کردم و به سمت اتاق مهمان رفتم اما قبل از اینکه من در رو باز کنم در توسط جیمین باز شد
یه قدم به عقب برداشتم و رو به جیمین گفتم : پس بلاخره تصمیم به اومدن کردی ...قرار نبود انقدر تابلو بازی در بیاری
جیمین همونطور که دستیش رو توی جیبش گذاشته بود رو به من کرد و گفت : پاتو از گلیمت دراز تر نکن اینکه هیچی بهت نگفتم دلیل نمیشه میتونی هر جور دلت بخواد باهام حرف بزنی پس مراقب لحن صحبتت باش
بعدم دستش رو دور کمرم انداخت و با زدن لبخند کمرنگی به سمت سالن غذا خوری رفت
واقعا اون میتونست چه جور موجودی باشه حتی بزرگ ترین بازیگرا هم در برابرش کم میاوردن
به محص رسیدنمون به اونجا بعد از عذر خواهی شروع به خوردن شام کردیم
زیاد میلی به خوردن چیزی نداشتم
طی خوردن شام مدام ذهنم درگیر چیز های عجیبی بود یکی از اونا این بود که اون شخص پشت تلفن کی بود که باعث شد رفتار های جیمین توی چند دقیقه از این رو به اون رو شن
part 54
ویو یوری
مشغول صحبت با پدر و مادرم بودم که گوشی جیمین زنگ خورد انگاری با دیدن اون اسمی که روی صفحه بود اعصبی بود برای همین از پدر و مادرم عذر خواهی کرد و از اتاق خارج شد
بعد از چند دقیقه جیمین دوباره به اتاق اومد اما خوب میتونستم بفهمم که اعصبانی هست یعنی اون شخص پشت تلفن کی بوده
چند دقیقه ای از اون موقع گذشت مادرم به خدمتکارا گفته بود که میز شام رو اماده کنن خودش و پدرمم ما رو تنها گذاشته بودن
از این فرصت تنهاییم با جیمین استفاده کردم
باید می فهمیدم چند دقیقه پیش چه اتفاقی افتاد
نگاهی به جیمین انداختم ولی اون هیچ اهمیتی به من نمیداد و به گوشه ای خیره بود
اروم دستمو روی دستش گذاشتم دستش کاملا سرد بود و این نگران ترم میکرد
با همون صدام که نگرانی توش موج میزد گفتم :جیمین حالت خوبه... کی پشت تلفن بود که انقدر اعصبیت کرده
دستش رو از زیر دستم بیرون کشید و گفت : با من حرف نزن حوصله ی تو یکی رو دیگه ندارم
از این لحن صحبتش متنفر بودم درست مثل زمان اول ازدواجمون
نمی تونستم بگم که از این لحن صحبتش ناراحت نشده بودم میتونست راحت بگه که فقط از چیزی اعصبیه یا اینکه فقط برم و تنهاش بزارم
برای همین از روی مبل بلند شدم بدون حرفی از اونجا خارج شدم
بعدم به سمت سالن غذا خوری رفتم که با پدر و مادرم رو به رو شدم که انگاری مشغول صحبت در باره ی موضوع مهمی بودن
همونجا روی صندلی رو به رویی نشستم و رو به مادرم گفتم : دارید در باره چی صحیت میکنید
مادرم نگاهشو از پدرم گرفت و رو به من گفت : پدرت تو این فکره که بعد از ارائه ی پروژه ی تو به یه سفر بره
اخه اون از همون اول تاسیس شرکت و رشت اون به جز سفر های کاری به سفر دیگه ای نرفته
_ منم با پدر موافقم بنطر منم تصمیم خوبیه اینطوری خستگی این چند سال از بین میره بلاخره شما هم به یه سفر نیاز دارید
پدرم تک خنده ای کرد و گفت : پس الا که تو هم تایید کردی دیگه حرفی نمیمونه
راستی چرا خودت تنهایی اومدی جیمین کجاست
با شنیدن اسم جیمین یاد حرف چند دقیقع پیشش افتادم اخم ریزی کردم و گفتم : قرار بود پشت سر من بیاد ... الا میرم دنبالش ببینم داره چیکار میکنه
همونطور که داشتم از روی صندلی بلند میشدم مادرم گفت : یوری اتفاقی بین تو و جیمین افتاده
با این سوالش کمی مکث کردم اما بعد لبخندی زدم و گفتم : این چه سوالیه مامان چرا باید اتفاقی بین منو و جیمین بیوفته فقط این چند وقت بخاطر پروژه های جدیدی که داریم روش کار میکنیم زیادی درگیر کارامونیم همین
_که اینطور
بعدم بدون صحبت دیگه ای اونجا رو ترک کردم و به سمت اتاق مهمان رفتم اما قبل از اینکه من در رو باز کنم در توسط جیمین باز شد
یه قدم به عقب برداشتم و رو به جیمین گفتم : پس بلاخره تصمیم به اومدن کردی ...قرار نبود انقدر تابلو بازی در بیاری
جیمین همونطور که دستیش رو توی جیبش گذاشته بود رو به من کرد و گفت : پاتو از گلیمت دراز تر نکن اینکه هیچی بهت نگفتم دلیل نمیشه میتونی هر جور دلت بخواد باهام حرف بزنی پس مراقب لحن صحبتت باش
بعدم دستش رو دور کمرم انداخت و با زدن لبخند کمرنگی به سمت سالن غذا خوری رفت
واقعا اون میتونست چه جور موجودی باشه حتی بزرگ ترین بازیگرا هم در برابرش کم میاوردن
به محص رسیدنمون به اونجا بعد از عذر خواهی شروع به خوردن شام کردیم
زیاد میلی به خوردن چیزی نداشتم
طی خوردن شام مدام ذهنم درگیر چیز های عجیبی بود یکی از اونا این بود که اون شخص پشت تلفن کی بود که باعث شد رفتار های جیمین توی چند دقیقه از این رو به اون رو شن
۸.۷k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.