love game"part²⁰"
love game"part²⁰"
'-دستانم را میگیرد........ضربان قلبم بالا میرود....گونه هایم سرخ و نفس هایم تند میشود و من سعی در مخفی کردنشان دارم......
در کنار هم راه میرویم و لحظاتی را باهم میگذرانیم....لحظاتی دلنشین و سرشار از حس خوب.'
^....خب....نگفتی کجا میخوای ببریم!^:Clara
^راستش...واقعا برنامهای ندارم....دلم برات تنگ شده بود....میخواستم ببینمت....ولی ایدهای نداشتم کجا بریم.....تو...ایده ای داری؟...^:Kook
^من از برنامه های یهویی خوشم میاد....پس احتمالا این قرارمونو دوست دارم....برای اینکه جایی هم بریم......نظرت چیه.... یکم..... فقط یکم....مست کنیم؟؟^:Clara
^چی؟!؟!؟^:Kook
_
^جدی میگم.....ایده خوبی نبود....^:Kook
^جونگکوکییییی^:Clara
^بله.....^:Kook
^کوککککککک^:Clara
^بلهه؟؟^:Kook
^کوکییییییی^:Clara
^اههه.....جونممممم^:Kook
^منو بزار زمیننننن^:Clara
^میوفتی^:Kook
^اگه دستامو بگیری نمیوفتم!!^:Clara
^....باشه^:Kook
'دخترک را روی زمین و در مقابل خودش قرار میدهد،دستانش را میگیرد تا مانع افتاد کلارا شود و در چشمان مست و خمارش زل میزند'
^بفرما....گذاشتمت پایین^:Kook
'هیچ چیزی نمیگوید و فقط به چشمان پسر نگاه میکند'
^.....خب....بیا بریم^:Kook
^صبر کن^:Clara
^؟؟؟^:Kook
'نزدیک پسر میشود،دستانش را دور گردن او حلقه میکند،در چند میلیمتری صورتش قرار میگیرد و به چشمان شخص روبهرویش خیره میشود'
^کوکی^:Clara
^جونم^:Kook
^من...خیلی...خیلی...خیلی...دوستت دارم^:Clara
'چه میشنید؟؟؟تا به حال از زبان کلارا.... این کلمه را نشنیده بود.... یا شایدهم شنیده بود.... ولی نه انقدر واضح..'
^کلارا تو... تو حالت خوب نیست... بیا بریم خونه احتمالا از روی مستی داری اینو میگی^:Kook
^ولی من الکی نمیگم... چرا احساساتمو قبول نمیکنی؟؟؟مگه تا به حال بهت نگفتم دوست دارم؟؟؟^:Clara
^چرا ولی....نه انقدر واضح....^:Kook
^پس الان واضح بهت میگم....دوست دارم^:Clara
^........ منم دیوونتم^:Kook
'به کلارا که به لبهانش خیره شدهاست نگاه میکند...... متوجه مشتاق بودن او برای بوسیده شدن میشود.....پس بوسهای پر از عشق را آغاز میکند.......
از هم جدا میشوند و پسر پیشانی اش را به پیشانی دخترک میچسباند'
^کوکی^:Clara
^جونم^:Kook
^خیلی دوست دارم^:Clara
^من بیشتر...^:Kook
'در همین حال که به هم خیره بودند......
دخترک از مستی زیاد در بغل پسر به خوابی عمیق میرود...
جونگکوک که به صورت کلارا چشم دوخته بود... یاد حرف چند دقیقه پیشش میافتد
《جدی میگم.... ایده خوبی نبود》
و میخندد'
^راستش....اینکه بریم بار.....واقعا ایده خوبی بود^:Kook
'-دستانم را میگیرد........ضربان قلبم بالا میرود....گونه هایم سرخ و نفس هایم تند میشود و من سعی در مخفی کردنشان دارم......
در کنار هم راه میرویم و لحظاتی را باهم میگذرانیم....لحظاتی دلنشین و سرشار از حس خوب.'
^....خب....نگفتی کجا میخوای ببریم!^:Clara
^راستش...واقعا برنامهای ندارم....دلم برات تنگ شده بود....میخواستم ببینمت....ولی ایدهای نداشتم کجا بریم.....تو...ایده ای داری؟...^:Kook
^من از برنامه های یهویی خوشم میاد....پس احتمالا این قرارمونو دوست دارم....برای اینکه جایی هم بریم......نظرت چیه.... یکم..... فقط یکم....مست کنیم؟؟^:Clara
^چی؟!؟!؟^:Kook
_
^جدی میگم.....ایده خوبی نبود....^:Kook
^جونگکوکییییی^:Clara
^بله.....^:Kook
^کوککککککک^:Clara
^بلهه؟؟^:Kook
^کوکییییییی^:Clara
^اههه.....جونممممم^:Kook
^منو بزار زمیننننن^:Clara
^میوفتی^:Kook
^اگه دستامو بگیری نمیوفتم!!^:Clara
^....باشه^:Kook
'دخترک را روی زمین و در مقابل خودش قرار میدهد،دستانش را میگیرد تا مانع افتاد کلارا شود و در چشمان مست و خمارش زل میزند'
^بفرما....گذاشتمت پایین^:Kook
'هیچ چیزی نمیگوید و فقط به چشمان پسر نگاه میکند'
^.....خب....بیا بریم^:Kook
^صبر کن^:Clara
^؟؟؟^:Kook
'نزدیک پسر میشود،دستانش را دور گردن او حلقه میکند،در چند میلیمتری صورتش قرار میگیرد و به چشمان شخص روبهرویش خیره میشود'
^کوکی^:Clara
^جونم^:Kook
^من...خیلی...خیلی...خیلی...دوستت دارم^:Clara
'چه میشنید؟؟؟تا به حال از زبان کلارا.... این کلمه را نشنیده بود.... یا شایدهم شنیده بود.... ولی نه انقدر واضح..'
^کلارا تو... تو حالت خوب نیست... بیا بریم خونه احتمالا از روی مستی داری اینو میگی^:Kook
^ولی من الکی نمیگم... چرا احساساتمو قبول نمیکنی؟؟؟مگه تا به حال بهت نگفتم دوست دارم؟؟؟^:Clara
^چرا ولی....نه انقدر واضح....^:Kook
^پس الان واضح بهت میگم....دوست دارم^:Clara
^........ منم دیوونتم^:Kook
'به کلارا که به لبهانش خیره شدهاست نگاه میکند...... متوجه مشتاق بودن او برای بوسیده شدن میشود.....پس بوسهای پر از عشق را آغاز میکند.......
از هم جدا میشوند و پسر پیشانی اش را به پیشانی دخترک میچسباند'
^کوکی^:Clara
^جونم^:Kook
^خیلی دوست دارم^:Clara
^من بیشتر...^:Kook
'در همین حال که به هم خیره بودند......
دخترک از مستی زیاد در بغل پسر به خوابی عمیق میرود...
جونگکوک که به صورت کلارا چشم دوخته بود... یاد حرف چند دقیقه پیشش میافتد
《جدی میگم.... ایده خوبی نبود》
و میخندد'
^راستش....اینکه بریم بار.....واقعا ایده خوبی بود^:Kook
۲.۱k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.