MY FAVORITE ENEMY
"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۲۹
"ویو جنا"
_فکر نمیکردم انقدر زود بیای...
خیلی سریع سوالایه زیادی برام پیش امد.
چرا باید ایتجا باشه؟
چرا تو این ساعت؟
از کجا میدونست که میام اینجا؟
و اصلا اینجا چیکار داره؟
کوک:خیلی زوده دختر...ساعت ۳؟؟؟
جنا: تو اینجا چیکار میکنی؟؟
اون با شوخی حرف می زد و من انقدر خسته بودم که اصلا حوصلشو نداشتم..
من اصلا نخوابیده بودم و سر درد داشتم..
از رو تشک بلند شد و امد سمتم.
در و پشت سرم بست و گفت:
_شنیدم که اجازه گرفتی که بیای اینجا،گفتم بیام یه سلامی بکنم..
جنا: خب،سلامت و کردی...حالا برو..
و از کنارش رد شدم.
حتی برگه نتایج ازمون و اورده بودم که تحریکم کنه بیشتر تلاش کنم..
ساکم و پایین انداختم..
کوک:..اصلا می دونی باید چیکار کنی؟؟
وای خدا این پسر داشت رو مخم می رفت..
برگشتم سمتش و خیلی جدی گفتم:
_خودم یه خاکی تو سرم میریزم،..حالا برو بگیر بخواب.....حوصله تو رو ندارم..
کوگ: وقتی نمیدونی باید چیکار کنی اصلا چرا خودت و خسته میکنی؟؟
جنا:ببینم باز امدی اینجا که بزنی تو سرم؟؟؟...اوکی میدونم من لیاقت شکارچی شدن و ندارم و نشونیم ندارمم..و اینطور که پیداست عرضشم ندارمم...میدونم که مایعه ننگه این مدرسم...همچی و و میدونم....
یکم لحنم تند بود. بلند..
با سر همه حرفام تایید کرد.
بیا..اینم از این.
جنا:لطفا برو...
کوگ: نمیخوام،مگه فقط تو اجازه داری اینجا تمرین کنی؟؟
با حرص گفتم:
_منکه میدونم تو نیاز به تمرین نداری..چرا اذیتم میکنی؟؟؟؟
کوک:کی گفته نیاز به تمرین ندارم؟؟...بعد اون ماموریت لعنتی...قطعا باید خودم و قوی تر کنم..
دیگه یکی مثل این نیاز به قوی شدن داره من چی؟؟
دیگه بحثی نکردم..
خیلی سریع دستکشایه مخصوص دستش کرد و سمت کیسه بوکس رفت..
جوری با قدرت مشت میزد که احساس می کردم داره به من مشت میزنه و احساس درد می کردم..
جنا: چجوری انقدر زورت زیاده..
وایساده بهم تک نگاهی انداخت..
کوک:...اگه زورم زیاد نباشه که چرا اینجام؟؟
و دوباره مشت زدن و شروع کرد..
سرم و پایین انداختم..
منکه واقعا تواناییش و ندارم چرا اینجام؟؟!
اینجا جز خجالت کشیدن بین بقیه کاری ندارم
GHAPTER:1
PART:۲۹
"ویو جنا"
_فکر نمیکردم انقدر زود بیای...
خیلی سریع سوالایه زیادی برام پیش امد.
چرا باید ایتجا باشه؟
چرا تو این ساعت؟
از کجا میدونست که میام اینجا؟
و اصلا اینجا چیکار داره؟
کوک:خیلی زوده دختر...ساعت ۳؟؟؟
جنا: تو اینجا چیکار میکنی؟؟
اون با شوخی حرف می زد و من انقدر خسته بودم که اصلا حوصلشو نداشتم..
من اصلا نخوابیده بودم و سر درد داشتم..
از رو تشک بلند شد و امد سمتم.
در و پشت سرم بست و گفت:
_شنیدم که اجازه گرفتی که بیای اینجا،گفتم بیام یه سلامی بکنم..
جنا: خب،سلامت و کردی...حالا برو..
و از کنارش رد شدم.
حتی برگه نتایج ازمون و اورده بودم که تحریکم کنه بیشتر تلاش کنم..
ساکم و پایین انداختم..
کوک:..اصلا می دونی باید چیکار کنی؟؟
وای خدا این پسر داشت رو مخم می رفت..
برگشتم سمتش و خیلی جدی گفتم:
_خودم یه خاکی تو سرم میریزم،..حالا برو بگیر بخواب.....حوصله تو رو ندارم..
کوگ: وقتی نمیدونی باید چیکار کنی اصلا چرا خودت و خسته میکنی؟؟
جنا:ببینم باز امدی اینجا که بزنی تو سرم؟؟؟...اوکی میدونم من لیاقت شکارچی شدن و ندارم و نشونیم ندارمم..و اینطور که پیداست عرضشم ندارمم...میدونم که مایعه ننگه این مدرسم...همچی و و میدونم....
یکم لحنم تند بود. بلند..
با سر همه حرفام تایید کرد.
بیا..اینم از این.
جنا:لطفا برو...
کوگ: نمیخوام،مگه فقط تو اجازه داری اینجا تمرین کنی؟؟
با حرص گفتم:
_منکه میدونم تو نیاز به تمرین نداری..چرا اذیتم میکنی؟؟؟؟
کوک:کی گفته نیاز به تمرین ندارم؟؟...بعد اون ماموریت لعنتی...قطعا باید خودم و قوی تر کنم..
دیگه یکی مثل این نیاز به قوی شدن داره من چی؟؟
دیگه بحثی نکردم..
خیلی سریع دستکشایه مخصوص دستش کرد و سمت کیسه بوکس رفت..
جوری با قدرت مشت میزد که احساس می کردم داره به من مشت میزنه و احساس درد می کردم..
جنا: چجوری انقدر زورت زیاده..
وایساده بهم تک نگاهی انداخت..
کوک:...اگه زورم زیاد نباشه که چرا اینجام؟؟
و دوباره مشت زدن و شروع کرد..
سرم و پایین انداختم..
منکه واقعا تواناییش و ندارم چرا اینجام؟؟!
اینجا جز خجالت کشیدن بین بقیه کاری ندارم
- ۲۸.۴k
- ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط