بی رحم
#بی_رحم
part 52
_اهوم حق باتوعه امروزم کار خاصی ندارم پس میتونم زود تر کار رو تعطیل کنم
بعدم مکس کوتاهی کردم و دوباره ادامه دادم
تو برو پایین منم وسایلم رو جمع میکنم و میام
جیمین باشه ای زبر لب گفت و گوشیش رو از روی میز برداشت از اتاق خارج شد
به محض بیرون رفتن جیمین از اتاق خودم رو روی صندلی ولو کردم
امید وارم امشب همه چیز به خوبی پیش بره
کیفم رو از روی میز برداشتم و از اتاق خارج شدم توی راه به منشی زنگ زدم و گفتم که امروز زود تر رفتم و بقیه ی کار های امروز رو بزاره برای بعد
به محض خروجم از شرکت با ماسین جیمین مواجه شدم
چند قدم نزدیک که انگاری توی ماشین منتطرم بود
بدون حرفی سوار شدم اونم بدون صحبتی ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه حرکت کرد
به محض رسیدن به عمارت به سمت اتاق رفتم جیمینم داشت پشت سرم میومد اما هیج حرفی ازش به گوش نمیرسید
با ورودم به اتاق کتم رو در اوردم و روی تخت انداختم
امروز بعد از مدت ها زود تر اومدم خونه
نگاهی به ساعت انداختم که متوجه شدم ساعت شیش و نیمه
باید زود تر میرفتم و حاصر میشدم
نکاهی به جیمین انداختم که داشت دکمه های پیراهش رو باز میکرد
نگاهم رو ازش گرفتم و به اینه دادم و گفتم : من میرم حموم یه دوش ساده میگیرم
اما اون فقط زیر لب باشه ای گفت پیراهنش رو از تنش کند و به سمت کمد رفت
قبل از اون از کمد یه دست لباس برداشتم بعد از برداشتن حولم وارد حموم شدم
نمیدونم چرا اما اون موقع چند دقیقه ای خیره به بدن جیمین شدم
سعی کردم افکارم رو کنار بزارم و زیر دوش رفتم
اما نمیدونم چرا ولی مدام افکار منفی به سراعم میومدن مدام یاد حرف اهنجونگ میوفتادم یعنی چه فکری تو سرشه ...میخواد چیکار کنه
مدتی بود که زیر دوش به همین جور چیزا فکر میکردم
نمیدونم چرا اما یه چیزی درونم بهم میگفت اگه به جیمین ماجرا رو بگم بهم کمک میکنه
اما اگه برخلاف انتطارم پیش بره چی اون موقع هست که جیمینم از دست میدم
بعد از گرفتن به دوش سر سریع از زیر دوش بیرون اومدم و بعد از خشک کرد خودم لباسام رو پوشیدم
از حموم بیرون اومدم که با اتاق خالی مواجه شدم
یعنی جیمین کجا رفته
حوله رو گوشه ای انداختم و سشوار رو برداشتم و شروع به خشک کردن موهام کردم
تو همین حین در اتاق باز شد و جیمین پشتم طاهر شد
با دیدن من چند قدم دیگه به سمتم اومد
موهام کاملا خشک شده بود پس سشوار رو خاموش کردم و روی میز انداختم که جیمین گفت : حالا که دوش گرفتی زود باش لباست رو عوض کن که بریم وگرنه نمی تونیم سر موقع برسیم
رو بهش کردم و گفتم : تو نمی خوای دوش بگیری
همونطور که داشت به سمت کمد میرفت تا لباسی برداره گفت : نه امروز صبح رفتم فکر نکنم دیگه نیازی باشه
_اها که اینطور
بعد از حرفم با برداشتن لباسی از کمد از اتاق خارج شد
نفسم رو کلافه بیرون دادم و به سمت کمد رفتم با اینکه دوش گرفته بودم اما هنوز خسته بودم... چون میخواستم برم خونه پدر و مادرمم فقط یه دست لباس ساده برداشتم و پوشیدم
part 52
_اهوم حق باتوعه امروزم کار خاصی ندارم پس میتونم زود تر کار رو تعطیل کنم
بعدم مکس کوتاهی کردم و دوباره ادامه دادم
تو برو پایین منم وسایلم رو جمع میکنم و میام
جیمین باشه ای زبر لب گفت و گوشیش رو از روی میز برداشت از اتاق خارج شد
به محض بیرون رفتن جیمین از اتاق خودم رو روی صندلی ولو کردم
امید وارم امشب همه چیز به خوبی پیش بره
کیفم رو از روی میز برداشتم و از اتاق خارج شدم توی راه به منشی زنگ زدم و گفتم که امروز زود تر رفتم و بقیه ی کار های امروز رو بزاره برای بعد
به محض خروجم از شرکت با ماسین جیمین مواجه شدم
چند قدم نزدیک که انگاری توی ماشین منتطرم بود
بدون حرفی سوار شدم اونم بدون صحبتی ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه حرکت کرد
به محض رسیدن به عمارت به سمت اتاق رفتم جیمینم داشت پشت سرم میومد اما هیج حرفی ازش به گوش نمیرسید
با ورودم به اتاق کتم رو در اوردم و روی تخت انداختم
امروز بعد از مدت ها زود تر اومدم خونه
نگاهی به ساعت انداختم که متوجه شدم ساعت شیش و نیمه
باید زود تر میرفتم و حاصر میشدم
نکاهی به جیمین انداختم که داشت دکمه های پیراهش رو باز میکرد
نگاهم رو ازش گرفتم و به اینه دادم و گفتم : من میرم حموم یه دوش ساده میگیرم
اما اون فقط زیر لب باشه ای گفت پیراهنش رو از تنش کند و به سمت کمد رفت
قبل از اون از کمد یه دست لباس برداشتم بعد از برداشتن حولم وارد حموم شدم
نمیدونم چرا اما اون موقع چند دقیقه ای خیره به بدن جیمین شدم
سعی کردم افکارم رو کنار بزارم و زیر دوش رفتم
اما نمیدونم چرا ولی مدام افکار منفی به سراعم میومدن مدام یاد حرف اهنجونگ میوفتادم یعنی چه فکری تو سرشه ...میخواد چیکار کنه
مدتی بود که زیر دوش به همین جور چیزا فکر میکردم
نمیدونم چرا اما یه چیزی درونم بهم میگفت اگه به جیمین ماجرا رو بگم بهم کمک میکنه
اما اگه برخلاف انتطارم پیش بره چی اون موقع هست که جیمینم از دست میدم
بعد از گرفتن به دوش سر سریع از زیر دوش بیرون اومدم و بعد از خشک کرد خودم لباسام رو پوشیدم
از حموم بیرون اومدم که با اتاق خالی مواجه شدم
یعنی جیمین کجا رفته
حوله رو گوشه ای انداختم و سشوار رو برداشتم و شروع به خشک کردن موهام کردم
تو همین حین در اتاق باز شد و جیمین پشتم طاهر شد
با دیدن من چند قدم دیگه به سمتم اومد
موهام کاملا خشک شده بود پس سشوار رو خاموش کردم و روی میز انداختم که جیمین گفت : حالا که دوش گرفتی زود باش لباست رو عوض کن که بریم وگرنه نمی تونیم سر موقع برسیم
رو بهش کردم و گفتم : تو نمی خوای دوش بگیری
همونطور که داشت به سمت کمد میرفت تا لباسی برداره گفت : نه امروز صبح رفتم فکر نکنم دیگه نیازی باشه
_اها که اینطور
بعد از حرفم با برداشتن لباسی از کمد از اتاق خارج شد
نفسم رو کلافه بیرون دادم و به سمت کمد رفتم با اینکه دوش گرفته بودم اما هنوز خسته بودم... چون میخواستم برم خونه پدر و مادرمم فقط یه دست لباس ساده برداشتم و پوشیدم
۷.۱k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.