𝗣𝗮𝗿⁸¹
𝗣𝗮𝗿⁸¹
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
فقط یادمه با استرس و وحشت به تهیونگ زنگ زدم....
به همون عوضی که باعث شده بود این اتفاق بیوفته.
چون هیچکس اون لحظه به ذهنم نرسید.
من میخواستم قبل از این اتفاق با جین حرف بزنم، بهش بگم چی شد و چرا بهش پناه آوردم، یا اون شخص توی فیلم و عکسا کیه که بیچاره ام کرده...
اما اون اتفاق بهم فرصت نداد و با رفتنِ جين و مُردنش تنها کاری که اون لحظه از دستم براومد پاک کردنِ پیام ها و فیلم و عکسایی بود که تهیونگ برای جین زیرش نوشته بود:
" عروسیت مبارک عمو، اما فکر کنم لازمه یه چیزایی رو درمورد زنت بدونی که سعی کرده با زرنگی خودشو بهت بندازه."
" حال"
کسی زیر بغلم رو گرفت و بلندم کرد.
با گریه هق زدم:
ا/ت: جین.... منو ببخش جين، من نمیخواستم اینجوری بشه، میخواستم تو شریک زندگیم باشی، چه میدونستم اون....
کنار گوشم زمزمه کرد:
جونگ کوک: کافیه ا/ت.
اونقدر غرق خاطره ی اون شب بودم که حواسم نبود کی منو در بر گرفته و داره باهام حرف میزنه.
ا/ت: اون همه چیو خراب کرد،من خواستم بهت بگم، میخواستم بهت بگم جين....،،تو مهلت ندادی،حالت بد بود، ترسیدم طوریت بشه...
هق زدم و دوباره جسمم رو انداختم روی قبر.
ا/ت: همش دعا میکردم اون شب اتفاقی نیوفته و بگذرم، گفتم از زندگیت میرم، گفتم گورمو گم میکنم فقط تو آروم باش...
جونگ کوک: ا/ت.....!
ا/ت: ولم کن....
با عصبانیت دستم رو از توی دستش بیرون کشیدم و سرم رو گذاشتم روی قبر.
اشک هام روی قبر میریختن و قبر رو خیس میکردن.
ا/ت: میترسیدم چیزیت بشه،بهت گفتم همونجا پیاده م کن،تو....تو حالت خیلی خراب بود، تو....
جونگ کوک: بسه ا/ت...پاشو دیگه.
زیر بغلم رو گرفت گريه ام بلندتر شد.
با بغض گفتم:
ا/ت: تو چیکارم داری،برو کنار، میخوام....میخوا باهاش حرف بزنم ،باید، باید بفهمه چی شده...
خودم رو کنار کشیدم،کنارش زدم تا رهام کنه و دوباره برگشتم به طرف قبرش.
با عصبانیت گفت:
جونگ کوک: بسه.
ا/ت: بس نیست، بس نیست ولم کن.
یه آن توی صورتم داد زد:
جونگ کوک: ا/ت...!
برای لحظه ای نگاهش کردم، چشماش اخم آلود و عصبی بود تو نگاهم.
چونه ام لرزید، بغضم بیشتر شد و چشمام از اشک سوختن..
•پارت هشتاد و یکم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
فقط یادمه با استرس و وحشت به تهیونگ زنگ زدم....
به همون عوضی که باعث شده بود این اتفاق بیوفته.
چون هیچکس اون لحظه به ذهنم نرسید.
من میخواستم قبل از این اتفاق با جین حرف بزنم، بهش بگم چی شد و چرا بهش پناه آوردم، یا اون شخص توی فیلم و عکسا کیه که بیچاره ام کرده...
اما اون اتفاق بهم فرصت نداد و با رفتنِ جين و مُردنش تنها کاری که اون لحظه از دستم براومد پاک کردنِ پیام ها و فیلم و عکسایی بود که تهیونگ برای جین زیرش نوشته بود:
" عروسیت مبارک عمو، اما فکر کنم لازمه یه چیزایی رو درمورد زنت بدونی که سعی کرده با زرنگی خودشو بهت بندازه."
" حال"
کسی زیر بغلم رو گرفت و بلندم کرد.
با گریه هق زدم:
ا/ت: جین.... منو ببخش جين، من نمیخواستم اینجوری بشه، میخواستم تو شریک زندگیم باشی، چه میدونستم اون....
کنار گوشم زمزمه کرد:
جونگ کوک: کافیه ا/ت.
اونقدر غرق خاطره ی اون شب بودم که حواسم نبود کی منو در بر گرفته و داره باهام حرف میزنه.
ا/ت: اون همه چیو خراب کرد،من خواستم بهت بگم، میخواستم بهت بگم جين....،،تو مهلت ندادی،حالت بد بود، ترسیدم طوریت بشه...
هق زدم و دوباره جسمم رو انداختم روی قبر.
ا/ت: همش دعا میکردم اون شب اتفاقی نیوفته و بگذرم، گفتم از زندگیت میرم، گفتم گورمو گم میکنم فقط تو آروم باش...
جونگ کوک: ا/ت.....!
ا/ت: ولم کن....
با عصبانیت دستم رو از توی دستش بیرون کشیدم و سرم رو گذاشتم روی قبر.
اشک هام روی قبر میریختن و قبر رو خیس میکردن.
ا/ت: میترسیدم چیزیت بشه،بهت گفتم همونجا پیاده م کن،تو....تو حالت خیلی خراب بود، تو....
جونگ کوک: بسه ا/ت...پاشو دیگه.
زیر بغلم رو گرفت گريه ام بلندتر شد.
با بغض گفتم:
ا/ت: تو چیکارم داری،برو کنار، میخوام....میخوا باهاش حرف بزنم ،باید، باید بفهمه چی شده...
خودم رو کنار کشیدم،کنارش زدم تا رهام کنه و دوباره برگشتم به طرف قبرش.
با عصبانیت گفت:
جونگ کوک: بسه.
ا/ت: بس نیست، بس نیست ولم کن.
یه آن توی صورتم داد زد:
جونگ کوک: ا/ت...!
برای لحظه ای نگاهش کردم، چشماش اخم آلود و عصبی بود تو نگاهم.
چونه ام لرزید، بغضم بیشتر شد و چشمام از اشک سوختن..
•پارت هشتاد و یکم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
۱۱.۴k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.