لبهام تکون خوردن و نالیدم

𝗣𝗮𝗿⁸²
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
لبهام تکون خوردن و نالیدم:
ا/ت: من چیزی از عشق و عاشقی بلد نبودم، عاشقش نبودم، حتی نمیدونستم دوست داشتن چیه، ولی اون خوب بود....مرد خوبی بود... بهم محبت می‌کرد....دوسم داشت...
هق هق زدم:
ا/ت: من...من بهش پناه آوردم، چون،چون می‌خواستم از تهیونگ فرار کنم، میدونستم تا زنده ام ازم حمایت می‌کنه، اما... تهیونگ نامردی کرد، بهش گفت چیکار کردم، ديوونه ش کرد،همون شب عروسیمون....
جونگ کوک: ا/ت کافیه....
تنم می‌لرزید:
ا/ت: براش....براش عکس و فیلم فرستاد...
هق زدم و ساعد دستاش رو میون دستام محکم فشار دادم:
ا/ت: می‌خواستم آرومش کنم،...بهش گفتم میرم گورمو گم میکنم....
جونگ کوک: بسه، بیا بریم تو ماشین....
بلندتر گریه کردم و زور دستام روی دستاش بیشتر شد تا نگهش دارم:
ا/ت: من میخوام منو ببخشه....تو...تو نمیدونی با اون خاطره هر روز چی میکشم...نمیدونی جونگ کوک...اگه....اگه جین با مرگ طبیعی می مُرد...من این‌قدر پشیمون نبودم، داغونم چون من باعث شدم اون بمیره...
منو کشید توی بغلش...سر خاک جین، جلوی شوهرِ سابقم سرم رو روی سینه اش گرفت و گرم و حمایت کننده،فشردم به خودش و آروم گفت:
جونگ کوک: غصه ی گذشته ها رو نخور،الان جبران کن،الان خودتو تغییر بده.
گریه کردم،و از بین لب هام کلمه های نامفهومی خارج می‌شد که نشون می‌داد تا چه حد حالم بَده.
هیچی نمی‌گفت، فقط بهم این فرصت رو داد تا توی آغوشش آروم بشم.
چند دقيقه بعد که آروم شدم تازه فهمیدم کجام و با این کارم فاصله بین خودم و جونگ کوک رو به صفر رسوندم.
با خجالت عقب کشیدم، ولی اون دستم رو رها نکرد و آروم گفت:
جونگ کوک: سرده، بریم تو ماشین.
به طرف ماشین رفتیم در رو باز کرد و وقتی نشستم خودش هم کنارم نشست.
گوشیش رو سریع برداشت و شماره ای گرفت و کمی بعد توی گوشی گفت:
جونگ کوک: الو همونی، سلام، این مهمونی رو فعلا کنسل کن تا وقتی خودم گفتم

•پارت هشتاد و دوم•
•یاس•
دیدگاه ها (۰)

𝗣𝗮𝗿⁸³𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿به طرفش برگشتم و نگاهش کردم...

𝗣𝗮𝗿⁸⁴𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿موندن توی خونه ای که برای ا...

𝗣𝗮𝗿⁸¹𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿فقط یادمه با استرس و وحشت ب...

𝗣𝗮𝗿⁸⁰𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿گوشی رو مقابلم گرفته بود:جی...

"سرنوشت "p,32..ویو بعد از شام ا/ت *.بعد از شام جیمین با ماشی...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط